مز

مزابل

مزابنه

<hr> مترادف مزاج : آمیزش، اختلاط، آمیختن، آمیخته شدن، خلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد، وضعیت سلامتی، طینت، خمیره، وضعیت، حالت، روال، شیوه، خلق وخو، رفتار <hr> برابر پارسی : سرشت، نهاد، آمیزه، آمیغ

مترادف مزاج : آمیزش، اختلاط، آمیختن، آمیخته شدن، خلق، سرشت، طبع، طبیعت، نهاد، وضعیت سلامتی، طینت، خمیره، وضعیت، حالت، روال، شیوه، خلق وخو، رفتار برابر پارسی : سرشت، نهاد، آمیزه، آمیغ

مزاج

<hr> مترادف مزاح : خوش طبعی، بذله، بذله گویی، خوشمزگی، خوش طبعی، شوخی، لطیفه، لودگی، مسخرگی، مطایبه، هزل، شوخی کردن، خوش طبعی کردن <hr> متضاد مزاح : جدی <hr> برابر پارسی : شوخی، لودگی، مسخرگی

مترادف مزاح : خوش طبعی، بذله، بذله گویی، خوشمزگی، خوش طبعی، شوخی، لطیفه، لودگی، مسخرگی، مطایبه، هزل، شوخی کردن، خوش طبعی کردن متضاد مزاح : جدی برابر پارسی : شوخی، لودگی، مسخرگی

مزاح

مزاحف

<hr> مترادف مزاحم : سربار، سرخر، مانع، متعرض، مخل، مصدع، موی دماغ، آزارنده، زحمت رسان، بیگانه، غریبه، نامحرم <hr> برابر پارسی : سربار، دست و پا گیر، سرخر

مترادف مزاحم : سربار، سرخر، مانع، متعرض، مخل، مصدع، موی دماغ، آزارنده، زحمت رسان، بیگانه، غریبه، نامحرم برابر پارسی : سربار، دست و پا گیر، سرخر

مزاحم

<hr> مترادف مزاحمت : آزار، آزردن، اذیت، تزاحم، رنجه، زحمت، تصدیع، دردسر، صداع، پاپوش، گرفتاری، زحمت دادن، دردسر دادن، مصدع بودن <hr> برابر پارسی : دردسردادن، دردسر، دست و پا گیری، رنج دادن

مترادف مزاحمت : آزار، آزردن، اذیت، تزاحم، رنجه، زحمت، تصدیع، دردسر، صداع، پاپوش، گرفتاری، زحمت دادن، دردسر دادن، مصدع بودن برابر پارسی : دردسردادن، دردسر، دست و پا گیری، رنج دادن

مزاحمت

مزاحه

مزاد

<hr> مترادف مزار : آرامگاه، تربت، حرم، خاک جا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره، ضریح، زیارتگاه <hr> برابر پارسی : گور، آرامگاه، آستانه

مترادف مزار : آرامگاه، تربت، حرم، خاک جا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره، ضریح، زیارتگاه برابر پارسی : گور، آرامگاه، آستانه

مزار

<hr> مترادف مزارع : کشتزارها، مزرعه ها

مترادف مزارع : کشتزارها، مزرعه ها

مزارع

مزارعت

مزاعمت

<hr> مترادف مزامیر : مزمارها، نی ها، سرودها، نشیدها

مترادف مزامیر : مزمارها، نی ها، سرودها، نشیدها

مزامیر

مزامیر داوود

<hr> مترادف مزاوجت : ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت، ازدواج کردن، زناشویی کردن <hr> متضاد مزاوجت : جدایی، طلاق

مترادف مزاوجت : ازدواج، تزویج، زناشویی، عروسی، مناکحت، وصلت، ازدواج کردن، زناشویی کردن متضاد مزاوجت : جدایی، طلاق

مزاوجت

مزاولت

<hr> مترادف مزایا : امتیازات، امتیازها، برتری ها، رجحان ها، فزونی ها، فواید، مزیت ها، منافع <hr> برابر پارسی : برتری ها، فزونی ها، سود ها

مترادف مزایا : امتیازات، امتیازها، برتری ها، رجحان ها، فزونی ها، فواید، مزیت ها، منافع برابر پارسی : برتری ها، فزونی ها، سود ها

مزایا

<hr> مترادف مزایده : حراج <hr> متضاد مزایده : مناقصه <hr> برابر پارسی : بیش فروش، فزون فروش، فرا فزونی، بهافزونی

مترادف مزایده : حراج متضاد مزایده : مناقصه برابر پارسی : بیش فروش، فزون فروش، فرا فزونی، بهافزونی

مزایده

مزبق

<hr> مترادف مزبله : آشغال دان، خاک روبه، زباله دان، آشغال دانی، زباله دانی

مترادف مزبله : آشغال دان، خاک روبه، زباله دان، آشغال دانی، زباله دانی

مزبله

<hr> مترادف مزبور : سابق الذکر، مذکور، نامبرده، یاد شده <hr> برابر پارسی : گفته شده، نامبرده، یادشده

مترادف مزبور : سابق الذکر، مذکور، نامبرده، یاد شده برابر پارسی : گفته شده، نامبرده، یادشده

مزبور

<hr> مترادف مزج : آمیختن، اختلاط، امتزاج، آمیزش

مترادف مزج : آمیختن، اختلاط، امتزاج، آمیزش

مزج

<hr> مترادف مزجات : اندک، قلیل، کم، ناچیز، کم ارزش

مترادف مزجات : اندک، قلیل، کم، ناچیز، کم ارزش

مزجات

مزح

مزحوف

<hr> مترادف مزخرف : بی معنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه، بی ارزش، بی ارج، بی اهمیت، آراسته، ملتبس، آراسته شده، مذهب، زراندود <hr> برابر پارسی : سخن بیهوده، یاوه، ژاژ، پوچ، چرند و پرند، لیچار

مترادف مزخرف : بی معنی، بیهوده، ترهات، جفنگ، چرت، ژاژ، عبث، لاطائل، لغو، لیچار، مهمل، هجو، یاوه، بی ارزش، بی ارج، بی اهمیت، آراسته، ملتبس، آراسته شده، مذهب، زراندود برابر پارسی : سخن بیهوده، یاوه، ژاژ، پوچ، چرند و پرند، لیچار

مزخرف

مزخرف گفتن

<hr> مترادف مزد : اجر، اجرت، بهره، پاداش، پاداشن، ثواب، حق العمل، حق القدم، دسترنج، کرایه، کارمزد، کمیسیون، جزا، عوض، مکافات، نصیب

مترادف مزد : اجر، اجرت، بهره، پاداش، پاداشن، ثواب، حق العمل، حق القدم، دسترنج، کرایه، کارمزد، کمیسیون، جزا، عوض، مکافات، نصیب

مزد

<hr> مترادف مزدا : اهورامزدا ، خدا <hr> متضاد مزدا : اهریمن

مترادف مزدا : اهورامزدا ، خدا متضاد مزدا : اهریمن

مزدا

مزدحم

<hr> مترادف مزدوج : جفت، زوج | دوتایی، جفت شده، مثنوی <hr> متضاد مزدوج : تک، تاق

مترادف مزدوج : جفت، زوج | دوتایی، جفت شده، مثنوی متضاد مزدوج : تک، تاق

مزدوج

مزدوجه

<hr> مترادف مزدور : اجیر، جیره خوار، خودفروخته، عامل، مزدبگیر، مواجب بگیر، عمله، فعله، کارگر ، سپاهی، سرباز، لشکری <hr> متضاد مزدور : بیکار

مترادف مزدور : اجیر، جیره خوار، خودفروخته، عامل، مزدبگیر، مواجب بگیر، عمله، فعله، کارگر ، سپاهی، سرباز، لشکری متضاد مزدور : بیکار

مزدور

مزدکی

مزدی پز

مزدیسنا

مزراق

مزرد

<hr> مترادف مزرعه : پالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع <hr> برابر پارسی : جالیز، کشتزار

مترادف مزرعه : پالیز، فالیز، کشتزار، کشتگاه، مزرع برابر پارسی : جالیز، کشتزار

مزرعه

<hr> مترادف مزروع : کشته، کاشته شده، زراعت شده

مترادف مزروع : کشته، کاشته شده، زراعت شده

مزروع

<hr> مترادف مزعفر : زعفرانی، زردرنگ

مترادف مزعفر : زعفرانی، زردرنگ

مزعفر

مزغ

<hr> مترادف مزغان : موسیقی، موزیک، مزقان، موسیقیدان، موسیقی نواز

مترادف مزغان : موسیقی، موزیک، مزقان، موسیقیدان، موسیقی نواز

مزغان

مزغان چی

مزلت

<hr> مترادف مزلف : زلف دار، زلفی، ژیگولو، قرتی، بچه قرتی

مترادف مزلف : زلف دار، زلفی، ژیگولو، قرتی، بچه قرتی

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین