<hr> مترادف عدم : زوال، فقدان، فنا، لاوجود، لیس، نیستی <hr> متضاد عدم : وجود <hr> برابر پارسی : نابودی، نبود، نیستی، نِیستی

مترادف عدم : زوال، فقدان، فنا، لاوجود، لیس، نیستی متضاد عدم : وجود برابر پارسی : نابودی، نبود، نیستی، نِیستی

عدم

<hr> برابر پارسی : بهشت

عدن

<hr> مترادف عده : تعداد، شمار، شماره، باند، جمع، جمعیت، حزب، گروه، ایام حیض <hr> برابر پارسی : گروه، دسته، جرگه

مترادف عده : تعداد، شمار، شماره، باند، جمع، جمعیت، حزب، گروه، ایام حیض برابر پارسی : گروه، دسته، جرگه

عده

<hr> مترادف عدو : بدخواه، خصم، دشمن، مخالف، معاند، منازع <hr> متضاد عدو : حبیب، دوست <hr> برابر پارسی : دشمن، بدخواه، کینه ور

مترادف عدو : بدخواه، خصم، دشمن، مخالف، معاند، منازع متضاد عدو : حبیب، دوست برابر پارسی : دشمن، بدخواه، کینه ور

عدو

عدواء

عدوان

<hr> مترادف عدول : اعراض، انصراف، بازگشت، برگشت، تغییرعقیده، اجحاف، تخطی، عادلان، صالحان

مترادف عدول : اعراض، انصراف، بازگشت، برگشت، تغییرعقیده، اجحاف، تخطی، عادلان، صالحان

عدول

عدوی

<hr> مترادف عدید : بسیار، بی شمار، زیاد، عدیده، کثیر، شماره <hr> متضاد عدید : معدود

مترادف عدید : بسیار، بی شمار، زیاد، عدیده، کثیر، شماره متضاد عدید : معدود

عدید

<hr> مترادف عدیده : بسیار، زیاد، عدید، فراوان، کثیر، متعدد، وافر <hr> متضاد عدیده : قلیل <hr> برابر پارسی : پرشمار

مترادف عدیده : بسیار، زیاد، عدید، فراوان، کثیر، متعدد، وافر متضاد عدیده : قلیل برابر پارسی : پرشمار

عدیده

<hr> مترادف عدیل : جفت، قرین، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همتا

مترادف عدیل : جفت، قرین، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همتا

عدیل

عدیم

عدیم النظیر

<hr> مترادف عذاب : آزار، اذیت، تعب، رنج، زجر، زحمت، ستوهی، سختی، شدت، شکنجه، صدمه، عقوبت، عنا، محنت، وبال <hr> برابر پارسی : آزار، رنج، شکنجه

مترادف عذاب : آزار، اذیت، تعب، رنج، زجر، زحمت، ستوهی، سختی، شدت، شکنجه، صدمه، عقوبت، عنا، محنت، وبال برابر پارسی : آزار، رنج، شکنجه

عذاب

<hr> مترادف عذار : چهر، چهره، رخ، رخسار، روی، سیما، عارض، گونه، وجه

مترادف عذار : چهر، چهره، رخ، رخسار، روی، سیما، عارض، گونه، وجه

عذار

عذب

عذبه

<hr> مترادف عذر : پوزش، معذرت، بهانه، تعلل، دستاویز، مستمسک، حیض، قاعدگی <hr> برابر پارسی : پوزش، بهانه، دست آویز

مترادف عذر : پوزش، معذرت، بهانه، تعلل، دستاویز، مستمسک، حیض، قاعدگی برابر پارسی : پوزش، بهانه، دست آویز

