محوط

<hr> مترادف محوطه : حیطه، فضا، میدان، ساحت، حیاط، صحن، زمین نامحصور <hr> برابر پارسی : پهنه، جایگاه، گردونه، میدانگاه

مترادف محوطه : حیطه، فضا، میدان، ساحت، حیاط، صحن، زمین نامحصور برابر پارسی : پهنه، جایگاه، گردونه، میدانگاه

محوطه

<hr> مترادف محول : احاله، سپرده، واگذار، محوله، سپرده شده، واگذارشده، گرداننده، حواله کنننده، حواله گر، موکول، منوط <hr> برابر پارسی : سپرده، واگذار، وانهاد

مترادف محول : احاله، سپرده، واگذار، محوله، سپرده شده، واگذارشده، گرداننده، حواله کنننده، حواله گر، موکول، منوط برابر پارسی : سپرده، واگذار، وانهاد

محول

محوی

<hr> مترادف محک : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربه، عیارسنج، عیار، عیارسنجی، ضابطه، معیار <hr> برابر پارسی : زرسنج، زرکَش، آزمونه، ارزشیاب

مترادف محک : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربه، عیارسنج، عیار، عیارسنجی، ضابطه، معیار برابر پارسی : زرسنج، زرکَش، آزمونه، ارزشیاب

محک

<hr> مترادف محکم : استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط، سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب، جزم، راسخ، قانع کننده، متقن، متین، مستدل، واثق، به سختی، به شدت، مورد اطمینان، موردوثوق، موثق <hr> برابر پارسی : استوار، استوان، پابر جا، پابرجا، سخت، سفت

مترادف محکم : استوار، بادوام، پابرجا، پایدار، ثابت، سدید، قایم، قرص، مستحکم، مقاوم، مستقر، مضبوط، سخت، سفت، شدید، فشرده، صلب، جزم، راسخ، قانع کننده، متقن، متین، مستدل، واثق، به سختی، به شدت، مورد اطمینان، موردوثوق، موثق برابر پارسی : استوار، استوان، پابر جا، پابرجا، سخت، سفت

محکم

محکمات

<hr> مترادف محکمه : دادسرا، دادگاه، دادگستری، دیوان، عدالتخانه، عدلیه، مطب <hr> برابر پارسی : دادگاه

مترادف محکمه : دادسرا، دادگاه، دادگستری، دیوان، عدالتخانه، عدلیه، مطب برابر پارسی : دادگاه

محکمه

<hr> مترادف محکوم : دادباخته، متهم، مقصر، مجاب، مغلوب، مجبور <hr> متضاد محکوم : حاکم، دادبرده <hr> برابر پارسی : دادباخته، باخته، شکست یافته

مترادف محکوم : دادباخته، متهم، مقصر، مجاب، مغلوب، مجبور متضاد محکوم : حاکم، دادبرده برابر پارسی : دادباخته، باخته، شکست یافته

محکوم

محکوک

محکک

<hr> مترادف محیا : حیات، زندگی <hr> متضاد محیا : ممات

مترادف محیا : حیات، زندگی متضاد محیا : ممات

محیا

<hr> مترادف محیر : حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت انگیز

مترادف محیر : حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت انگیز

محیر

<hr> مترادف محیرالعقول : شگفت انگیز، تعجب آور <hr> برابر پارسی : شگفت انگیز، شگرف

مترادف محیرالعقول : شگفت انگیز، تعجب آور برابر پارسی : شگفت انگیز، شگرف

محیرالعقول

<hr> مترادف محیص : راه فرار، گریزگاه، مفر

مترادف محیص : راه فرار، گریزگاه، مفر

محیص

<hr> مترادف محیط : اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد، آتمسفر، جو، فضا، آگاه، بااطلاع، مطلع، اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم، احاطه کننده، دربرگیرنده <hr> متضاد محیط : محاط <hr> برابر پارسی : پیرامون، پیراگیر، زیستگاه، فراگرد، گرداگرد

