فصل کردن

فصوص

فصول

<hr> مترادف فصیح : بلیغ، زبان دان، زبان آور، شیوا، غرا، گشاده زبان <hr> برابر پارسی : زبان آور، خوش سخن، گویا، شیوا

مترادف فصیح : بلیغ، زبان دان، زبان آور، شیوا، غرا، گشاده زبان برابر پارسی : زبان آور، خوش سخن، گویا، شیوا

فصیح

فصیل

<hr> مترادف فضا : جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان، آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا، جو، محیط <hr> برابر پارسی : پهنه، هوا، فراخه، اِسپاش، فراسو، فرامون، کیهان، پهنه آسمان

مترادف فضا : جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان، آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا، جو، محیط برابر پارسی : پهنه، هوا، فراخه، اِسپاش، فراسو، فرامون، کیهان، پهنه آسمان

فضا

<hr> مترادف فضاحت : افتضاح، بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت، ننگ <hr> برابر پارسی : رسوایی، بدنامی، بی آبرویی

مترادف فضاحت : افتضاح، بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت، ننگ برابر پارسی : رسوایی، بدنامی، بی آبرویی

فضاحت

<hr> برابر پارسی : هوانورد، کیهان نورد

برابر پارسی : هوانورد، کیهان نورد

فضانورد

فضایح

<hr> برابر پارسی : نیکی ها، نیکویی ها، خوبی ها

برابر پارسی : نیکی ها، نیکویی ها، خوبی ها

فضایل

فضایل خوان

<hr> مترادف فضل : بینش، حکمت، دانایی، دانش، علم، فرهنگ، کمال، معرفت، برتری، رجحان، افزونی، زیادت، احسان، بخشش، کرم، منت <hr> برابر پارسی : فرجادی، فرهیختگی

مترادف فضل : بینش، حکمت، دانایی، دانش، علم، فرهنگ، کمال، معرفت، برتری، رجحان، افزونی، زیادت، احسان، بخشش، کرم، منت برابر پارسی : فرجادی، فرهیختگی

فضل

<hr> برابر پارسی : خود نما، دانش فروش، استادنما

برابر پارسی : خود نما، دانش فروش، استادنما

فضل فروش

فضلا

فضلات

<hr> مترادف فضله : جعل، سرگین، مدفوع، چرک، شوخ، بازمانده، بقیه، پس مانده <hr> برابر پارسی : سِرگین، پس مانده، بازمانده

مترادف فضله : جعل، سرگین، مدفوع، چرک، شوخ، بازمانده، بقیه، پس مانده برابر پارسی : سِرگین، پس مانده، بازمانده

فضله

فضلومند

<hr> مترادف فضه : سیم، نقره <hr> متضاد فضه : ذهب، زر

مترادف فضه : سیم، نقره متضاد فضه : ذهب، زر

فضه

فضوح

<hr> مترادف فضول : کنجکاو، گستاخ، یاوه گو، پس مانده <hr> برابر پارسی : کنجکاو

مترادف فضول : کنجکاو، گستاخ، یاوه گو، پس مانده برابر پارسی : کنجکاو

فضول

<hr> مترادف فضولات : براز، نجاست، پس مانده ها، زواید <hr> برابر پارسی : آخال

مترادف فضولات : براز، نجاست، پس مانده ها، زواید برابر پارسی : آخال

فضولات

<hr> برابر پارسی : کنجکاوی

فضولی

فضی

<hr> مترادف فضیحت : بدنامی، بی آبرویی، رسوایی، فضاحت، ننگ، ویله

مترادف فضیحت : بدنامی، بی آبرویی، رسوایی، فضاحت، ننگ، ویله

فضیحت

<hr> مترادف فضیلت : برتری، تقوا، کمال، مزیت، معرفت، رجحان، حسنات <hr> متضاد فضیلت : رذیلت <hr> برابر پارسی : برتری، دانایی، فزونی

