فرهنگ معین

تفاصح

<hr> مترادف تفاصیل : شرح و بسطها، تفصیل ها، تفصیلات

مترادف تفاصیل : شرح و بسطها، تفصیل ها، تفصیلات

تفاصیل

<hr> مترادف تفاضل : برتری، پیشی، فزونی، باقیمانده، تفاوت، حاصل تفریق، مانده

مترادف تفاضل : برتری، پیشی، فزونی، باقیمانده، تفاوت، حاصل تفریق، مانده

تفاضل

تفاعل

تفاغ

<hr> مترادف تفال : فال، مروا، شگون، به فال نیک گرفتن، فال نیک زدن <hr> متضاد تفال : مرغوا، تطیر

مترادف تفال : فال، مروا، شگون، به فال نیک گرفتن، فال نیک زدن متضاد تفال : مرغوا، تطیر

تفال

تفالج

<hr> مترادف تفاله : بقایا، پس مانده، ته مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس

مترادف تفاله : بقایا، پس مانده، ته مانده، تفل، ثفل، درد، رسوب، ملاس

تفاله

تفانی

<hr> مترادف تفاهم : درک، فهم، مرافقت، درک متقابل، سازگاری <hr> برابر پارسی : هم اندیشی، همدلی

مترادف تفاهم : درک، فهم، مرافقت، درک متقابل، سازگاری برابر پارسی : هم اندیشی، همدلی

تفاهم

<hr> مترادف تفاوت : اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، توفیر، فرق، مبانیت، مغایرت، تفاضل <hr> متضاد تفاوت : تماثل <hr> برابر پارسی : جدایی، ناسانی، ناهم سانی، ناهمسویی، ناهمگونی، نایکسانی

مترادف تفاوت : اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، توفیر، فرق، مبانیت، مغایرت، تفاضل متضاد تفاوت : تماثل برابر پارسی : جدایی، ناسانی، ناهم سانی، ناهمسویی، ناهمگونی، نایکسانی

تفاوت

تفاوی

<hr> مترادف تفت : تابش، حرارت، گرمی، هرم، باشتاب، تند، سبد چوبی

مترادف تفت : تابش، حرارت، گرمی، هرم، باشتاب، تند، سبد چوبی

تفت

تفتان

تفتت

تفتح

تفتق

<hr> مترادف تفتن : تافتن، گرم شدن، سرخ شدن، گداختن، گداخته شدن

مترادف تفتن : تافتن، گرم شدن، سرخ شدن، گداختن، گداخته شدن

تفتن

<hr> مترادف تفته : تافته، داغ، سوزان، گداخته، تبدار، آزرده، مکدر، ملول، برافروخته، تار عنکبوت، پرده عنکبوت

مترادف تفته : تافته، داغ، سوزان، گداخته، تبدار، آزرده، مکدر، ملول، برافروخته، تار عنکبوت، پرده عنکبوت

تفته

تفتی

تفتیت

تفتیح

تفتیدن

تفتیده

تفتیر

<hr> مترادف تفتیش : بازجست، بازرسی، پرسش، پی جویی، تجسس، تفحص، جست وجو، سانسور، کاوش، وارسی، واپژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کاوش کردن، بازرسی کردن، تفحص کردن <hr> برابر پارسی : بازجویی، بازرسی، جستجو، کاویدن

مترادف تفتیش : بازجست، بازرسی، پرسش، پی جویی، تجسس، تفحص، جست وجو، سانسور، کاوش، وارسی، واپژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کاوش کردن، بازرسی کردن، تفحص کردن برابر پارسی : بازجویی، بازرسی، جستجو، کاویدن

تفتیش

تفتیق

<hr> مترادف تفتین : دوبه هم زنی، سخن چینی، نمامی، شورشگری، غمز، فتنه انگیزی، فساد، فسادانگیزی، آشوبش، فتنه انگیختن، آشوب به پا کردن

مترادف تفتین : دوبه هم زنی، سخن چینی، نمامی، شورشگری، غمز، فتنه انگیزی، فساد، فسادانگیزی، آشوبش، فتنه انگیختن، آشوب به پا کردن

تفتین

تفتیک

تفجر

تفجع

تفجیر

<hr> مترادف تفحص : استفسار، بازجست، بررسی، پی جویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جست وجو، کاوش، کندوکاو، وارسی، پژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کندوکاو کردن، گشایش یافتن دل، خاطر، گشایش <hr> برابر پارسی : پیکاوی، جستجو، کندوکاو

