فرهنگ معین

غیاباً

غیاث

غیار

<hr> مترادف غیب : پنهان، پنهان شدگی، پوشیده، راز، سر، مخفی، مستور، ناپدید، نادیده، نامرئی، نهان، نهان شدگی <hr> متضاد غیب : فاش <hr> برابر پارسی : نهان، پنهان، ناپدید، ناپیدا

مترادف غیب : پنهان، پنهان شدگی، پوشیده، راز، سر، مخفی، مستور، ناپدید، نادیده، نامرئی، نهان، نهان شدگی متضاد غیب : فاش برابر پارسی : نهان، پنهان، ناپدید، ناپیدا

غیب

غیب زدن

غیب شدن

غیب گویی

<hr> مترادف غیبت : دوری، فقدان، اختفا، افترا، بدگویی، زشتیاد، مذمت <hr> متضاد غیبت : حضور <hr> برابر پارسی : بدگویی، پنهان، دش یاد، ناپدید، ناپیدا، ناپیدایی

مترادف غیبت : دوری، فقدان، اختفا، افترا، بدگویی، زشتیاد، مذمت متضاد غیبت : حضور برابر پارسی : بدگویی، پنهان، دش یاد، ناپدید، ناپیدا، ناپیدایی

غیبت

غیبه

غیبوبت

<hr> مترادف غیبگویی : پیش بینی، پیشگویی، فالگویی <hr> برابر پارسی : پیشگویی

مترادف غیبگویی : پیش بینی، پیشگویی، فالگویی برابر پارسی : پیشگویی

غیبگویی

غیث

<hr> مترادف غیر : جز، سوا، مگر، دیگر، سایر، اجنبی، بیگانه، غریبه، ناآشنا، دگرگون، دیگرگون، متفاوت، مختلف، نامشابه <hr> متضاد غیر : آشنا، خودی <hr> برابر پارسی : جز، جدا از، مگر، دیگر، دیگری، نا

مترادف غیر : جز، سوا، مگر، دیگر، سایر، اجنبی، بیگانه، غریبه، ناآشنا، دگرگون، دیگرگون، متفاوت، مختلف، نامشابه متضاد غیر : آشنا، خودی برابر پارسی : جز، جدا از، مگر، دیگر، دیگری، نا

غیر

<hr> مترادف غیر مترقبه : تصادفاً، غیرمنتظر، غیرمنتظره، ناگهانی <hr> متضاد غیر مترقبه : مترقبه <hr> برابر پارسی : ناگهان، ناآگاهانه

مترادف غیر مترقبه : تصادفاً، غیرمنتظر، غیرمنتظره، ناگهانی متضاد غیر مترقبه : مترقبه برابر پارسی : ناگهان، ناآگاهانه

غیر مترقبه

<hr> مترادف غیر منتظره : بغتتاً، تصادفا، ناگهانی، نامترقب، نامنتظره <hr> متضاد غیر منتظره : منتظره <hr> برابر پارسی : ناپاک

مترادف غیر منتظره : بغتتاً، تصادفا، ناگهانی، نامترقب، نامنتظره متضاد غیر منتظره : منتظره برابر پارسی : ناپاک

غیر منتظره

<hr> مترادف غیرت : تعصب، حمیت، حسد، رشک، رگ، صفت، مردانگی، مروت، ناموس پرستی

مترادف غیرت : تعصب، حمیت، حسد، رشک، رگ، صفت، مردانگی، مروت، ناموس پرستی

غیرت

غیرت آوردن

غیرت اوردن

غیرت نمودن

<hr> مترادف غیرتی : باحمیت، غیرتناک، غیور <hr> متضاد غیرتی : بی غیرت

مترادف غیرتی : باحمیت، غیرتناک، غیور متضاد غیرتی : بی غیرت

غیرتی

غیرزاد

غیرمترقبه

غیرمنتظره

غیری

غیض

<hr> مترادف غیظ : برافروختگی، خشم، غضب، بغض، قهر <hr> برابر پارسی : خشم

مترادف غیظ : برافروختگی، خشم، غضب، بغض، قهر برابر پارسی : خشم

غیظ

غیغاج

غیل

غیله

<hr> مترادف غیم : ابر، سحاب، غمام، غمامه، غیمه، غین، مزوا، مه

مترادف غیم : ابر، سحاب، غمام، غمامه، غیمه، غین، مزوا، مه

غیم

غیمه

غین

<hr> مترادف غیه : داد، فریاد، غریو، غیو، قیه

مترادف غیه : داد، فریاد، غریو، غیو، قیه

غیه

غیهب

غیو

غیوب

غیوث

<hr> مترادف غیور : باغیرت، غیرتی، غیرتمند، متعصب، مرد

مترادف غیور : باغیرت، غیرتی، غیرتمند، متعصب، مرد

غیور

<hr> مترادف غیورانه : شجاعانه، غیرتمندانه، مردانه

مترادف غیورانه : شجاعانه، غیرتمندانه، مردانه

واژه های حرف "غ" - فرهنگ معین