مترادف فضیلت : برتری، تقوا، کمال، مزیت، معرفت، رجحان، حسنات متضاد فضیلت : رذیلت برابر پارسی : برتری، دانایی، فزونی

فضیلت

فطام

<hr> مترادف فطانت : دها، زیرکی، هشیاری، هوشیاری، درک، فهم

مترادف فطانت : دها، زیرکی، هشیاری، هوشیاری، درک، فهم

فطانت

فطر

<hr> مترادف فطرت : اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد، آفرینش، ابداع <hr> برابر پارسی : سرشت، خوی، منش، نهاد

مترادف فطرت : اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد، آفرینش، ابداع برابر پارسی : سرشت، خوی، منش، نهاد

فطرت

<hr> مترادف فطرتا : اصلاً، ذاتاً، طبیعتاً

مترادف فطرتا : اصلاً، ذاتاً، طبیعتاً

فطرتا

فطرتاً

<hr> مترادف فطری : اصلی، جبلی، خداداده، ذاتی، طبیعی، غریزی <hr> متضاد فطری : صناعی <hr> برابر پارسی : سرشتی، نهادی، منشی

مترادف فطری : اصلی، جبلی، خداداده، ذاتی، طبیعی، غریزی متضاد فطری : صناعی برابر پارسی : سرشتی، نهادی، منشی

فطری

فطریه

<hr> مترادف فطن : زیرک، هوشمند، هوشیار

مترادف فطن : زیرک، هوشمند، هوشیار

فطن

<hr> مترادف فطنت : دها، زیرکی، هوشیاری

مترادف فطنت : دها، زیرکی، هوشیاری

فطنت

فطور

<hr> برابر پارسی : بَرسم

فطیر

فظ

فظاظت

فظاعت

فظیع

<hr> مترادف فعال : پرکار، ساعی، سخت کوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد <hr> متضاد فعال : تن آسا <hr> برابر پارسی : پرکار، پرکنش، پویا، کاری، کُنشگر، کوشا

مترادف فعال : پرکار، ساعی، سخت کوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد متضاد فعال : تن آسا برابر پارسی : پرکار، پرکنش، پویا، کاری، کُنشگر، کوشا

فعال

فعالانه

<hr> مترادف فعالیت : پرکاری، تلاش، جدیت، سخت کوشی، کار، کوشش، مشغله <hr> برابر پارسی : تلاش، تکاپو، ناآرامی، پرکاری، کار و جنبش، کُنشگری، کنش وری، کوشش، کوشندگی

مترادف فعالیت : پرکاری، تلاش، جدیت، سخت کوشی، کار، کوشش، مشغله برابر پارسی : تلاش، تکاپو، ناآرامی، پرکاری، کار و جنبش، کُنشگری، کنش وری، کوشش، کوشندگی

فعالیت

<hr> مترادف فعل : عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش، اثر، تاثیر، شغل، مشغله، رفتار <hr> برابر پارسی : کارواژه، پویه، کردار، کنش، کنِش

مترادف فعل : عملکرد، عمل، کار، کردار، کنش، اثر، تاثیر، شغل، مشغله، رفتار برابر پارسی : کارواژه، پویه، کردار، کنش، کنِش

فعل

<hr> مترادف فعلا : اکنون، الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً <hr> متضاد فعلا : بعداً، قبلاً <hr> برابر پارسی : اکنون، این دم، این زمان، هم اینک | ( فعلاً ) هم اینک

مترادف فعلا : اکنون، الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً متضاد فعلا : بعداً، قبلاً برابر پارسی : اکنون، این دم، این زمان، هم اینک | ( فعلاً ) هم اینک

فعلا

فعلاً

<hr> مترادف فعله : عمله، کارگر، مزدور <hr> برابر پارسی : روزمزد، مزدور، کارگر

مترادف فعله : عمله، کارگر، مزدور برابر پارسی : روزمزد، مزدور، کارگر

واژه های حرف "ف" - فرهنگ معین