quasiexperimental

quasigeostrophic current

quasigeostrophic theory

quasikernel

quasilinearization

quasimetallic

quasimodo

quasimonochromatic

quasinormal

quasiparticle

quasiperiodic

quasireversible

quasirhythmic

quasisynonym

<hr> معنی : چهار تایی، چهار واحدی، چهار عضوی <hr> معانی دیگر : (شیمی) ترکیب چهار بخشی (یا چهار عاملی)، چهار عنصری، آمیزه ی چهار جزئی، دارای یک اتم متصل به چهار اتم کربن، چهار کربنی، چهارگانه، چهارین، چهارم، چهارپاری، (زمین شناسی - q بزرگ) دوران چهارم (که شامل pleistocene و holocene است)، عدد چهار، دسته ی چهارتایی، چهارجزئی، دارای چهارجسم بسیط، شماره چهار، گروه چهارچیز

معنی : چهار تایی، چهار واحدی، چهار عضوی معانی دیگر : (شیمی) ترکیب چهار بخشی (یا چهار عاملی)، چهار عنصری، آمیزه ی چهار جزئی، دارای یک اتم متصل به چهار اتم کربن، چهار کربنی، چهارگانه، چهارین، چهارم، چهارپاری، (زمین شناسی - q بزرگ) دوران چهارم (که شامل pleistocene و holocene است)، عدد چهار، دسته ی چهار

quaternary

quaternary structure

quaternity

quaternization

quaterpolymer

quaterpolymerization

quatrains

quatre spices

quatro

quattuordecuple

<hr> معنی : ارتعاش، لرزش و تحریر صدا در اواز، ارتعاش داشتن، لرزاندن <hr> معانی دیگر : لرزیدن، مرتعش بودن، (صدای شخص) لرزان بودن، (آواز خواندن) تحریر، لرزانش، به صدای خود لرزانش یا تحریر دادن، با صدای لرزان گفتن یا خواندن، لرزش

معنی : ارتعاش، لرزش و تحریر صدا در اواز، ارتعاش داشتن، لرزاندن معانی دیگر : لرزیدن، مرتعش بودن، (صدای شخص) لرزان بودن، (آواز خواندن) تحریر، لرزانش، به صدای خود لرزانش یا تحریر دادن، با صدای لرزان گفتن یا خواندن، لرزش

quaver

quavering

<hr> معنی : اسکله، دیوار ساحلی <hr> معانی دیگر : بارانداز (معمولا از بتون یا سنگ)

معنی : اسکله، دیوار ساحلی معانی دیگر : بارانداز (معمولا از بتون یا سنگ)

quay

quay wall

<hr> زمین اطراف بارانداز

quayside

qubit

que honda

que rabia

que tienes oe gonorrea

<hr> معنی : تهوع اور، وسواسی، لطیف مزاج، زیاد دقیق <hr> معانی دیگر : تهوع آور، استفراغ آور، هراش انگیز، دچار تهوع، دچار دل به هم خوردگی، هراشیده، آدمی که زود دلش به هم می خورد یا دچار تهوع می شود، زود هراش (squeamish هم می گویند)، (مجازی) زود بیزار، بیزار، زده

معنی : تهوع اور، وسواسی، لطیف مزاج، زیاد دقیق معانی دیگر : تهوع آور، استفراغ آور، هراش انگیز، دچار تهوع، دچار دل به هم خوردگی، هراشیده، آدمی که زود دلش به هم می خورد یا دچار تهوع می شود، زود هراش (squeamish هم می گویند)، (مجازی) زود بیزار، بیزار، زده

queasy

queath

quechua people

queef

<hr> معنی : ملکه، شهبانو، وزیر، بی بی، زن پادشاه، ملکه شدن <hr> معانی دیگر : حکمران مونث، (مجازی و در برخی مسابقات) نفر اول، سرآمد، زبده، ملکه ی زنبورها (queen bee هم می گویند)، شاهنگ، (ورق بازی) بی بی، (شطرنج) وزیر، فرزین، (خودمانی - تحقیرآمیز) کونی، همجنس باز (به ویژه با خصوصیات زنانه)، به عنوان ملکه برگزیدن، (شطرنج) پیاده را تبدیل به وزیر کردن، (به عنوان ملکه) حکومت کردن، درشطرنج وزیر

معنی : ملکه، شهبانو، وزیر، بی بی، زن پادشاه، ملکه شدن معانی دیگر : حکمران مونث، (مجازی و در برخی مسابقات) نفر اول، سرآمد، زبده، ملکه ی زنبورها (queen bee هم می گویند)، شاهنگ، (ورق بازی) بی بی، (شطرنج) وزیر، فرزین، (خودمانی - تحقیرآمیز) کونی، همجنس باز (به ویژه با خصوصیات زنانه)، به عنوان ملکه برگزید

queen

queen bench division

<hr> دراساطیر ناهید، زهره، نام الهه زیبایی، عشق، زن زیبا

دراساطیر ناهید، زهره، نام الهه زیبایی، عشق، زن زیبا

queen of love

queen of my heart

queen of the mountains

<hr> (امریکا - به ویژه تختخواب) بزرگتر از معمول (ولی کوچکتر از king-size)

(امریکا - به ویژه تختخواب) بزرگتر از معمول (ولی کوچکتر از king-size)

واژه های حرف "q" - پیشنهاد کاربران