عذر

عذر نهادن

<hr> مترادف عذرا : باکره، بتول، بکر، دختر، دوشیزه <hr> متضاد عذرا : زن

مترادف عذرا : باکره، بتول، بکر، دختر، دوشیزه متضاد عذرا : زن

عذرا

عذرت

عذره

<hr> مترادف عذوبت : حلاوت، شیرینی، گوارایی، خوش گواری

مترادف عذوبت : حلاوت، شیرینی، گوارایی، خوش گواری

عذوبت

عذول

عر زدن

عر و تیز کردن

عراده

عرار

عراضه

<hr> مترادف عراف : رمال، غیبگو، فال بین، فالگیر، کاهن

مترادف عراف : رمال، غیبگو، فال بین، فالگیر، کاهن

عراف

عرافت

<hr> برابر پارسی : اراک

عراق

عرایس

عرایض

<hr> مترادف عرب : اعرابی، بدوی، تازی <hr> متضاد عرب : عجم <hr> برابر پارسی : تازی، تازیک

مترادف عرب : اعرابی، بدوی، تازی متضاد عرب : عجم برابر پارسی : تازی، تازیک

عرب

<hr> مترادف عربده : جیغ وداد، داد، فریاد، فغان، گلیل، نعره، بدمستی، بدخویی، تندخویی <hr> برابر پارسی : فریاد، داد، جیغ، فغان

مترادف عربده : جیغ وداد، داد، فریاد، فغان، گلیل، نعره، بدمستی، بدخویی، تندخویی برابر پارسی : فریاد، داد، جیغ، فغان

عربده

عربده جویی

عربه

<hr> برابر پارسی : زبان تازیان، زبان تازی، تازی

برابر پارسی : زبان تازیان، زبان تازی، تازی

عربی

عرج

عرجون

<hr> مترادف عرس : عروسی، مزاوجت، نکاح <hr> متضاد عرس : طلاق

مترادف عرس : عروسی، مزاوجت، نکاح متضاد عرس : طلاق

عرس

<hr> مترادف عرش : اریکه، اورنگ، تخت، مسند، آسمان، سپهر، سایبان، سقف، پایه، رکن <hr> متضاد عرش : فرش <hr> برابر پارسی : اورنگ، اریکه، تخت، پهنه

مترادف عرش : اریکه، اورنگ، تخت، مسند، آسمان، سپهر، سایبان، سقف، پایه، رکن متضاد عرش : فرش برابر پارسی : اورنگ، اریکه، تخت، پهنه

عرش

<hr> مترادف عرشه : بالا، فراز، رو، سقف <hr> برابر پارسی : فراز کشتی

مترادف عرشه : بالا، فراز، رو، سقف برابر پارسی : فراز کشتی

عرشه

عرصات

<hr> مترادف عرصه : پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان، حیاط، بیابان، صحرا <hr> برابر پارسی : پهنه، میان سرای، میدان

مترادف عرصه : پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان، حیاط، بیابان، صحرا برابر پارسی : پهنه، میان سرای، میدان

عرصه

<hr> مترادف عرض : آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس، ذات، گوهر، نفس | پهنا، پهنه، بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته، شرح، وصف <hr> متضاد عرض : درازا، درازی، طول <hr> برابر پارسی : درازای، پهنا

مترادف عرض : آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس، ذات، گوهر، نفس | پهنا، پهنه، بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته، شرح، وصف متضاد عرض : درازا، درازی، طول برابر پارسی : درازای، پهنا

عرض

<hr> مترادف عرضه : ارائه، نمایش، نمود، نشان دادن، نمودن، اظهار، بیان، پیشنهاد، تقدیم، تقدیمی، هدیه | توانایی، قدرت، قوت، قوه، شایستگی، قابلیت، لیاقت، جرئت، شهامت، کارآیی <hr> برابر پارسی : هویدا، کاردانی، شایستگی، جُربزه، پیشنهاد، نمایش، چیرگی، رونمایی، نشان دادن

مترادف عرضه : ارائه، نمایش، نمود، نشان دادن، نمودن، اظهار، بیان، پیشنهاد، تقدیم، تقدیمی، هدیه | توانایی، قدرت، قوت، قوه، شایستگی، قابلیت، لیاقت، جرئت، شهامت، کارآیی برابر پارسی : هویدا، کاردانی، شایستگی، جُربزه، پیشنهاد، نمایش، چیرگی، رونمایی، نشان دادن

واژه های حرف "ع" - فرهنگ معین