<hr> مترادف مشاق : مشق دهنده، ورزنده، تعلیم دهنده، زحمتکش، سختی ها، مشقت ها

مترادف مشاق : مشق دهنده، ورزنده، تعلیم دهنده، زحمتکش، سختی ها، مشقت ها

مشاق

مشالکت

<hr> مترادف مشام : بویایی، شامه، بینی، شم <hr> برابر پارسی : بینی، بویایی

مترادف مشام : بویایی، شامه، بینی، شم برابر پارسی : بینی، بویایی

مشام

<hr> مترادف مشاهد : شهادتگاه ها، مقبره های شهیدان، مشهدها، زیارتگاه ها، تجلی گاه، تجلی گه، کشف، شهود

مترادف مشاهد : شهادتگاه ها، مقبره های شهیدان، مشهدها، زیارتگاه ها، تجلی گاه، تجلی گه، کشف، شهود

مشاهد

<hr> مترادف مشاهده : دید، دیدار، رویت، مشاهدت، معاینه، نظارت، نظاره، نظر، نگاه، نگرش، دیدن، نظاره کردن، نگاه کردن، نگریستن <hr> برابر پارسی : نگاه، دیدن، نگرش، دید، نگرش، برنگری، نگریستن، هم بینی

مترادف مشاهده : دید، دیدار، رویت، مشاهدت، معاینه، نظارت، نظاره، نظر، نگاه، نگرش، دیدن، نظاره کردن، نگاه کردن، نگریستن برابر پارسی : نگاه، دیدن، نگرش، دید، نگرش، برنگری، نگریستن، هم بینی

مشاهده

<hr> مترادف مشاهره : مشاهرت، حقوق، ماهیانه، شهریه، مقرری ماهیانه

مترادف مشاهره : مشاهرت، حقوق، ماهیانه، شهریه، مقرری ماهیانه

مشاهره

<hr> مترادف مشاهیر : مشهوران، نام آوران، ناموران، نامداران <hr> برابر پارسی : بلند آوازگان، نام آوران، ناموران

مترادف مشاهیر : مشهوران، نام آوران، ناموران، نامداران برابر پارسی : بلند آوازگان، نام آوران، ناموران

مشاهیر

<hr> مترادف مشاور : رایزن، مستشار، مشار، مشیر، پیشکار <hr> برابر پارسی : رایزن، رای زن، هم سگال

مترادف مشاور : رایزن، مستشار، مشار، مشیر، پیشکار برابر پارسی : رایزن، رای زن، هم سگال

مشاور

<hr> مترادف مشاوره : رایزنی، شور، مشورت، مشاورت <hr> برابر پارسی : رایزنی، کنشکاش

مترادف مشاوره : رایزنی، شور، مشورت، مشاورت برابر پارسی : رایزنی، کنشکاش

مشاوره

<hr> مترادف مشاکل : مشابه، مانند، هم شکل

مترادف مشاکل : مشابه، مانند، هم شکل

مشاکل

<hr> مترادف مشایخ : شیخ ها، مشیخه ها، شیوخ، علماء، دانشمندان، بزرگان، پیران، مرشدان، پیران طریقت <hr> برابر پارسی : ریش سپیدان، پیرسالاران

مترادف مشایخ : شیخ ها، مشیخه ها، شیوخ، علماء، دانشمندان، بزرگان، پیران، مرشدان، پیران طریقت برابر پارسی : ریش سپیدان، پیرسالاران

مشایخ

مشایع

<hr> مترادف مشایعت : بدرقه، تشییع، همراهی، دنباله روی، بدرقه کردن، همراهی کردن ، اطاعت، پیروی <hr> متضاد مشایعت : استقبال <hr> برابر پارسی : درپی کسی رفتن، همراهی، پسواز، بدرهه

مترادف مشایعت : بدرقه، تشییع، همراهی، دنباله روی، بدرقه کردن، همراهی کردن ، اطاعت، پیروی متضاد مشایعت : استقبال برابر پارسی : درپی کسی رفتن، همراهی، پسواز، بدرهه

مشایعت

<hr> مترادف مشبع : پر، مشحون، مملو ، سیر، مفصل، مبسوط، بسیار، زیاد، فراوان <hr> متضاد مشبع : تهی، خلاء

مترادف مشبع : پر، مشحون، مملو ، سیر، مفصل، مبسوط، بسیار، زیاد، فراوان متضاد مشبع : تهی، خلاء

مشبع

<hr> مترادف مشبه : مانندشده، شبیه شده، ماننده، تشبیه شونده <hr> متضاد مشبه : مشبه به

مترادف مشبه : مانندشده، شبیه شده، ماننده، تشبیه شونده متضاد مشبه : مشبه به

مشبه

مشبهñبه

<hr> مترادف مشبک : سوراخ سوراخ، شبکه ای، متخلخل <hr> برابر پارسی : سوراخ سوراخ

مترادف مشبک : سوراخ سوراخ، شبکه ای، متخلخل برابر پارسی : سوراخ سوراخ

مشبک

<hr> مترادف مشت : پنجه دست گره شده، ضربه دست گره شده

مترادف مشت : پنجه دست گره شده، ضربه دست گره شده

مشت

مشت افشار

<hr> مترادف مشت زن : بوکس باز، بوکسور، مشت باز

مترادف مشت زن : بوکس باز، بوکسور، مشت باز

مشت زن

مشت زنی

مشت و مال دادن

<hr> مترادف مشت ومال دادن : ماساژ دادن، مشت مال دادن، تنبیه کردن، گوشمالی دادن

مترادف مشت ومال دادن : ماساژ دادن، مشت مال دادن، تنبیه کردن، گوشمالی دادن

مشت ومال دادن

مشتاسنگ

<hr> مترادف مشتاق : آرزومند، راغب، شایق، شوقمند، پرشوق، مایل، متمایل ، عاشق، شیفته <hr> متضاد مشتاق : بیزار <hr> برابر پارسی : خواهان، خواستار، شیفته، آرزومند، شورمند

