لنتر

لنتی

<hr> مترادف لنج : غراب، کشتی، اعرج، چلاق، شل، لنگ، سدر، خرام، خرامش، لنجه

مترادف لنج : غراب، کشتی، اعرج، چلاق، شل، لنگ، سدر، خرام، خرامش، لنجه

لنج

لنجه

لنجیدن

لند

لندره

لندلند

لندلند کردن

لنده ره دوزی

لندهور

لندوک

لندیدن

لنز

<hr> مترادف لنف : آب، خلط، لمف

مترادف لنف : آب، خلط، لمف

لنف

لنکاک

<hr> مترادف لنگ : ازار، فوطه، قطیفه | اعرج، چلاق، شل، ایست، درنگ، ماندن، وقفه | پا، پاچه، ران، عدل، لنگه، تک، طاق، فرد، زمان، گاه، وقت، هنگام

مترادف لنگ : ازار، فوطه، قطیفه | اعرج، چلاق، شل، ایست، درنگ، ماندن، وقفه | پا، پاچه، ران، عدل، لنگه، تک، طاق، فرد، زمان، گاه، وقت، هنگام

لنگ

لنگ انداختن

لنگ ماندن

لنگ و لوک

لنگا

<hr> مترادف لنگر : پاتوق، رباط، خانگاه، فواره، مطرحانی، ضریح

مترادف لنگر : پاتوق، رباط، خانگاه، فواره، مطرحانی، ضریح

لنگر

لنگر انداختن

لنگر نگاه داشتن

<hr> مترادف لنگرگاه : اسکله، بارانداز، بستنگاه، بندر، بندرگاه

مترادف لنگرگاه : اسکله، بارانداز، بستنگاه، بندر، بندرگاه

لنگرگاه

لنگری

<hr> مترادف لنگه : عدل، نصف خروار، هاله، تا، تالی، طاق، عدیل <hr> متضاد لنگه : جفت

مترادف لنگه : عدل، نصف خروار، هاله، تا، تالی، طاق، عدیل متضاد لنگه : جفت

لنگه

لنگه به لنگه

لنگوته

لنگوته بستن

لنگیدن

لنینیسم

<hr> مترادف له : آبگز، فاسد، لهیده، پاشیده، خرد، شکسته، کوبیده، کوفته، مضمحل

مترادف له : آبگز، فاسد، لهیده، پاشیده، خرد، شکسته، کوبیده، کوفته، مضمحل

له

له شدن

له له زدن

له و لورده

لهاز

لهاشم

لهانیدن

<hr> مترادف لهب : زبانه، شرار، شرر، شعله، لهیب

مترادف لهب : زبانه، شرار، شرر، شعله، لهیب

لهب

لهبان

لهبله

<hr> مترادف لهجه : گویش، زبان، لسان، گفتار <hr> برابر پارسی : گویش، سرزبان

مترادف لهجه : گویش، زبان، لسان، گفتار برابر پارسی : گویش، سرزبان

لهجه

<hr> برابر پارسی : از این رو

لهذا

لهر

<hr> مترادف لهف : افسوس، انفعال، تاسف، حسرت، ندامت

مترادف لهف : افسوس، انفعال، تاسف، حسرت، ندامت

واژه های حرف "ل" - فرهنگ معین