رو اوردن

رو به راه

رو دادن

رو داشتن

رو نهادن

رو پوشیدن

<hr> مترادف روا : جایز، حق، حلال، سزاوار، شایست، شایسته، مباح، مجاز، مشروع، معقول <hr> متضاد روا : ناروا <hr> برابر پارسی : رواگ

مترادف روا : جایز، حق، حلال، سزاوار، شایست، شایسته، مباح، مجاز، مشروع، معقول متضاد روا : ناروا برابر پارسی : رواگ

روا

رواء

<hr> برابر پارسی : پیوندها

روابط

روات

رواتب

<hr> مترادف رواج : تداول، جریان، رایج، رونق، متداول <hr> متضاد رواج : کسادی <hr> برابر پارسی : رواگ، روا، گسترده، همه گیر

مترادف رواج : تداول، جریان، رایج، رونق، متداول متضاد رواج : کسادی برابر پارسی : رواگ، روا، گسترده، همه گیر

رواج

رواح

رواحل

<hr> مترادف روادید : جواز، ویزا

مترادف روادید : جواز، ویزا

روادید

روارو

روارو زدن

<hr> مترادف رواق : ایوان، پیشخانه، درگاه، سایبان، سقف، هشتی <hr> برابر پارسی : پیش خانه، سایبان، مهتابی

مترادف رواق : ایوان، پیشخانه، درگاه، سایبان، سقف، هشتی برابر پارسی : پیش خانه، سایبان، مهتابی

رواق

رواقی

<hr> مترادف روال : راه، روش، روند، سیاق، سیرت، سیره، شیوه، طریقه، طور، گونه، متد، مشی، منوال، نحو، نمط، نهج، هنجار <hr> برابر پارسی : روش

مترادف روال : راه، روش، روند، سیاق، سیرت، سیره، شیوه، طریقه، طور، گونه، متد، مشی، منوال، نحو، نمط، نهج، هنجار برابر پارسی : روش

روال

<hr> مترادف روان : رقیق، سیال، مایع، جاری، ساری، متداول، جان، روح، نفس، سلیس، شیوا، راهی، روانه، عازم، لینت، نرمی <hr> متضاد روان : جامد

مترادف روان : رقیق، سیال، مایع، جاری، ساری، متداول، جان، روح، نفس، سلیس، شیوا، راهی، روانه، عازم، لینت، نرمی متضاد روان : جامد

روان

روان درمانی

روان ساختن

روان شناسی

روان نویس

روان پریشی

روان پزشک

روان پزشکی

روان کاوی

روانداز

روانشناس

روانشناسی

<hr> مترادف روانه : اعزام، گسیل، راهی، رونده، عازم

مترادف روانه : اعزام، گسیل، راهی، رونده، عازم

روانه

<hr> مترادف روانی : جریان، روحی، سلاست، طلاقت

مترادف روانی : جریان، روحی، سلاست، طلاقت

روانی

روایا

<hr> مترادف روایت : حدیث، حکایت، داستان، نقل <hr> برابر پارسی : باز گفتن، بازگفت، داستان، رویدادگویی، گفتار

مترادف روایت : حدیث، حکایت، داستان، نقل برابر پارسی : باز گفتن، بازگفت، داستان، رویدادگویی، گفتار

روایت

روایح

<hr> مترادف روایی : حلیت، سزاواری، رواج، رونق

مترادف روایی : حلیت، سزاواری، رواج، رونق

روایی

روباز

روبالشی

<hr> مترادف روبان : بند، نوار

مترادف روبان : بند، نوار

روبان

روباه

روبل

روبنا

<hr> مترادف روبند : برقع، غشا، ماسک، نقاب

مترادف روبند : برقع، غشا، ماسک، نقاب

روبند

روبه راه

<hr> مترادف روبیدن : جارو کردن، رفتن، روفتن

مترادف روبیدن : جارو کردن، رفتن، روفتن

واژه های حرف "ر" - فرهنگ معین