<hr> مترادف بچگانه : مربوط به کودکان، مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی

مترادف بچگانه : مربوط به کودکان، مناسب کودکان، درخور اطفال، نسنجیده، نپخته، ناپخته، نامعقول، غیرعقلایی

بچگانه

<hr> مترادف بژ : قهوه ای روشن، نخودی تیره

مترادف بژ : قهوه ای روشن، نخودی تیره

بژ

بژهان

بژکم

بژکول

<hr> مترادف بک : غوک، قورباغه، وزغ، گریزگاه، بیشه، جنگل، درخت زار

مترادف بک : غوک، قورباغه، وزغ، گریزگاه، بیشه، جنگل، درخت زار

بک

بک هند

بک و لک

بک ولک

بکاء

بکار آمده

بکار امده

<hr> مترادف بکارت : دختری، دوشیزگی، عذرت، تازگی <hr> برابر پارسی : دست نخوردگی، دوشیزگی

مترادف بکارت : دختری، دوشیزگی، عذرت، تازگی برابر پارسی : دست نخوردگی، دوشیزگی

بکارت

بکبکه

بکتاش

بکتر

<hr> مترادف بکر : باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا ، دست نخورده، بدیع، تازه، طرفه، نو <hr> متضاد بکر : بیوه <hr> برابر پارسی : دست نخورده

مترادف بکر : باکره، بتول، دختر، دوشیزه، عذرا ، دست نخورده، بدیع، تازه، طرفه، نو متضاد بکر : بیوه برابر پارسی : دست نخورده

بکر

بکره

بکسل

بکسور

<hr> برابر پارسی : سراسر، همگی، همه

برابر پارسی : سراسر، همگی، همه

بکلی

<hr> مترادف بکم : الکن، گنگ، گنگی، الکن شدن، گنگ شدن <hr> متضاد بکم : گویا

مترادف بکم : الکن، گنگ، گنگی، الکن شدن، گنگ شدن متضاد بکم : گویا

بکم

بکنک

بکور

<hr> مترادف بگاه : بامداد، پگاه، صبحگاهان ، بموقع، بهنگام <hr> متضاد بگاه : شامگاه، بی موقع، نابهنگام

مترادف بگاه : بامداد، پگاه، صبحگاهان ، بموقع، بهنگام متضاد بگاه : شامگاه، بی موقع، نابهنگام

بگاه

بگشن

بگماز

بگماز کردن

بگنی

بگوبخند

<hr> مترادف بگومگو : بحث، جدل، جروبحث، دعوا، گفت وگو، مباحثه، مجادله، مرافعه، مشاجره، نزاع لفظی <hr> متضاد بگومگو : صلح وصفا

مترادف بگومگو : بحث، جدل، جروبحث، دعوا، گفت وگو، مباحثه، مجادله، مرافعه، مشاجره، نزاع لفظی متضاد بگومگو : صلح وصفا

بگومگو

بگونیا

بگیر بگیر

<hr> مترادف بی : بدون، بلا <hr> متضاد بی : با

مترادف بی : بدون، بلا متضاد بی : با

بی

بی آلایش

<hr> مترادف بی اختیار : بلااراده، بی اراده، ملزم، ناچار، ناگزیر <hr> متضاد بی اختیار : مختار

مترادف بی اختیار : بلااراده، بی اراده، ملزم، ناچار، ناگزیر متضاد بی اختیار : مختار

بی اختیار

<hr> برابر پارسی : بیفرهنگ

بی ادب

<hr> مترادف بی الایش : ( بی آلایش ) بی پیرایه، بی ریا، پاک، ساده، سره، صاف، صفی، صمیم، مبرا

مترادف بی الایش : ( بی آلایش ) بی پیرایه، بی ریا، پاک، ساده، سره، صاف، صفی، صمیم، مبرا

بی الایش

بی اندام

<hr> مترادف بی انصاف : نامنصف، ناعادل ، بیدادگر، ستم کار، ظالم <hr> متضاد بی انصاف : منصف، باانصاف، دادگر، عادل <hr> برابر پارسی : بیدادمند، بیدادگر

مترادف بی انصاف : نامنصف، ناعادل ، بیدادگر، ستم کار، ظالم متضاد بی انصاف : منصف، باانصاف، دادگر، عادل برابر پارسی : بیدادمند، بیدادگر

بی انصاف

<hr> مترادف بی انضباط : بی ادب، جسور، گستاخ، نامرتب، بی نظم، شلخته <hr> متضاد بی انضباط : منضبط <hr> برابر پارسی : نا بسامان

مترادف بی انضباط : بی ادب، جسور، گستاخ، نامرتب، بی نظم، شلخته متضاد بی انضباط : منضبط برابر پارسی : نا بسامان

بی انضباط

<hr> مترادف بی باک : بی پروا، بی هراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس <hr> متضاد بی باک : ترسو، جبون، هراسناک

مترادف بی باک : بی پروا، بی هراس، پردل، جسور، دلاور، دلیر، سعتری، شجاع، شیردل، گستاخ، متهور، مترس متضاد بی باک : ترسو، جبون، هراسناک

بی باک

<hr> مترادف بی برگ : برگ ریخته، خزان زده، بی چیز، بی نوا، فقیر، محتاج، محروم <hr> متضاد بی برگ : غنی، متمکن

مترادف بی برگ : برگ ریخته، خزان زده، بی چیز، بی نوا، فقیر، محتاج، محروم متضاد بی برگ : غنی، متمکن

بی برگ

<hr> مترادف بی برگی : خزان زدگی، بی چیزی، بینوایی، فقر، احتیاج، محرومیت <hr> متضاد بی برگی : غنا، بی نیازی

مترادف بی برگی : خزان زدگی، بی چیزی، بینوایی، فقر، احتیاج، محرومیت متضاد بی برگی : غنا، بی نیازی

بی برگی

<hr> مترادف بی بضاعت : بی برگ، بی پول، بی سرمایه، بی مایه، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، محتاج، مسکین <hr> متضاد بی بضاعت : دولتمند، صاحب مکنت، غنی <hr> برابر پارسی : تهیدست

مترادف بی بضاعت : بی برگ، بی پول، بی سرمایه، بی مایه، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، محتاج، مسکین متضاد بی بضاعت : دولتمند، صاحب مکنت، غنی برابر پارسی : تهیدست

بی بضاعت

<hr> مترادف بی بند و بار : بی قید، شلخته، لاابالی، لاقید، ولنگار، یالانچی <hr> متضاد بی بند و بار : مرتب، منضبط، منظم

مترادف بی بند و بار : بی قید، شلخته، لاابالی، لاقید، ولنگار، یالانچی متضاد بی بند و بار : مرتب، منضبط، منظم

بی بند و بار

بی بها

<hr> مترادف بی بی : بانو، جده، خاتون، خانم، کدبانو ، ملکه، مادربزرگ <hr> متضاد بی بی : کنیز، بابابزرگ

مترادف بی بی : بانو، جده، خاتون، خانم، کدبانو ، ملکه، مادربزرگ متضاد بی بی : کنیز، بابابزرگ

واژه های حرف "ب" - فرهنگ معین