<hr> مترادف بوسیدن : بوس کردن، بوسه زدن، بوسه کردن، تقبیل، ماچ کردن، معانقه

مترادف بوسیدن : بوس کردن، بوسه زدن، بوسه کردن، تقبیل، ماچ کردن، معانقه

بوسیدن

بوش

بوشاسب

بوغ

بوغاز

<hr> مترادف بوف : بوم، جغد، کنگر، کوف، کوکنک

مترادف بوف : بوم، جغد، کنگر، کوف، کوکنک

بوف

بوفالو

بوفه

<hr> مترادف بوق : شیپور، صور، کرنا، نای، نفیر <hr> برابر پارسی : کرنا

مترادف بوق : شیپور، صور، کرنا، نای، نفیر برابر پارسی : کرنا

بوق

بوقتب

<hr> مترادف بوقلمون : پیل مرغ، خروس هندی، رنگارنگ، متلون، متلون الرای، دیبای رومی، حربا

مترادف بوقلمون : پیل مرغ، خروس هندی، رنگارنگ، متلون، متلون الرای، دیبای رومی، حربا

بوقلمون

بوقماش

<hr> مترادف بول : ادرار، پیشاب، شاش، گمیز، نجاست <hr> متضاد بول : غایط <hr> برابر پارسی : پیشاب

مترادف بول : ادرار، پیشاب، شاش، گمیز، نجاست متضاد بول : غایط برابر پارسی : پیشاب

بول

<hr> برابر پارسی : گزارشنامه

برابر پارسی : گزارشنامه

بولتن

بولدوزر

<hr> برابر پارسی : خیابان پهن

برابر پارسی : خیابان پهن

بولوار

بولینگ

<hr> مترادف بوم : بوف، جغد، کنگر، کوف، زمین، سرزمین، قلمرو، ناحیه، زمینه، متن، تابلو، جا، ماوا، مقام، مکان، سرشت، طبیعت، طینت، فطرت، نهاد

مترادف بوم : بوف، جغد، کنگر، کوف، زمین، سرزمین، قلمرو، ناحیه، زمینه، متن، تابلو، جا، ماوا، مقام، مکان، سرشت، طبیعت، طینت، فطرت، نهاد

بوم

بومادران

بومره

<hr> مترادف بومهن : بومهین، پس لرزه، زمین لرزه

مترادف بومهن : بومهین، پس لرزه، زمین لرزه

بومهن

<hr> مترادف بومی : اهل، بومزاد، محلی، ولایتی، متوطن <hr> متضاد بومی : غیر بومی

مترادف بومی : اهل، بومزاد، محلی، ولایتی، متوطن متضاد بومی : غیر بومی

بومی

بون

بونکر

بوژ

بوژنه

بوک

بوکان

<hr> مترادف بوکس : مشت بازی، مشت زنی، پنجه، مشت <hr> برابر پارسی : مشت زنی

مترادف بوکس : مشت بازی، مشت زنی، پنجه، مشت برابر پارسی : مشت زنی

بوکس

بوکسور

بوکشیدن

بوکه

بوگندو

<hr> مترادف بوی سوز : آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر، افسونگر، پریسای

مترادف بوی سوز : آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر، افسونگر، پریسای

بوی سوز

<hr> مترادف بویا : خوشبو، دماغ پرور، شامه نواز، عطرآگین، معطر <hr> متضاد بویا : بدبو، متعفن

مترادف بویا : خوشبو، دماغ پرور، شامه نواز، عطرآگین، معطر متضاد بویا : بدبو، متعفن

بویا

<hr> مترادف بویایی : شامه، مشام <hr> متضاد بویایی : چشایی، ذائقه

مترادف بویایی : شامه، مشام متضاد بویایی : چشایی، ذائقه

بویایی

<hr> مترادف بویناک : بدبو، متعفن، بودار <hr> متضاد بویناک : بی بو

مترادف بویناک : بدبو، متعفن، بودار متضاد بویناک : بی بو

بویناک

<hr> مترادف بویه : آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید، گوی شناور

مترادف بویه : آرزو، وایه، آرزومندی، امل، امید، گوی شناور

بویه

بوییدن

بُل

<hr> مترادف بپا : نگهبان، مراقب

مترادف بپا : نگهبان، مراقب

بپا

<hr> مترادف بچاپ بچاپ : غارت، چپاول، یغماگری

مترادف بچاپ بچاپ : غارت، چپاول، یغماگری

بچاپ بچاپ

بچل

<hr> مترادف بچه : اندک سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد ، جوان، بالغ، مرد، پیر، همکار، هم شاگردی، رفیق، کم تجربه، ناپخته، شاخه تازه، نهال نورسته، پاجوش <hr> متضاد بچه : کبیر

مترادف بچه : اندک سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد ، جوان، بالغ، مرد، پیر، همکار، هم شاگردی، رفیق، کم تجربه، ناپخته، شاخه تازه، نهال نورسته، پاجوش متضاد بچه : کبیر

بچه

<hr> مترادف بچه باز : غلام باره، لواطکار

مترادف بچه باز : غلام باره، لواطکار

بچه باز

<hr> مترادف بچه بازی : رفتارنسنجیده، اعمال نامعقول، کار ناشایست، غلام بارگی

مترادف بچه بازی : رفتارنسنجیده، اعمال نامعقول، کار ناشایست، غلام بارگی

بچه بازی

<hr> مترادف بچه دان : بون، پوگان، رحم، زهدان

مترادف بچه دان : بون، پوگان، رحم، زهدان

بچه دان

<hr> مترادف بچه ننه : تنبل، لوس، ننر، نازپرورد، نازپرورده، بی کفایت، نالایق، بی شهامت، ترسو

مترادف بچه ننه : تنبل، لوس، ننر، نازپرورد، نازپرورده، بی کفایت، نالایق، بی شهامت، ترسو

واژه های حرف "ب" - فرهنگ معین