مترادف تفحص : استفسار، بازجست، بررسی، پی جویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جست وجو، کاوش، کندوکاو، وارسی، پژوهیدن، جست وجوکردن، کاویدن، کندوکاو کردن، گشایش یافتن دل، خاطر، گشایش برابر پارسی : پیکاوی، جستجو، کندوکاو

تفحص

تفخر

<hr> مترادف تفخیم : اعظام، بزرگ داشت، گرامی داشت، بزرگ شمردن، بزرگ گردانیدن، گرامی داشتن

مترادف تفخیم : اعظام، بزرگ داشت، گرامی داشت، بزرگ شمردن، بزرگ گردانیدن، گرامی داشتن

تفخیم

تفدیه

تفرث

<hr> مترادف تفرج : پیک نیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گل گشت، مشغولیت، گشت وگذار، سیروسیاحت، هواخوری <hr> برابر پارسی : گردش، گشت و گذار

مترادف تفرج : پیک نیک، تفریح، تماشا، سیر، گردش، گشت، گل گشت، مشغولیت، گشت وگذار، سیروسیاحت، هواخوری برابر پارسی : گردش، گشت و گذار

تفرج

<hr> مترادف تفرجگاه : تفریحگاه، تماشاگاه، گردشگاه، نزهتگاه <hr> برابر پارسی : گردشگاه

مترادف تفرجگاه : تفریحگاه، تماشاگاه، گردشگاه، نزهتگاه برابر پارسی : گردشگاه

تفرجگاه

<hr> مترادف تفرد : تنهایی، تنها شدن، فردگشتن، یکه و تنها بودن، یگانه شدن، یگانگی، بی همتایی

مترادف تفرد : تنهایی، تنها شدن، فردگشتن، یکه و تنها بودن، یگانه شدن، یگانگی، بی همتایی

تفرد

<hr> مترادف تفرس : دریافت، درک، تفطن، بو بردن، به فراست در یافتن، به زیرکی درک کردن

مترادف تفرس : دریافت، درک، تفطن، بو بردن، به فراست در یافتن، به زیرکی درک کردن

تفرس

تفرع

<hr> مترادف تفرعن : افاده، تبختر، تکبر، خودپرستی، غرور، فخرفروشی، فرعونیت، فیس، گنده دماغی ، متفرعن شدن <hr> متضاد تفرعن : افتادگی، تواضع، متواضع شدن

مترادف تفرعن : افاده، تبختر، تکبر، خودپرستی، غرور، فخرفروشی، فرعونیت، فیس، گنده دماغی ، متفرعن شدن متضاد تفرعن : افتادگی، تواضع، متواضع شدن

تفرعن

تفرغ

<hr> مترادف تفرق : ازهم پاشیدگی، افتراق، پراکندگی، پراکنده دلی، پراکنده سازی، پریشانی، جدایی ، پراکنده شدن، متفرق شدن، ازهم پاشیدن <hr> متضاد تفرق : تجمع، متحد شدن، جمع شدن

مترادف تفرق : ازهم پاشیدگی، افتراق، پراکندگی، پراکنده دلی، پراکنده سازی، پریشانی، جدایی ، پراکنده شدن، متفرق شدن، ازهم پاشیدن متضاد تفرق : تجمع، متحد شدن، جمع شدن

تفرق

<hr> مترادف تفرقه : پراکندگی، پریشانی، تشتت، جدایی، نفاق ، پراکندن، جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن <hr> متضاد تفرقه : جمعیت <hr> برابر پارسی : پراکندن، پراکندگی، جدایی انداختن، دودستگی، دوگانگی

مترادف تفرقه : پراکندگی، پریشانی، تشتت، جدایی، نفاق ، پراکندن، جدا کردن، جدایی انداختن، پراکنده ساختن متضاد تفرقه : جمعیت برابر پارسی : پراکندن، پراکندگی، جدایی انداختن، دودستگی، دوگانگی

تفرقه

تفریج

<hr> مترادف تفریح : بازی، پیک نیک، تفرج، تفنن، خوشی، سرگرمی، شادمانی، گردش، گشت، لعب، لهوولعب، مشغولیت، نزهت، هواخوری، گردش کردن، شادی کردن، فرحناک شدن، شادمانی کردن <hr> برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی، شادمانی، لشتن

مترادف تفریح : بازی، پیک نیک، تفرج، تفنن، خوشی، سرگرمی، شادمانی، گردش، گشت، لعب، لهوولعب، مشغولیت، نزهت، هواخوری، گردش کردن، شادی کردن، فرحناک شدن، شادمانی کردن برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی، شادمانی، لشتن

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین