<hr> معنی : صحیح، درست، موثر، معتبر، قوی، قانونی، سالم، دارای اعتبار <hr> معانی دیگر : ارزشمند، ارزمند، موثق، ارزا، (استدلال و غیره) صادق، پذیرفتنی، مسموع، محکم، موجه، وارد، مستدل، پروهان، روا، کارا، کاری، (نادر) سالم، تندرست

معنی : صحیح، درست، موثر، معتبر، قوی، قانونی، سالم، دارای اعتبار معانی دیگر : ارزشمند، ارزمند، موثق، ارزا، (استدلال و غیره) صادق، پذیرفتنی، مسموع، محکم، موجه، وارد، مستدل، پروهان، روا، کارا، کاری، (نادر) سالم، تندرست

valid

valid minors

valid passport

<hr> معنی : نافذ شمردن، معتبر ساختن، قانونی کردن، قانونی شناختن، تنفیذ کردن <hr> معانی دیگر : معتبر کردن، اعتبار بخشیدن، دارای ارزش قانونی کردن، تایید کردن، اثبات کردن، هایستن، تایید اعتبار

معنی : نافذ شمردن، معتبر ساختن، قانونی کردن، قانونی شناختن، تنفیذ کردن معانی دیگر : معتبر کردن، اعتبار بخشیدن، دارای ارزش قانونی کردن، تایید کردن، اثبات کردن، هایستن، تایید اعتبار

validate

validated

validating

<hr> معنی : صحت، درستی، تصدیق، تایید، اعتبار، تایید اعتبار، معتبر سازی، تنفیذ <hr> معانی دیگر : validaty اعتبار

معنی : صحت، درستی، تصدیق، تایید، اعتبار، تایید اعتبار، معتبر سازی، تنفیذ معانی دیگر : validaty اعتبار

validation

validations

validator

<hr> معنی : صحت، درستی، تصدیق، تایید، اعتبار، تنفیذ <hr> معانی دیگر : (سند یا استدلال و غیره) اعتبار، پروهانی، روایی، ارزشمندی، ارزایی

معنی : صحت، درستی، تصدیق، تایید، اعتبار، تنفیذ معانی دیگر : (سند یا استدلال و غیره) اعتبار، پروهانی، روایی، ارزشمندی، ارزایی

validity

validly

validoo

valient

valk

<hr> معنی : افسانه شمال اروپا <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی نورس - نام هر یک از ندیمه های odin که ارواح شهدا را پرستاری می کنند) والکیری، افسانه شمال اروپا ندیمه های اودین odin

معنی : افسانه شمال اروپا معانی دیگر : (اسطوره ی نورس - نام هر یک از ندیمه های odin که ارواح شهدا را پرستاری می کنند) والکیری، افسانه شمال اروپا ندیمه های اودین odin

valkyrie

vallarta

vallate

<hr> سزار وایخو (شاعر اهل کشور پرو)

سزار وایخو (شاعر اهل کشور پرو)

vallejo

<hr> معنی : گودی، جلگه، شیار، دره، وادی، میانکوه <hr> معانی دیگر : بازه

معنی : گودی، جلگه، شیار، دره، وادی، میانکوه معانی دیگر : بازه

valley

valley beneath

valley breeze

valley girl

valley node

valley of death

valley wind

valleys

valman

<hr> معنی : شجاعت، دلیری، اهمیت، دلاوری، ارزش شخصی و اجتماعی، ارزش مادی <hr> معانی دیگر : رشادت، بی باکی، تهور، دلاوری (انگلیس: valour)

معنی : شجاعت، دلیری، اهمیت، دلاوری، ارزش شخصی و اجتماعی، ارزش مادی معانی دیگر : رشادت، بی باکی، تهور، دلاوری (انگلیس: valour)

valor

valorisation

valorised

<hr> معنی : تشجیع، تعیین ارزش <hr> معانی دیگر : معتبرسازی، اثبات (رجوع شود به: validate)

معنی : تشجیع، تعیین ارزش معانی دیگر : معتبرسازی، اثبات (رجوع شود به: validate)

valorization

<hr> رجوع شود به: validate، ارزش قائل شدن برای، جرات وشهامت دادن به

رجوع شود به: validate، ارزش قائل شدن برای، جرات وشهامت دادن به

valorize

valture

<hr> معنی : چیز گرانبها، با ارزش، نفیس، گرانبها، پر بها، قیمتی <hr> معانی دیگر : پرارزش، ارزشمند، ذی قیمت، شایگان، بهاور، ارزنده، ارجمند، گرانقدر

معنی : چیز گرانبها، با ارزش، نفیس، گرانبها، پر بها، قیمتی معانی دیگر : پرارزش، ارزشمند، ذی قیمت، شایگان، بهاور، ارزنده، ارجمند، گرانقدر

valuable

<hr> چیزهای بهادار، اسباب

valuables

<hr> قیمت یابی کردن، ارزشیابی کردن، تعیین قیمت نمودن، ارزش چیزی رامعین کردن، ارزیابی کردن

قیمت یابی کردن، ارزشیابی کردن، تعیین قیمت نمودن، ارزش چیزی رامعین کردن، ارزیابی کردن

valuate

<hr> معنی : ارزیابی، تقویم، بها <hr> معانی دیگر : ارزشیابی، قیمت یابی، تعیین قیمت، ارزش گذاری، قدر، ارزه

معنی : ارزیابی، تقویم، بها معانی دیگر : ارزشیابی، قیمت یابی، تعیین قیمت، ارزش گذاری، قدر، ارزه

valuation

valuative

valuble

<hr> معنی : ارزش، قیمت، فرجه، مقدار، بها، قدر، ارج، قیمت کردن، سنجیدن، گرامی داشتن، قدردانی کردن <hr> معانی دیگر : ارزندگی، مرغوبیت، ارزمندی، بهاوری، شایگانی، (ریاضی) قدر، کمیت، چندی، (جمع) ارزشها(ی اخلاقی یا اجتماعی)، ارزشیابی کردن، ارزش چیزی را معین کردن، برآورد کردن، تقویم کردن، مظنه، واره، (به ویژه واژه) معنی دقیق، (هنر) میزان پررنگی یا کم رنگی، تاثیر رنگ (بر اثر هنری به ویژه نقاشی)، (موسیقی) طول نسبی نت یا مکث، ارزش قایل شدن (برای)، ارج گذاشتن، قدر دانستن

معنی : ارزش، قیمت، فرجه، مقدار، بها، قدر، ارج، قیمت کردن، سنجیدن، گرامی داشتن، قدردانی کردن معانی دیگر : ارزندگی، مرغوبیت، ارزمندی، بهاوری، شایگانی، (ریاضی) قدر، کمیت، چندی، (جمع) ارزشها(ی اخلاقی یا اجتماعی)، ارزشیابی کردن، ارزش چیزی را معین کردن، برآورد کردن، تقویم کردن، مظنه، واره، (به ویژه واژه) 

واژه های حرف "v" - پیشنهاد کاربران