مترادف محیط : اطراف، پیرامون، دور، محدوده، دوره، گرداگرد، آتمسفر، جو، فضا، آگاه، بااطلاع، مطلع، اقیانوس، دریای بزرگ، قلزم، احاطه کننده، دربرگیرنده متضاد محیط : محاط برابر پارسی : پیرامون، پیراگیر، زیستگاه، فراگرد، گرداگرد

محیط

محیق

<hr> مترادف محیل : پرحیله، حیله پرداز، حقه باز، حیله گر، دغا، دغل، رند، زیرک، شیاد، شیطان، فریب کار، فریبنده، محتال، مزور، مکار، ناقلا ، باهوش، براتکش، حواله گر <hr> متضاد محیل : ساده <hr> برابر پارسی : فریبکار، دغل، نیرنگ باز

مترادف محیل : پرحیله، حیله پرداز، حقه باز، حیله گر، دغا، دغل، رند، زیرک، شیاد، شیطان، فریب کار، فریبنده، محتال، مزور، مکار، ناقلا ، باهوش، براتکش، حواله گر متضاد محیل : ساده برابر پارسی : فریبکار، دغل، نیرنگ باز

محیل

<hr> مترادف محیی : زنده کننده، احیاگر، احیاء کننده <hr> متضاد محیی : ممیت

مترادف محیی : زنده کننده، احیاگر، احیاء کننده متضاد محیی : ممیت

محیی

<hr> مترادف مخ : دماغ، مغز، نخاع، سر، کله، فکر، دها، شعور، عقل، نابغه، ژنی، پراستعداد، بید، دهنه، لگام، مرکز، کانون، چکیده، عصاره، خلاصه، لب، اصل، بن، عمق، ته، نخل، لجام

مترادف مخ : دماغ، مغز، نخاع، سر، کله، فکر، دها، شعور، عقل، نابغه، ژنی، پراستعداد، بید، دهنه، لگام، مرکز، کانون، چکیده، عصاره، خلاصه، لب، اصل، بن، عمق، ته، نخل، لجام

مخ

<hr> مترادف مخابرات : تلفن خانه، اداره تلفن، تلگراف خانه، سازمان پیام رسانی، نظام اطلاع رسانی <hr> برابر پارسی : پیام رسانی، پیوند، داد و ستد پیام

مترادف مخابرات : تلفن خانه، اداره تلفن، تلگراف خانه، سازمان پیام رسانی، نظام اطلاع رسانی برابر پارسی : پیام رسانی، پیوند، داد و ستد پیام

مخابرات

<hr> مترادف مخابره : اخبار، ارسال، اعلام، خبررسانی، ابلاغ کردن، تلگراف کردن، خبر دادن، پیامی را با تلفن یا تلگرام ابلاغ کردن <hr> برابر پارسی : پیام رسانی، بی سیم گری، بی سیم گویی

مترادف مخابره : اخبار، ارسال، اعلام، خبررسانی، ابلاغ کردن، تلگراف کردن، خبر دادن، پیامی را با تلفن یا تلگرام ابلاغ کردن برابر پارسی : پیام رسانی، بی سیم گری، بی سیم گویی

مخابره

مخاتلت

<hr> مترادف مخادع : اغواگر، خدعه گر، فریبکار، مکار، نیرنگ باز

مترادف مخادع : اغواگر، خدعه گر، فریبکار، مکار، نیرنگ باز

مخادع

<hr> مترادف مخادعه : مخادعت، خدعه گری، فریبکاری، خدعه کردن، فریب دادن، مکر ورزیدن

مترادف مخادعه : مخادعت، خدعه گری، فریبکاری، خدعه کردن، فریب دادن، مکر ورزیدن

مخادعه

<hr> مترادف مخارج : خرج، نفقه، هزینه <hr> متضاد مخارج : مداخل <hr> برابر پارسی : هزینه ها

مترادف مخارج : خرج، نفقه، هزینه متضاد مخارج : مداخل برابر پارسی : هزینه ها

مخارج

مخاریق

مخازات

<hr> مترادف مخازن : مخزن ها، انباره ها <hr> برابر پارسی : انبارها، انباشتگاه، اندوختگاه، گنجینه ها

مترادف مخازن : مخزن ها، انباره ها برابر پارسی : انبارها، انباشتگاه، اندوختگاه، گنجینه ها

مخازن

<hr> مترادف مخاصم : خصم، دشمن، عدو <hr> متضاد مخاصم : محب

مترادف مخاصم : خصم، دشمن، عدو متضاد مخاصم : محب

مخاصم

مخاصمت

<hr> مترادف مخاصمه : پیکار، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کینه توزی، مخاصمت <hr> متضاد مخاصمه : صلح، مصالحه <hr> برابر پارسی : دشمنی کردن، پیکارکردن، نبرد، کشمکش، دشمنی، رزم

مترادف مخاصمه : پیکار، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کینه توزی، مخاصمت متضاد مخاصمه : صلح، مصالحه برابر پارسی : دشمنی کردن، پیکارکردن، نبرد، کشمکش، دشمنی، رزم

مخاصمه

مخاض

مخاضرت

مخاط

<hr> مترادف مخاطب : شنونده، مستمع <hr> متضاد مخاطب : متکلم، گوینده <hr> برابر پارسی : شنونده، هم سخن، روی سخن، دوم کس

مترادف مخاطب : شنونده، مستمع متضاد مخاطب : متکلم، گوینده برابر پارسی : شنونده، هم سخن، روی سخن، دوم کس

مخاطب

مخاطر

<hr> مترادف مخاطره : بحران، تهلکه، خطر، مخافت، مخمصه، مهلکه، قمار <hr> برابر پارسی : به آب وآتش زدن

مترادف مخاطره : بحران، تهلکه، خطر، مخافت، مخمصه، مهلکه، قمار برابر پارسی : به آب وآتش زدن

مخاطره

<hr> مترادف مخافت : بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره، ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن

مترادف مخافت : بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره، ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن

مخافت

مخالب

مخالت

مخالست

مخالصت

<hr> مترادف مخالطت : آرمش، آمیزش، مقاربت، نزدیکی، مجالست، معاشرت، آمیزش کردن، معاشرت کردن

مترادف مخالطت : آرمش، آمیزش، مقاربت، نزدیکی، مجالست، معاشرت، آمیزش کردن، معاشرت کردن

مخالطت

<hr> مترادف مخالف : پادزهر، پرخیده، حریف، خلاف، دشمن، طاغی، عدو، مدعی، معارض، مغایر، منافی، ناجور، ناموافق، دگراندیش، اپوزیسیون، نقیض، ضد، عکس <hr> متضاد مخالف : موافق <hr> برابر پارسی : ناهمراه، ناهمدل، ناسازگار، پاد، ناهم سو، نایسکان، همیستار

مترادف مخالف : پادزهر، پرخیده، حریف، خلاف، دشمن، طاغی، عدو، مدعی، معارض، مغایر، منافی، ناجور، ناموافق، دگراندیش، اپوزیسیون، نقیض، ضد، عکس متضاد مخالف : موافق برابر پارسی : ناهمراه، ناهمدل، ناسازگار، پاد، ناهم سو، نایسکان، همیستار

مخالف

<hr> مترادف مخالفت : اختلاف، اعراض، خصومت، خطاب، دشمنی، ستیزه، سرزنش، سرکشی، ضدیت، طغیان، عتاب، عداوت، عصیان، عناد، معاندت، نافرمانی، نقاضت <hr> متضاد مخالفت : موافقت <hr> برابر پارسی : نپذیرفتن، دشمنی کردن، پاداندیشی

مترادف مخالفت : اختلاف، اعراض، خصومت، خطاب، دشمنی، ستیزه، سرزنش، سرکشی، ضدیت، طغیان، عتاب، عداوت، عصیان، عناد، معاندت، نافرمانی، نقاضت متضاد مخالفت : موافقت برابر پارسی : نپذیرفتن، دشمنی کردن، پاداندیشی

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین