بارخانه

بارخیمه

<hr> مترادف بارد : خنک، سرد، یخ، بی مزه، لوس، ناخوشایند، بی ذوق، بی لطف، سردمزاج، عنین، ناتوان <hr> متضاد بارد : حار

مترادف بارد : خنک، سرد، یخ، بی مزه، لوس، ناخوشایند، بی ذوق، بی لطف، سردمزاج، عنین، ناتوان متضاد بارد : حار

بارد

<hr> مترادف باردار : آبستن، حامله، باثمر، ثمردار، مثمر، میوه دار، آمیخته، غش دار، مغشوش، ممزوج، نبهره، باره دار

مترادف باردار : آبستن، حامله، باثمر، ثمردار، مثمر، میوه دار، آمیخته، غش دار، مغشوش، ممزوج، نبهره، باره دار

باردار

<hr> مترادف بارداری : آبستنی، حاملگی، حمل

مترادف بارداری : آبستنی، حاملگی، حمل

بارداری

<hr> مترادف باردان : خرجین، خرجینه، کوله بار، تنگ، صراحی

مترادف باردان : خرجین، خرجینه، کوله بار، تنگ، صراحی

باردان

<hr> مترادف بارز : آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح ، برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز، استثنایی، طراز اول، فوق العاده <hr> متضاد بارز : نامعلوم <hr> برابر پارسی : آشکار، پدیدار، نمایان، هویدا

مترادف بارز : آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح ، برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز، استثنایی، طراز اول، فوق العاده متضاد بارز : نامعلوم برابر پارسی : آشکار، پدیدار، نمایان، هویدا

بارز

بارزد

<hr> مترادف بارش : باران، مطر، باریدن

مترادف بارش : باران، مطر، باریدن

بارش

بارع

بارعام

بارفتن

بارفروش

بارفیکس

بارق

<hr> مترادف بارقه : اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ، تلالو، پرتو، نور <hr> متضاد بارقه : خاکستر <hr> برابر پارسی : کورسو، درخشش، پرتو

مترادف بارقه : اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ، تلالو، پرتو، نور متضاد بارقه : خاکستر برابر پارسی : کورسو، درخشش، پرتو

بارقه

<hr> مترادف بارم : معیار، مقیاس

مترادف بارم : معیار، مقیاس

بارم

بارمایه

بارنامه

بارنهادن

<hr> مترادف باره : اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب، برج، دژ، قلعه، بار، دفعه، کرت، مرتبه، حصار، دیوار، جرم، باب، مورد، روش، طرز

مترادف باره : اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب، برج، دژ، قلعه، بار، دفعه، کرت، مرتبه، حصار، دیوار، جرم، باب، مورد، روش، طرز

باره

باره بند

بارهنگ

<hr> مترادف بارو : باره، برج وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک

مترادف بارو : باره، برج وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک

بارو

<hr> برابر پارسی : آتش زا

باروت

<hr> مترادف بارور : بارآور، برومند، ثمردار، پرثمر، حاصلخیز، مثمر، میوه دار <hr> متضاد بارور : بی بر، سترون، عقیم

مترادف بارور : بارآور، برومند، ثمردار، پرثمر، حاصلخیز، مثمر، میوه دار متضاد بارور : بی بر، سترون، عقیم

بارور

باروزنه

بارومتر

بارون

باروک

<hr> مترادف بارک الله : آفرین، احسنت، مرحبا <hr> برابر پارسی : آفرین

مترادف بارک الله : آفرین، احسنت، مرحبا برابر پارسی : آفرین

بارک الله

بارکد

<hr> مترادف بارکش : باری ، باربر، غمگین، اندوهمند، اندوهگین <hr> متضاد بارکش : سواری

مترادف بارکش : باری ، باربر، غمگین، اندوهمند، اندوهگین متضاد بارکش : سواری

بارکش

<hr> مترادف بارگاه : ایوان، باره، سراپرده، صفه، دربار، درگاه، مقبره، آستانه، بارگه

مترادف بارگاه : ایوان، باره، سراپرده، صفه، دربار، درگاه، مقبره، آستانه، بارگه

بارگاه

<hr> مترادف بارگی : اسب، باره، توسن، سمند، خرس

مترادف بارگی : اسب، باره، توسن، سمند، خرس

بارگی

بارگیر

بارگیر چوبین

<hr> مترادف باری : به هرجهت، به هرحال، درهرصورت، بارکش ، باردار، ثقیل، سنگین، گران، وزین ، آفریننده، آفریدگار، باریتعالی، خالق ، باریک، پهن، ضخیم، عرض <hr> متضاد باری : سواری، سبک، آفریده، مخلوق

مترادف باری : به هرجهت، به هرحال، درهرصورت، بارکش ، باردار، ثقیل، سنگین، گران، وزین ، آفریننده، آفریدگار، باریتعالی، خالق ، باریک، پهن، ضخیم، عرض متضاد باری : سواری، سبک، آفریده، مخلوق

باری

<hr> مترادف باریدن : باران آمدن، برف آمدن، تگرگ آمدن، سرازیر شدن، ریختن، فرو ریختن <hr> متضاد باریدن : باراندن

مترادف باریدن : باران آمدن، برف آمدن، تگرگ آمدن، سرازیر شدن، ریختن، فرو ریختن متضاد باریدن : باراندن

باریدن

باریوم

<hr> مترادف باریک : کم حجم، کم قطر، نازک ، تنگ، کم عرض ، لاغر، نزار ، باریک میان، خمیص، رقیق ، دقیق، حساس، وخیم، خطرناک <hr> متضاد باریک : ضخیم، ستبر، پهن، چاق، پرمایه

مترادف باریک : کم حجم، کم قطر، نازک ، تنگ، کم عرض ، لاغر، نزار ، باریک میان، خمیص، رقیق ، دقیق، حساس، وخیم، خطرناک متضاد باریک : ضخیم، ستبر، پهن، چاق، پرمایه

باریک

<hr> مترادف باریک بین : دقیق، روشندل، کنجکاو، موشکاف، نکته بین، نکته سنج، هوشیار، باریک اندیش

مترادف باریک بین : دقیق، روشندل، کنجکاو، موشکاف، نکته بین، نکته سنج، هوشیار، باریک اندیش

باریک بین

<hr> مترادف باریک بینی : تدقیق، دقت فکر، زیرکی، کنجکاوی، موشکافی، نازک اندیشی، نکته بینی، نکته سنجی، هوشمندی، هوشیاری

مترادف باریک بینی : تدقیق، دقت فکر، زیرکی، کنجکاوی، موشکافی، نازک اندیشی، نکته بینی، نکته سنجی، هوشمندی، هوشیاری

باریک بینی

باریکی

<hr> مترادف باز : اسم نیز، هم، همچنین، گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ، ازنو، دوباره، دایر، برقرار، برپا، سنقر، قوش، قلیا ، باج، باژ، خراج، جدا، روشن، منفصل، روباز، بی مانع، آزاد، فاصله دار، چا <hr> متضاد باز : بسته، اسید

مترادف باز : اسم نیز، هم، همچنین، گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ، ازنو، دوباره، دایر، برقرار، برپا، سنقر، قوش، قلیا ، باج، باژ، خراج، جدا، روشن، منفصل، روباز، بی مانع، آزاد، فاصله دار، چا متضاد باز : بسته، اسید

واژه های حرف "ب" - فرهنگ معین