periastron

peribronchial

pericardiocentesis

pericardiorrhaphy

pericardiostomy

pericardiotomy

<hr> معنی : پریکاردیت، اماس برون شامه قلب <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پیرادل تبسی، التهاب برون شامه ی قلب، آبشامه، پریکارد، طب پریکاردیت

معنی : پریکاردیت، اماس برون شامه قلب معانی دیگر : (پزشکی) پیرادل تبسی، التهاب برون شامه ی قلب، آبشامه، پریکارد، طب پریکاردیت

pericarditis

<hr> معنی : برون شامه دل، غشاء خارجی قلب، اطراف قلب <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) پیرا دل، برون شامه ی قلب، آبشامه، پریکارد

معنی : برون شامه دل، غشاء خارجی قلب، اطراف قلب معانی دیگر : (کالبد شناسی) پیرا دل، برون شامه ی قلب، آبشامه، پریکارد

pericardium

<hr> (گیاه شناسی) پیرابر، غلاف، دوربر

(گیاه شناسی) پیرابر، غلاف، دوربر

pericarp

pericipitation

<hr> (گیاه شناسی) برون کژینه ای، پیرا کژینه ای، ازهمه سو شیب گیرنده

(گیاه شناسی) برون کژینه ای، پیرا کژینه ای، ازهمه سو شیب گیرنده

periclinal

pericolosa

periconceptional

pericoronitis

<hr> (گیاه شناسی) پیراپرهون، دایره ی محیطیه

(گیاه شناسی) پیراپرهون، دایره ی محیطیه

pericycle

pericyclic reaction

pericyle

pericyte

peridental

<hr> (گیاه شناسی) پیراپوست، پوست برونی، پوست اطراف

(گیاه شناسی) پیراپوست، پوست برونی، پوست اطراف

periderm

<hr> (گوهر شناسی) زبرجد سبز، زبر جد

(گوهر شناسی) زبرجد سبز، زبر جد

peridot

perifollicular fibroma

<hr> معنی : حضیض <hr> معانی دیگر : (نجوم) حضیض، حضیض زمین، حضی­ نقطه ای از مدار سیاره که بزمین نزدیکترباشد

معنی : حضیض معانی دیگر : (نجوم) حضیض، حضیض زمین، حضی­ نقطه ای از مدار سیاره که بزمین نزدیکترباشد

perigee

perigone

<hr> (گیاه شناسی) پیرازا، واقع در پیرامون مادگی یا تخمدان

(گیاه شناسی) پیرازا، واقع در پیرامون مادگی یا تخمدان

perigynous

perihclion

<hr> معنی : حضیض خورشید، سمت الشمس، نقطهالراس <hr> معانی دیگر : (نجوم) حضیض خورشیدین، نزدین، حضی­ خورشید

معنی : حضیض خورشید، سمت الشمس، نقطهالراس معانی دیگر : (نجوم) حضیض خورشیدین، نزدین، حضی­ خورشید

perihelion

perikaryon

<hr> معنی : مخاطره، خطر، بیم زیان، در خطر انداختن، در خطر بودن <hr> معانی دیگر : سیج، به خطر انداختن، به مخاطره انداختن، مسئولیت

معنی : مخاطره، خطر، بیم زیان، در خطر انداختن، در خطر بودن معانی دیگر : سیج، به خطر انداختن، به مخاطره انداختن، مسئولیت

peril

peril awaist you

<hr> معنی : خطر ناک، مخاطره امیز، در مخاطره <hr> معانی دیگر : پر مخاطره، سیجناک

معنی : خطر ناک، مخاطره امیز، در مخاطره معانی دیگر : پر مخاطره، سیجناک

perilous

perilous adventures

perilouse

perilously

perilow

perils

perilymph perilympha

perilymphatic

perimarily

perimenopause

<hr> معنی : پیرامون، محیط، فضای احاطه کننده <hr> معانی دیگر : اطراف، دور، دورادور، پرگیر، جوانب، (نظامی) مرز پدافندی، محدوده ی دفاعی، حد برونی، (پزشکی) تورینه سنج، دستگاه سنجش شبکیه

معنی : پیرامون، محیط، فضای احاطه کننده معانی دیگر : اطراف، دور، دورادور، پرگیر، جوانب، (نظامی) مرز پدافندی، محدوده ی دفاعی، حد برونی، (پزشکی) تورینه سنج، دستگاه سنجش شبکیه

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران