very small aperture terminal antenna

very soon

very spot

very stable

very strong

very successful

very tough

very truly yours

very well

very wet snow

very you

very young

veryfication

vesel

veshko

vesical calculi

vesice

<hr> معنی : گودال، کیسه کوچک، تاولچه، ابدانک <hr> معانی دیگر : تاول (blister هم می گویند)، (گیاه شناسی) کیسه یا حفره ی پر از آب یا هوا: آبدانک و حبابچه

معنی : گودال، کیسه کوچک، تاولچه، ابدانک معانی دیگر : تاول (blister هم می گویند)، (گیاه شناسی) کیسه یا حفره ی پر از آب یا هوا: آبدانک و حبابچه

vesicle

vesicle mediated gene transfer

vesicles

vesicoabdominal

vesicointestinal

<hr> معنی : حفره ای، منفذ دار، کیسهای، تاول دار، مثانهای، مربوط بهحفره <hr> معانی دیگر : دارای تاولچه یا آبدانک یا کاواکچه، تاولی، آبدانکی، vesiculate کیسه ای، حفره ایجادکردن، ابدانک دارکردن

معنی : حفره ای، منفذ دار، کیسهای، تاول دار، مثانهای، مربوط بهحفره معانی دیگر : دارای تاولچه یا آبدانک یا کاواکچه، تاولی، آبدانکی، vesiculate کیسه ای، حفره ایجادکردن، ابدانک دارکردن

vesicular

vesicular structure

<hr> ریزکیسه دار، آبدانک دار، مثانه دار، تاول دار، رجوع شود به: vesicular، vesiculate کیسه ای، مثانه ای، مربوط به حفره، حفره ایجاد کردن، ابدانک دارکردن

ریزکیسه دار، آبدانک دار، مثانه دار، تاول دار، رجوع شود به: vesicular، vesiculate کیسه ای، مثانه ای، مربوط به حفره، حفره ایجاد کردن، ابدانک دارکردن

vesiculate

vesign

vespidea

<hr> معنی : ظرف، کشتی، رگ، بشقاب، اوند، هر نوع مجرا یا لوله <hr> معانی دیگر : گنجانه، سپار، خنور، (انجیل) دریافت کننده، جایگاه، حامل، (به ویژه بزرگ) کشتی، ناو، کرجی، (کالبدشناسی) رگ، عرق (عروق)، لوله، مجرا

معنی : ظرف، کشتی، رگ، بشقاب، اوند، هر نوع مجرا یا لوله معانی دیگر : گنجانه، سپار، خنور، (انجیل) دریافت کننده، جایگاه، حامل، (به ویژه بزرگ) کشتی، ناو، کرجی، (کالبدشناسی) رگ، عرق (عروق)، لوله، مجرا

vessel

vessel constrained by her draught

vessel constriction

vessel element

vessel not under command

vessel traffic information system

vessel traffic system

vessel wall

vessel walls

vesseles

vessels

vessle

vessles

<hr> معنی : لباس، جلیقه، زیرپوش کشباف، اعطا کردن، محول کردن، واگذار کردن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : (اختیار و غیره) دادن، سپردن، به عهده ی کسی گذاشتن، (ملک و غیره) اعطا کردن، دادن، رسیدن، (دوران چارلز دوم) ردای بلند، (نادر) جامه ی بلند، (به ویژه دخترانه) زیرپیراهنی، زیرپوش، (مهجور) جامه، کسوت، لباچه، لباس پوشیدن (به ویژه لباس کشیشی)، ملبس شدن

معنی : لباس، جلیقه، زیرپوش کشباف، اعطا کردن، محول کردن، واگذار کردن، پوشاندن معانی دیگر : (اختیار و غیره) دادن، سپردن، به عهده ی کسی گذاشتن، (ملک و غیره) اعطا کردن، دادن، رسیدن، (دوران چارلز دوم) ردای بلند، (نادر) جامه ی بلند، (به ویژه دخترانه) زیرپیراهنی، زیرپوش، (مهجور) جامه، کسوت، لباچه، لباس پوش

vest

<hr> (حقوق) محرز، مسلم، بی چون و چرا، مطلق، جامه پوشیده، ملبس (به ویژه به کسوت روحانی)، (یک دست لباس مردانه) جلیقه دار، قطعی، بی شرط، مقرر، مستقر، پوشانده شده یادارا

(حقوق) محرز، مسلم، بی چون و چرا، مطلق، جامه پوشیده، ملبس (به ویژه به کسوت روحانی)، (یک دست لباس مردانه) جلیقه دار، قطعی، بی شرط، مقرر، مستقر، پوشانده شده یادارا

vested

<hr> منفعت شخصی، علایق خصوصی، حق مسلم، ادعای مستدل و محرز، مالکیت مطلق، منافع مقرره

منفعت شخصی، علایق خصوصی، حق مسلم، ادعای مستدل و محرز، مالکیت مطلق، منافع مقرره

vested interest

vested interests

<hr> معنی : مربوط به اتاق کوچک، رخت کنی، شبیه رخت کن، شبیه اتاقک <hr> معانی دیگر : مربوط به اتاق کوچک، رخت کنی، شبیه رخت کن، شبیه اتاقک

معنی : مربوط به اتاق کوچک، رخت کنی، شبیه رخت کن، شبیه اتاقک معانی دیگر : مربوط به اتاق کوچک، رخت کنی، شبیه رخت کن، شبیه اتاقک

واژه های حرف "v" - پیشنهاد کاربران