مترادف مشتاق : آرزومند، راغب، شایق، شوقمند، پرشوق، مایل، متمایل ، عاشق، شیفته متضاد مشتاق : بیزار برابر پارسی : خواهان، خواستار، شیفته، آرزومند، شورمند

مشتاق

<hr> مترادف مشتبه : شبهه زا، شبهه ناک، خطازا، مشکوک، نامعلوم، پوشیده <hr> متضاد مشتبه : معلوم <hr> برابر پارسی : گول خورده

مترادف مشتبه : شبهه زا، شبهه ناک، خطازا، مشکوک، نامعلوم، پوشیده متضاد مشتبه : معلوم برابر پارسی : گول خورده

مشتبه

مشتبه شدن

مشتبه کردن

<hr> مترادف مشترک : مشاع، آبونه، چندمعنا، چندمعنایی <hr> برابر پارسی : هموند، چند هنباز، انباز، خریدار، میانوند

مترادف مشترک : مشاع، آبونه، چندمعنا، چندمعنایی برابر پارسی : هموند، چند هنباز، انباز، خریدار، میانوند

مشترک

<hr> مترادف مشتری : بایع، خریدار، طرفدار، خواهان، خواستار، مایل، ارباب رجوع، برجیس <hr> برابر پارسی : خریدار، اورمزد، هرمز

مترادف مشتری : بایع، خریدار، طرفدار، خواهان، خواستار، مایل، ارباب رجوع، برجیس برابر پارسی : خریدار، اورمزد، هرمز

مشتری

<hr> مترادف مشتعل : افروخته، شعله ور، محترق <hr> متضاد مشتعل : خاموش، منطفی <hr> برابر پارسی : فروزان، افروخته، آتش گرفته، الوگرفته

مترادف مشتعل : افروخته، شعله ور، محترق متضاد مشتعل : خاموش، منطفی برابر پارسی : فروزان، افروخته، آتش گرفته، الوگرفته

مشتعل

مشتغل

<hr> مترادف مشتق : اشتقاق یافته، برگرفته، برآمده، جداگردیده <hr> برابر پارسی : برگرفته، برآمده، به دست آمده، جداشده، آمده از، شیب، فرامده

مترادف مشتق : اشتقاق یافته، برگرفته، برآمده، جداگردیده برابر پارسی : برگرفته، برآمده، به دست آمده، جداشده، آمده از، شیب، فرامده

مشتق

<hr> مترادف مشتلق : مژده، مژدگانی

مترادف مشتلق : مژده، مژدگانی

مشتلق

<hr> مترادف مشتمل : حاوی، شامل، محتوی

مترادف مشتمل : حاوی، شامل، محتوی

مشتمل

<hr> مترادف مشتن : مالیدن، مالاندن، خمیر کردن، سرشتن

مترادف مشتن : مالیدن، مالاندن، خمیر کردن، سرشتن

مشتن

مشتنگ

مشته

<hr> مترادف مشتهر : بنام، پرآوازه، شهره، مشهور، معروف، نامدار، نام آور، نامور <hr> متضاد مشتهر : گمنام

مترادف مشتهر : بنام، پرآوازه، شهره، مشهور، معروف، نامدار، نام آور، نامور متضاد مشتهر : گمنام

مشتهر

مشتهی

<hr> مترادف مشتهیات : خواسته ها، آمال، آرزوها، اشتهازاها، اشتهاآورها

مترادف مشتهیات : خواسته ها، آمال، آرزوها، اشتهازاها، اشتهاآورها

مشتهیات

مشتواره

مشتوت

<hr> مترادف مشتوک : فیلتر سیگار

مترادف مشتوک : فیلتر سیگار

مشتوک

مشتکی

<hr> مترادف مشتی : تعدادی، اندکی، چندتا، عده ای | مشهدی، داش، مشدی، جوان مرد، راد، لوطی، خوش لباس، شیک پوش، خوش سرووضع، آراسته، دست ودل باز، گشاده دست، ول خرج، خراج

مترادف مشتی : تعدادی، اندکی، چندتا، عده ای | مشهدی، داش، مشدی، جوان مرد، راد، لوطی، خوش لباس، شیک پوش، خوش سرووضع، آراسته، دست ودل باز، گشاده دست، ول خرج، خراج

مشتی

مشجب

<hr> مترادف مشجر : پردرخت، درخت زار، درختکاری شده <hr> برابر پارسی : پُردار و درخت، پردار و درخت، درختکاری

مترادف مشجر : پردرخت، درخت زار، درختکاری شده برابر پارسی : پُردار و درخت، پردار و درخت، درختکاری

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین