quarterlies

<hr> معنی : بطور چهار گانه <hr> معانی دیگر : هر سه ماه یک بار، هر سال چهار بار، سه ماهه، مشتمل بر یک چهارم (از هر چیز)، ربعی، چارکی، سه ماه یکبار، سه ماه به سه ماه

معنی : بطور چهار گانه معانی دیگر : هر سه ماه یک بار، هر سال چهار بار، سه ماهه، مشتمل بر یک چهارم (از هر چیز)، ربعی، چارکی، سه ماه یکبار، سه ماه به سه ماه

quarterly

quarterly journal

<hr> معنی : سر رشته دار <hr> معانی دیگر : (ارتش) سررشته دار، متصدی

معنی : سر رشته دار معانی دیگر : (ارتش) سررشته دار، متصدی

quartermaster

quarternized

<hr> محل سکونت، مسکن، منزل، بخش، محل اسایشگاه پرسنل علوم نظامى : محل خانه ها علوم دریایى : محله بردهاى ناو

محل سکونت، مسکن، منزل، بخش، محل اسایشگاه پرسنل علوم نظامى : محل خانه ها علوم دریایى : محله بردهاى ناو

quarters

quarterway

<hr> معنی : چهار قلو، چهاربخشی <hr> معانی دیگر : قطعه موسیقی مخصوص چهارتن خواننده یا نوازنده، گروه چهارتنی که قطعه ای رابسرایند <hr> quartet(te) قطعه موسیقی برای چهارتن خواننده یانوازنده، دسته چهارتایی ازهرچیز

معنی : چهار قلو، چهاربخشی معانی دیگر : قطعه موسیقی مخصوص چهارتن خواننده یا نوازنده، گروه چهارتنی که قطعه ای رابسرایند quartet(te) قطعه موسیقی برای چهارتن خواننده یانوازنده، دسته چهارتایی ازهرچیز

quartet

quartier

<hr> (آمار) چارک، چارکی، چهار یک، تقسیم شده به 4/3 و 4/1

(آمار) چارک، چارکی، چهار یک، تقسیم شده به 4/3 و 4/1

quartile

quartile deviation

quartile variation coefficient

<hr> معنی : کوارتز، سنگ چینی، درکوهی، الماس کوهی <hr> معانی دیگر : کوارتز (که نوع شفاف آن را در کوهی می نامند)

معنی : کوارتز، سنگ چینی، درکوهی، الماس کوهی معانی دیگر : کوارتز (که نوع شفاف آن را در کوهی می نامند)

quartz

quartz based stone

quartzarenite quartz arenite

<hr> (نجوم) دور اختر، کوازار

(نجوم) دور اختر، کوازار

quasar

<hr> معنی : باطل کردن، نقض کردن، له کردن، با ضربه زدن، الغا کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) باطل کردن، فسخ کردن، کنار گذاشتن، (اعلام جرم یا اتهام را) برطرف کردن، (شورش و بلوا و غیره) سرکوب کردن، منکوب کردن، نق­ کردن، فرو نشاندن

معنی : باطل کردن، نقض کردن، له کردن، با ضربه زدن، الغا کردن معانی دیگر : (حقوق) باطل کردن، فسخ کردن، کنار گذاشتن، (اعلام جرم یا اتهام را) برطرف کردن، (شورش و بلوا و غیره) سرکوب کردن، منکوب کردن، نق­ کردن، فرو نشاندن

quash

<hr> معنی : شبیه، شبه <hr> معانی دیگر : نیمه، تا حدی، وانمودین، وار، دیس، ظاهری، - نما، - واره، بصورت پیشوند نیز بکار رفته و بمعنی 'شبه ' و 'بظاهرشبیه ' است

معنی : شبیه، شبه معانی دیگر : نیمه، تا حدی، وانمودین، وار، دیس، ظاهری، - نما، - واره، بصورت پیشوند نیز بکار رفته و بمعنی 'شبه ' و 'بظاهرشبیه ' است

واژه های حرف "q" - پیشنهاد کاربران