فرهنگ معین

الفاظ

<hr> برابر پارسی : نویسه

الفبا

<hr> مترادف الفت : آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست <hr> برابر پارسی : همدمی، هم خویی، دوستی

مترادف الفت : آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست برابر پارسی : همدمی، هم خویی، دوستی

الفت

الفتن

الفته

الفختن

الفخته

الفخدن

الفغدن

الفنج

الفنجیدن

الفینه

الفیه

القاء

<hr> برابر پارسی : فرنامها، پاژنامها، بَرنام ها

برابر پارسی : فرنامها، پاژنامها، بَرنام ها

القاب

<hr> مترادف القاح : آبستن کردن، باردار کردن، بارور ساختن، تلقیح

مترادف القاح : آبستن کردن، باردار کردن، بارور ساختن، تلقیح

القاح

<hr> مترادف القصه : خلاصه

القصه

<hr> مترادف الله : آفریدگار، ایزد، پروردگار، خدا، دادار، رب، یزدان <hr> برابر پارسی : خدا، پروردگار

مترادف الله : آفریدگار، ایزد، پروردگار، خدا، دادار، رب، یزدان برابر پارسی : خدا، پروردگار

الله

الله بختی

اللهم

اللهی

<hr> مترادف الم : داء، دردمندی، درد، تعب، رنج <hr> برابر پارسی : اندوه، افسردگی، دردمندی

مترادف الم : داء، دردمندی، درد، تعب، رنج برابر پارسی : اندوه، افسردگی، دردمندی

الم

<hr> مترادف الم شنگه : دادوبیداد، سروصدا، شلوغی، غلغله، غوغا، قشقرق، کولی بازی، همهمه، هنگامه، هیاهو

مترادف الم شنگه : دادوبیداد، سروصدا، شلوغی، غلغله، غوغا، قشقرق، کولی بازی، همهمه، هنگامه، هیاهو

الم شنگه

الماس

المام

<hr> برابر پارسی : رونوشت

المثنی

المعیت

المعیّت

المپیاد

المپیک

النگ

<hr> مترادف النگو : دست برنجن، دستبند، دستیاره

مترادف النگو : دست برنجن، دستبند، دستیاره

النگو

<hr> مترادف اله : ( آله ) شاهین، عقاب، سنبل الطیب <hr> برابر پارسی : خدا

مترادف اله : ( آله ) شاهین، عقاب، سنبل الطیب برابر پارسی : خدا

اله

اله کلو

الهاء

<hr> مترادف الهام : مکاشفه، وحی، القا <hr> برابر پارسی : در دل افکندن، فرتابی، یان

مترادف الهام : مکاشفه، وحی، القا برابر پارسی : در دل افکندن، فرتابی، یان

الهام

<hr> مترادف الهه : اله، بت، رب النوع، صنم <hr> برابر پارسی : ( آلهه ) ایزدان، پرستیدگان

مترادف الهه : اله، بت، رب النوع، صنم برابر پارسی : ( آلهه ) ایزدان، پرستیدگان

الهه

<hr> مترادف الهی : ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی <hr> برابر پارسی : خدایا، خدایی

مترادف الهی : ایزدی، خدایی، ربانی، یزدانی برابر پارسی : خدایا، خدایی

الهی

الو

الوئک

الوا

الواح

الوار

<hr> مترادف الواط : اوباش، لات، هرزه

مترادف الواط : اوباش، لات، هرزه

الواط

<hr> مترادف الوان : رنگ ها، رنگارنگ، رنگین، ملون، نگارین، اقسام، انواع، گوناگون <hr> برابر پارسی : رنگ وارنگ

مترادف الوان : رنگ ها، رنگارنگ، رنگین، ملون، نگارین، اقسام، انواع، گوناگون برابر پارسی : رنگ وارنگ

الوان

<hr> مترادف الودن : ( آلودن ) آغشتن، آلوده کردن، کثیف کردن، ملوث کردن <hr> متضاد الودن : ( آلودن ) پالودن

مترادف الودن : ( آلودن ) آغشتن، آلوده کردن، کثیف کردن، ملوث کردن متضاد الودن : ( آلودن ) پالودن

الودن

<hr> مترادف الوده : ( آلوده ) پلید، جنب، چرکین، چرک آلود، چرک، کثیف، ملوث، ناپاک، ناشسته، نجس <hr> متضاد الوده : ( آلوده ) پاک، پاکدامن، تمیز، مبرا

مترادف الوده : ( آلوده ) پلید، جنب، چرکین، چرک آلود، چرک، کثیف، ملوث، ناپاک، ناشسته، نجس متضاد الوده : ( آلوده ) پاک، پاکدامن، تمیز، مبرا

الوده

<hr> مترادف الودگی : ( آلودگی ) پلیدی، کثافت، ناپاکی، فجور، فسق، گناه، آغشتگی، آلوده شدن، درگیری، دین، قرض، وامداری، به انحطاطکشیده شدن، منحطشدن <hr> متضاد الودگی : ( آلودگی ) تمیزی، عصمت

مترادف الودگی : ( آلودگی ) پلیدی، کثافت، ناپاکی، فجور، فسق، گناه، آغشتگی، آلوده شدن، درگیری، دین، قرض، وامداری، به انحطاطکشیده شدن، منحطشدن متضاد الودگی : ( آلودگی ) تمیزی، عصمت

واژه های حرف "ا" - فرهنگ معین