معذار

<hr> مترادف معذب : درعذاب، ناراحت، دررنج، عذاب شده، شکنجه شده <hr> برابر پارسی : پریشان، درسختی، رنجیده

مترادف معذب : درعذاب، ناراحت، دررنج، عذاب شده، شکنجه شده برابر پارسی : پریشان، درسختی، رنجیده

معذب

<hr> مترادف معذرت : اعتذار، پوزش خواهی، پوزش، عذر <hr> برابر پارسی : پوزش

مترادف معذرت : اعتذار، پوزش خواهی، پوزش، عذر برابر پارسی : پوزش

معذرت

<hr> مترادف معذور : پوزش خواه، بخشوده، معاف، قاعده، رگل، عادت ماهانه <hr> برابر پارسی : پوزش خواه

مترادف معذور : پوزش خواه، بخشوده، معاف، قاعده، رگل، عادت ماهانه برابر پارسی : پوزش خواه

معذور

<hr> مترادف معراج : صعود، عروج، پلکان، نردبان <hr> متضاد معراج : نزول، هبوط

مترادف معراج : صعود، عروج، پلکان، نردبان متضاد معراج : نزول، هبوط

معراج

<hr> مترادف معرب : واژه دخیل در زبان عربی، کلمه بیگانه تازی شده، واژه عربی شده <hr> متضاد معرب : مفرس <hr> برابر پارسی : تازی گشته

مترادف معرب : واژه دخیل در زبان عربی، کلمه بیگانه تازی شده، واژه عربی شده متضاد معرب : مفرس برابر پارسی : تازی گشته

معرب

معربد

معرت

معرس

<hr> مترادف معرض : روی گردان، اعراض کننده، اعراضگر | موضع، جایگاه، صحنه، عرضگاه، نمایشگاه، دسترس <hr> برابر پارسی : پیش، جلو، دستخوش، فرارو

مترادف معرض : روی گردان، اعراض کننده، اعراضگر | موضع، جایگاه، صحنه، عرضگاه، نمایشگاه، دسترس برابر پارسی : پیش، جلو، دستخوش، فرارو

معرض

<hr> مترادف معرف : شناسا، شناسنده، تعریف گر <hr> برابر پارسی : شناساننده، آشناکننده، شناسه

مترادف معرف : شناسا، شناسنده، تعریف گر برابر پارسی : شناساننده، آشناکننده، شناسه

معرف

<hr> مترادف معرفت : آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف، شناختن، وقوف یافتن <hr> برابر پارسی : شناخت، دانش، بینشمندی

مترادف معرفت : آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف، شناختن، وقوف یافتن برابر پارسی : شناخت، دانش، بینشمندی

معرفت

<hr> برابر پارسی : آشنا، شناسا

برابر پارسی : آشنا، شناسا

معرفه

معرفه النفس

<hr> مترادف معرفی : شناسایی، معارفه، شناساندن <hr> برابر پارسی : شناساندن، آشناسازی، آشناکردن، شناسایی

مترادف معرفی : شناسایی، معارفه، شناساندن برابر پارسی : شناساندن، آشناسازی، آشناکردن، شناسایی

معرفی

<hr> مترادف معرق : خوی آور، عرق زا

مترادف معرق : خوی آور، عرق زا

معرق

معرق کاری

<hr> مترادف معروض : عرض شده، بیان شده، اظهارشده، عرضه شده <hr> برابر پارسی : گفته، نموده، پیش کشیده

مترادف معروض : عرض شده، بیان شده، اظهارشده، عرضه شده برابر پارسی : گفته، نموده، پیش کشیده

معروض

<hr> مترادف معروف : اسمی، بنام، خنیده نام، خوش نام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نام آور، نامدار، نامور، نامی، نیکی، حسنه، دانسته ، منکر <hr> متضاد معروف : گمنام <hr> برابر پارسی : سرشناس، پرآوازه، شناخته، شناخته شده، نامدار، نامور

مترادف معروف : اسمی، بنام، خنیده نام، خوش نام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نام آور، نامدار، نامور، نامی، نیکی، حسنه، دانسته ، منکر متضاد معروف : گمنام برابر پارسی : سرشناس، پرآوازه، شناخته، شناخته شده، نامدار، نامور

معروف

<hr> مترادف معرکه : آوردگاه، رزمگاه، میدان، هنگامه، ازدحام، پیکار، جدال، جنگ، شاهکار، کار شایان، دردسر، گرفتاری، مخمصه، نمایش خیابانی، فوق العاده، عالی، شگفت انگیز، گرم، پررونق <hr> برابر پارسی : هنگامه، گیر و دار، آشفتگی

مترادف معرکه : آوردگاه، رزمگاه، میدان، هنگامه، ازدحام، پیکار، جدال، جنگ، شاهکار، کار شایان، دردسر، گرفتاری، مخمصه، نمایش خیابانی، فوق العاده، عالی، شگفت انگیز، گرم، پررونق برابر پارسی : هنگامه، گیر و دار، آشفتگی

معرکه

<hr> مترادف معرکه گیر : رسن باز، شعبده باز، معرکه چی، معرکه بند، معرکه ساز <hr> متضاد معرکه گیر : معرکه شکن

مترادف معرکه گیر : رسن باز، شعبده باز، معرکه چی، معرکه بند، معرکه ساز متضاد معرکه گیر : معرکه شکن

معرکه گیر

معری

<hr> مترادف معز : ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم

مترادف معز : ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم

معز

<hr> مترادف معزز : عزتمند، عزیز، گرامی، محترم، مکرم <hr> برابر پارسی : گرامی، ارجمند، گرانمایه

مترادف معزز : عزتمند، عزیز، گرامی، محترم، مکرم برابر پارسی : گرامی، ارجمند، گرانمایه

معزز

<hr> مترادف معزم : افسونگر، جادوگر، ساحر، مارافسا

مترادف معزم : افسونگر، جادوگر، ساحر، مارافسا

معزم

<hr> مترادف معزول : برکنار، خلع، عزل، مخلوع <hr> متضاد معزول : منصوب، شاغل <hr> برابر پارسی : برکنارشده، کنارگذاشته شده

مترادف معزول : برکنار، خلع، عزل، مخلوع متضاد معزول : منصوب، شاغل برابر پارسی : برکنارشده، کنارگذاشته شده

معزول

معزی

<hr> مترادف معسر : تنگ دست، تهی دست، نیازمند، فقیر، عسرت زده | دشوار، مشکل، پیچیده، سخت <hr> متضاد معسر : فراخ دست | میسر

مترادف معسر : تنگ دست، تهی دست، نیازمند، فقیر، عسرت زده | دشوار، مشکل، پیچیده، سخت متضاد معسر : فراخ دست | میسر

معسر

معسور

معسکر

معشار

<hr> مترادف معشر : انجمن، جماعت، جمعیت، حزب، حلقه، گروه، مجلس

مترادف معشر : انجمن، جماعت، جمعیت، حزب، حلقه، گروه، مجلس

معشر

<hr> مترادف معشوق : جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار، فاسق، رفیقه ، رفیق <hr> متضاد معشوق : عاشق، معشوقه <hr> برابر پارسی : دلبر، دلستان، دلدار، نگار، دل بر، دل دار، دل ربا

مترادف معشوق : جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دل ربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار، فاسق، رفیقه ، رفیق متضاد معشوق : عاشق، معشوقه برابر پارسی : دلبر، دلستان، دلدار، نگار، دل بر، دل دار، دل ربا

معشوق

<hr> مترادف معشوقه : جانانه، دلبر، دلدار، محبوبه، نگار، یار، رفیقه، فاسق، نشانده، نشمه، نم کرده <hr> متضاد معشوقه : عاشق

مترادف معشوقه : جانانه، دلبر، دلدار، محبوبه، نگار، یار، رفیقه، فاسق، نشانده، نشمه، نم کرده متضاد معشوقه : عاشق

معشوقه

معصار

معصر

معصفر

معصم

<hr> مترادف معصوم : بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر <hr> متضاد معصوم : اثیم، گناهکار <hr> برابر پارسی : پاک، یگناه، پارسا، پرهیزکار، بیگناه

مترادف معصوم : بی گناه، پارسا، پاک جامه، پاک دامن، عفیف، خطاناپذیر متضاد معصوم : اثیم، گناهکار برابر پارسی : پاک، یگناه، پارسا، پرهیزکار، بیگناه

معصوم

<hr> مترادف معصومانه : معصوم وار، بی گناهانه

مترادف معصومانه : معصوم وار، بی گناهانه

معصومانه

<hr> مترادف معصومیت : بی گناهی، پاکدامنی، عفاف، سادگی، بی پیرایگی، مظلومیت <hr> برابر پارسی : پاکی، پرهیزکاری، پارسایی

مترادف معصومیت : بی گناهی، پاکدامنی، عفاف، سادگی، بی پیرایگی، مظلومیت برابر پارسی : پاکی، پرهیزکاری، پارسایی

معصومیت

معصی

<hr> مترادف معصیت : اثم، بزه، تقصیر، جرم، خطا، ذنب، فجور، گناه، منکر، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، گناه کردن، نافرمانی <hr> متضاد معصیت : ثواب <hr> برابر پارسی : گناه، گناهکاری

مترادف معصیت : اثم، بزه، تقصیر، جرم، خطا، ذنب، فجور، گناه، منکر، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، گناه کردن، نافرمانی متضاد معصیت : ثواب برابر پارسی : گناه، گناهکاری

معصیت

<hr> مترادف معضل : بغرنج، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، مسئله، مشکل، معقد <hr> متضاد معضل : سهل، آسان <hr> برابر پارسی : کاستی، دشواری

مترادف معضل : بغرنج، پیچیده، دشوار، سخت، صعب، مسئله، مشکل، معقد متضاد معضل : سهل، آسان برابر پارسی : کاستی، دشواری

معضل

<hr> برابر پارسی : دشواری ها، چالش‎ها، دشواری ها، سختی ها، کاستی ها

برابر پارسی : دشواری ها، چالش‎ها، دشواری ها، سختی ها، کاستی ها

معضلات

<hr> مترادف معطر : بویا، خوشبو، دماغ پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل بو، گل بیز، نافه بو <hr> متضاد معطر : بویناک، گندیده، متعفن <hr> برابر پارسی : بویا، خوشبوی، مشگبوی

مترادف معطر : بویا، خوشبو، دماغ پرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گل بو، گل بیز، نافه بو متضاد معطر : بویناک، گندیده، متعفن برابر پارسی : بویا، خوشبوی، مشگبوی

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین