proto geometric

proto semitic

protocell

protoceratops

<hr> معنی : تشریفات، پیوند نامه، موافقت مقدماتی، پیش نویس سند، اداب و رسوم، مقاوله نامه نوشتن <hr> معانی دیگر : مقاوله نامه، پیش نویس معاهده یا قرارداد، توافق نامه، تفاهم نامه، متمم معاهده، پشت بند پیمان، پروتکل، آیین گان، رسم داری، (کامپیوتر) داده سامان، در فرانسه اداب ورسوم

معنی : تشریفات، پیوند نامه، موافقت مقدماتی، پیش نویس سند، اداب و رسوم، مقاوله نامه نوشتن معانی دیگر : مقاوله نامه، پیش نویس معاهده یا قرارداد، توافق نامه، تفاهم نامه، متمم معاهده، پشت بند پیمان، پروتکل، آیین گان، رسم داری، (کامپیوتر) داده سامان، در فرانسه اداب ورسوم

protocol

protocole

protocols

protoctist

protogenic solvent

protohistoric

protohistoric archaeology

<hr> (تاریخ پیش از اختراع خط که از روی آثار باستانی شناسایی می شود) پیش تاریخ، مطالعه اوضاع ماقبل تاریخی انسان، تاری&nbsp; ماقبل تاری

(تاریخ پیش از اختراع خط که از روی آثار باستانی شناسایی می شود) پیش تاریخ، مطالعه اوضاع ماقبل تاریخی انسان، تاری ماقبل تاری

protohistory

<hr> انسان آغازین، پیش نخستی

انسان آغازین، پیش نخستی

protohuman

protolanguage

protoliterate

protoliterate period

protolith

protologism

proton drip line

proton gradiometer

proton magnetometer

proton motive force

proton stability constant

protonate

protonation

protonic acid

protopetroleum

protophilic

protophilic solvent

protopia

protoplanet

protoplanetary

protoplanetary nebula

protoplantes

<hr> معنی : ماده اصلی جسم سلولی، سفیده یاخته، جرم زنده <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) پیش دشته، پروتو پلاسم

معنی : ماده اصلی جسم سلولی، سفیده یاخته، جرم زنده معانی دیگر : (زیست شناسی) پیش دشته، پروتو پلاسم

protoplasm

protoplasmic astrocyte

<hr> (زیست شناسی) پیش دش، پروتوپلاست، نخستین ادم افریده، نمونه، اصل، واحدجرم زنده

(زیست شناسی) پیش دش، پروتوپلاست، نخستین ادم افریده، نمونه، اصل، واحدجرم زنده

protoplast

protore

protoscolices

protostar

protostome

protostomia

prototroph

<hr> (زیست شناسی) پیش پرور

prototrophic

prototrophy

<hr> prototypic وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی

prototypic وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی

prototypal

<hr> معنی : نمونه اولیه، ضابطه، نمونه اصلی، شکل اولیه، مدل پیش الگو، نخستین بشر، اصل ماده، نخستین افریده، پیش گونه <hr> معانی دیگر : پیش نمونه، پیشمونه، نمونه ی اول، الگوی نخستین، نمونه ی اصلی، مدل، پیشمونه ای، الگویی، نمونه ای

معنی : نمونه اولیه، ضابطه، نمونه اصلی، شکل اولیه، مدل پیش الگو، نخستین بشر، اصل ماده، نخستین افریده، پیش گونه معانی دیگر : پیش نمونه، پیشمونه، نمونه ی اول، الگوی نخستین، نمونه ی اصلی، مدل، پیشمونه ای، الگویی، نمونه ای

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران