فرهنگ معین

<hr> مترادف تماس : ارتباط، رابطه، مراوده، برخورد، تلاقی، لمس، مالش، پیوستگی، نزدیکی، بسودن <hr> برابر پارسی : پیوند، برخورد، مالش، سالش، پرماس، سودن

مترادف تماس : ارتباط، رابطه، مراوده، برخورد، تلاقی، لمس، مالش، پیوستگی، نزدیکی، بسودن برابر پارسی : پیوند، برخورد، مالش، سالش، پرماس، سودن

تماس

تماسخ

تماسک

تماسیح

<hr> مترادف تماشا : نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت <hr> برابر پارسی : دیدن، نگاه کردن، نگریستن

مترادف تماشا : نظاره، نظر، نگاه، نگرش، تفرج، سیاحت، سیر، گردش، گشت وگذار، گلگشت برابر پارسی : دیدن، نگاه کردن، نگریستن

تماشا

تماشاخانه

<hr> مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی

مترادف تماشاچی : بیننده، تماشاگر، شاهد، ناظر، نظاره گر، نظارگی

تماشاچی

<hr> مترادف تماشاگر : بیننده، تماشاچی، ناظر، نظاره گر، نظارگی، نگران <hr> متضاد تماشاگر : بازیگر

مترادف تماشاگر : بیننده، تماشاچی، ناظر، نظاره گر، نظارگی، نگران متضاد تماشاگر : بازیگر

تماشاگر

تماشی

تمالک

<hr> مترادف تمام : تماما، جمعا ، اختتام، پایان، ختم، جمله، عموم، همگی، همه، کل، هر، بس، بسیار، زیاد، فراوان، بی کم وکاست ، بسنده، کافی <hr> متضاد تمام : جزئی، جزء، ناتمام، ناقص <hr> برابر پارسی : همه، پایان، فرجام، بسنده، آزگار، هماد

مترادف تمام : تماما، جمعا ، اختتام، پایان، ختم، جمله، عموم، همگی، همه، کل، هر، بس، بسیار، زیاد، فراوان، بی کم وکاست ، بسنده، کافی متضاد تمام : جزئی، جزء، ناتمام، ناقص برابر پارسی : همه، پایان، فرجام، بسنده، آزگار، هماد

تمام

تمام رخ

<hr> برابر پارسی : همه، همگی، یکسره، سراسر | ( تمامٌا ) یکسره | ( تماماً ) به همهای، به همه

برابر پارسی : همه، همگی، یکسره، سراسر | ( تمامٌا ) یکسره | ( تماماً ) به همهای، به همه

تماما

تماماً

<hr> مترادف تمامت : تماماً، جمعاً، کلاً، همگی، همه

مترادف تمامت : تماماً، جمعاً، کلاً، همگی، همه

تمامت

<hr> برابر پارسی : همگی، همه

برابر پارسی : همگی، همه

تمامی

<hr> مترادف تمایز : اختلاف، تباین تفاوت، فرق ، وجه ممیزه، شاخصه، جدا کردن، جدا بودن، تفاوت داشتن <hr> متضاد تمایز : تماثل <hr> برابر پارسی : دگرگونی، جدا کردن، جداسازی

مترادف تمایز : اختلاف، تباین تفاوت، فرق ، وجه ممیزه، شاخصه، جدا کردن، جدا بودن، تفاوت داشتن متضاد تمایز : تماثل برابر پارسی : دگرگونی، جدا کردن، جداسازی

تمایز

<hr> مترادف تمایل : آرزو، تعشق، توجه، خواهش، دلبستگی، رغبت، علاقه، علقه، عنایت، گرایش، میل، هوس ، گراییدن، متمایل شدن، میل کردن، خمیدگی، احساس، عاطفه <hr> متضاد تمایل : تنفر <hr> برابر پارسی : گرایش، خواهانی، دلبستگی

مترادف تمایل : آرزو، تعشق، توجه، خواهش، دلبستگی، رغبت، علاقه، علقه، عنایت، گرایش، میل، هوس ، گراییدن، متمایل شدن، میل کردن، خمیدگی، احساس، عاطفه متضاد تمایل : تنفر برابر پارسی : گرایش، خواهانی، دلبستگی

تمایل

<hr> برابر پارسی : پیکه

تمبر

تمت

<hr> مترادف تمتع : استفاده، برخورداری، بهره وری، بهره مندی، تلذذ، برخوردار شدن، بهره بردن <hr> برابر پارسی : برخورداری، بهره بردن

مترادف تمتع : استفاده، برخورداری، بهره وری، بهره مندی، تلذذ، برخوردار شدن، بهره بردن برابر پارسی : برخورداری، بهره بردن

تمتع

تمتم

تمتمام

<hr> مترادف تمثال : تصویر، عکس، نقش، پیکر، تندیس، مجسمه، تن سان <hr> برابر پارسی : پیکر، تندیس، فرتور، نگاره

مترادف تمثال : تصویر، عکس، نقش، پیکر، تندیس، مجسمه، تن سان برابر پارسی : پیکر، تندیس، فرتور، نگاره

تمثال

تمثل

<hr> مترادف تمثیل : صورت، نگاره، نماد، تعبیر، افسانه، حکایت، قصه، داستان، مثل، مثال آوردن، تشبیه کردن

مترادف تمثیل : صورت، نگاره، نماد، تعبیر، افسانه، حکایت، قصه، داستان، مثل، مثال آوردن، تشبیه کردن

تمثیل

<hr> مترادف تمجمج : جویده جویده حرف زدن، من ومن کردن، تانی، درنگ، مکث، سخن نامفهوم گفتن

مترادف تمجمج : جویده جویده حرف زدن، من ومن کردن، تانی، درنگ، مکث، سخن نامفهوم گفتن

تمجمج

<hr> مترادف تمجید : آفرین، تحسین، تعریف، ثنا، ستایش، مدح، مرحبا ، تحسین کردن، تعریف کردن، ستودن <hr> متضاد تمجید : هجو، هجو کردن، هجا گفتن، بد گفتن، بدگویی کردن <hr> برابر پارسی : بزرگداشت، ارج گذاری، ستایش، نکوداشت

مترادف تمجید : آفرین، تحسین، تعریف، ثنا، ستایش، مدح، مرحبا ، تحسین کردن، تعریف کردن، ستودن متضاد تمجید : هجو، هجو کردن، هجا گفتن، بد گفتن، بدگویی کردن برابر پارسی : بزرگداشت، ارج گذاری، ستایش، نکوداشت

تمجید

تمحق

تمحل

تمحیص

<hr> برابر پارسی : کشیدگی، دراز شدن، درازکشیدن

برابر پارسی : کشیدگی، دراز شدن، درازکشیدن

تمدد

<hr> مترادف تمدن : شهرنشینی، مدنیت، ثقافت، فرهنگ، فرهیختگی، شهرنشین شدن <hr> برابر پارسی : شهرنشینی، پیشینه، شهرآیین، شهرآیینی، شهرگانی، شهرگرایی، شهریگری، فرهنگ

مترادف تمدن : شهرنشینی، مدنیت، ثقافت، فرهنگ، فرهیختگی، شهرنشین شدن برابر پارسی : شهرنشینی، پیشینه، شهرآیین، شهرآیینی، شهرگانی، شهرگرایی، شهریگری، فرهنگ

تمدن

تمدیح

<hr> مترادف تمدید : ادامه، تداوم، کشش، کشیدگی، تداوم بخشیدن، دراز کردن، کشیدن <hr> برابر پارسی : زمان دادن، کش دادن، دراز کردن

مترادف تمدید : ادامه، تداوم، کشش، کشیدگی، تداوم بخشیدن، دراز کردن، کشیدن برابر پارسی : زمان دادن، کش دادن، دراز کردن

تمدید

<hr> مترادف تمر : خرما، نخل هندی، خنجه، آب مروارید

مترادف تمر : خرما، نخل هندی، خنجه، آب مروارید

تمر

<hr> مترادف تمرد : تجاسر، تخطی، تخلف، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردن کشی، نافرمانی، یاغیگری ، سرپیچی کردن، سرکشی کردن، طغیان ورزیدن، عصیان ورزیدن، گردن کشی کردن، نافرمانی کردن <hr> متضاد تمرد : فرمانبرداری، فرمان بردن، فرمان برداری کردن، رام بودن، تسلیم بودن <hr> برابر پارسی : سرکشی، سرپیچی، گردن کشی، نافرمانی

مترادف تمرد : تجاسر، تخطی، تخلف، سرپیچی، سرکشی، طغیان، عصیان، گردن کشی، نافرمانی، یاغیگری ، سرپیچی کردن، سرکشی کردن، طغیان ورزیدن، عصیان ورزیدن، گردن کشی کردن، نافرمانی کردن متضاد تمرد : فرمانبرداری، فرمان بردن، فرمان برداری کردن، رام بودن، تسلیم بودن برابر پارسی : سرکشی، سرپیچی، گردن کشی، نافرمانی

تمرد

تمرغ

<hr> مترادف تمرکز : مرکزیت، مرکزگرایی <hr> برابر پارسی : یکجایی

مترادف تمرکز : مرکزیت، مرکزگرایی برابر پارسی : یکجایی

تمرکز

<hr> مترادف تمرگیدن : نشستن، خوابیدن

مترادف تمرگیدن : نشستن، خوابیدن

تمرگیدن

<hr> مترادف تمرین : تکرار، مرور، ممارست، مشق، تکلیف، آشنا کردن، عادت دادن، ورزش، آزمایش، رزمایش، مانور، ورزش کردن، ورزیدن، نرم کردن <hr> برابر پارسی : دوباره کاری، آمادگی، پیگیری، ورز، ورزش، وَرزِش، ورزیدن

مترادف تمرین : تکرار، مرور، ممارست، مشق، تکلیف، آشنا کردن، عادت دادن، ورزش، آزمایش، رزمایش، مانور، ورزش کردن، ورزیدن، نرم کردن برابر پارسی : دوباره کاری، آمادگی، پیگیری، ورز، ورزش، وَرزِش، ورزیدن

تمرین

تمزیق

<hr> مترادف تمساح : نهنگ <hr> برابر پارسی : سوسمار

مترادف تمساح : نهنگ برابر پارسی : سوسمار

تمساح

تمسح

<hr> مترادف تمسخر : استهزا، تیبا، ریشخند، فسوس، لودگی، مسخره، ریشخند کردن، مسخره کردن، دست انداختن، شوخی <hr> برابر پارسی : ریشخند، دست انداختن، ریش خند

مترادف تمسخر : استهزا، تیبا، ریشخند، فسوس، لودگی، مسخره، ریشخند کردن، مسخره کردن، دست انداختن، شوخی برابر پارسی : ریشخند، دست انداختن، ریش خند

تمسخر

<hr> مترادف تمسک : اعتصام، بهانه، پناه بری، تشبث، توسل، دستاویزسازی، چنگ زدن، درآویختن، دستاویز قرار دادن، چسبیدن، تشبث کردن، متشبث شدن <hr> برابر پارسی : دست آویز

مترادف تمسک : اعتصام، بهانه، پناه بری، تشبث، توسل، دستاویزسازی، چنگ زدن، درآویختن، دستاویز قرار دادن، چسبیدن، تشبث کردن، متشبث شدن برابر پارسی : دست آویز

واژه های حرف "ت" - فرهنگ معین