فرهنگ معین

مزلق

<hr> مترادف مزمار : نی، نای، چاکنای

مترادف مزمار : نی، نای، چاکنای

مزمار

مزمر

<hr> مترادف مزمزه : چشیدن، چشش

مترادف مزمزه : چشیدن، چشش

مزمزه

مزمل

<hr> مترادف مزمن : دیرپا، دیرینه، ریشه دار، کهنه <hr> متضاد مزمن : حاد <hr> برابر پارسی : کهنه، دیرینه

مترادف مزمن : دیرپا، دیرینه، ریشه دار، کهنه متضاد مزمن : حاد برابر پارسی : کهنه، دیرینه

مزمن

مزن

<hr> مترادف مزه : طعم، چاشنی، لذت، ذائقه، لوس، گزک، نقل، لطیفه، شوخی، جوک

مترادف مزه : طعم، چاشنی، لذت، ذائقه، لوس، گزک، نقل، لطیفه، شوخی، جوک

مزه

مزهزه

مزوجه

مزودرم

<hr> مترادف مزور : تزویرگر، حقه باز، دورو، ریاکار، فریبنده، محیل، مکار، منافق <hr> متضاد مزور : بی ریا، مخلص <hr> برابر پارسی : دروغگو، دغاکار، دغل، فریبکار، نیرنگ باز

مترادف مزور : تزویرگر، حقه باز، دورو، ریاکار، فریبنده، محیل، مکار، منافق متضاد مزور : بی ریا، مخلص برابر پارسی : دروغگو، دغاکار، دغل، فریبکار، نیرنگ باز

مزور

مزون

مزکوم

<hr> مترادف مزکی : تزکیه شده، پاک کننده، پاک، پاکیزه، معرف، شناساننده

مترادف مزکی : تزکیه شده، پاک کننده، پاک، پاکیزه، معرف، شناساننده

مزکی

مزگ

مزگت

مزگه

مزی

<hr> مترادف مزیت : امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت <hr> برابر پارسی : برتری، افزونی

مترادف مزیت : امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت برابر پارسی : برتری، افزونی

مزیت

<hr> مترادف مزید : اضافی، افزونی، زیادت، بسیاری، فراوانی، زیادتی، زیادی ، افزودن، زیاد کردن، زیاد، افزون <hr> متضاد مزید : قلت <hr> برابر پارسی : افزونی، بیشی، فراوانی

مترادف مزید : اضافی، افزونی، زیادت، بسیاری، فراوانی، زیادتی، زیادی ، افزودن، زیاد کردن، زیاد، افزون متضاد مزید : قلت برابر پارسی : افزونی، بیشی، فراوانی

مزید

مزیدن

مزیده

مزیل

<hr> مترادف مزین : آراسته، پرداخته، مرتب ، تزیین شده، متحلی، برآموده ، نگارین <hr> متضاد مزین : ناآراسته، نامتحلی <hr> برابر پارسی : آراسته، آرایش، آراینده، زیور

مترادف مزین : آراسته، پرداخته، مرتب ، تزیین شده، متحلی، برآموده ، نگارین متضاد مزین : ناآراسته، نامتحلی برابر پارسی : آراسته، آرایش، آراینده، زیور

مزین

<hr> مترادف مس : سایش، دستمالی، لمس، لمس کردن، سودن، دست مالیدن، جنون، دیوانگی

مترادف مس : سایش، دستمالی، لمس، لمس کردن، سودن، دست مالیدن، جنون، دیوانگی

مس

مس مس

مس و تس

<hr> مترادف مسئله : امر، کار، موضوع، قضیه، مبحث، مطلب، پرسش، سؤال، جریان، رویداد، ماجرا، حاجت، خواسته، درخواست، نیاز، مشکل، معضل، معما، دشواری <hr> برابر پارسی : چیستان، دشواری، پیش آمد، گرفتاری، پرسمان، چالش

مترادف مسئله : امر، کار، موضوع، قضیه، مبحث، مطلب، پرسش، سؤال، جریان، رویداد، ماجرا، حاجت، خواسته، درخواست، نیاز، مشکل، معضل، معما، دشواری برابر پارسی : چیستان، دشواری، پیش آمد، گرفتاری، پرسمان، چالش

مسئله

مسئله دار

<hr> مترادف مسئول : مکلف، موظف، وظیفه مند، سرپرست، مامور، متصدی، مدیر، وظیفه شناس <hr> برابر پارسی : سرپرست، پاسخور، پاسخ گو، پاسخ ده

مترادف مسئول : مکلف، موظف، وظیفه مند، سرپرست، مامور، متصدی، مدیر، وظیفه شناس برابر پارسی : سرپرست، پاسخور، پاسخ گو، پاسخ ده

مسئول

<hr> مترادف مسئولیت : تکلیف، کار، نقش، وظیفه، تعهد، رسالت، ماموریت <hr> برابر پارسی : پاسخگویی، پاسخ دهی، سرپرستی

مترادف مسئولیت : تکلیف، کار، نقش، وظیفه، تعهد، رسالت، ماموریت برابر پارسی : پاسخگویی، پاسخ دهی، سرپرستی

مسئولیت

مساء

<hr> مترادف مسابقه : آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور، پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم چشمی، پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن، تاختن، جنگیدن <hr> برابر پارسی : پیشی، آورد، زورآزمایی، همتازی، پیکار، هم آوردی، هماوری

مترادف مسابقه : آزمایش، آزمون، امتحان، کنکور، پیشی، تاخت، رقابت، سبقت، هم چشمی، پیشی گرفتن، پیش افتادن، سبقت گرفتن، تاختن، جنگیدن برابر پارسی : پیشی، آورد، زورآزمایی، همتازی، پیکار، هم آوردی، هماوری

مسابقه

<hr> مترادف مساجد : مسجدها، نمازخانه ها، مسگت ها

مترادف مساجد : مسجدها، نمازخانه ها، مسگت ها

مساجد

<hr> مترادف مساح : زمین پیما، پیماینده، مساحت کننده، مساحت گر

مترادف مساح : زمین پیما، پیماینده، مساحت کننده، مساحت گر

مساح

<hr> مترادف مساحت : سطح، اندازه گیری، پیمایش <hr> برابر پارسی : پهنه، گستردگی، گستره

مترادف مساحت : سطح، اندازه گیری، پیمایش برابر پارسی : پهنه، گستردگی، گستره

مساحت

مسارح

<hr> مترادف مسارعت : شتاب، تعجیل، سرعت، سبقت، شتافتن، شتاب کردن، تندشتافتن، بریکدیگر پیشی گرفتن

مترادف مسارعت : شتاب، تعجیل، سرعت، سبقت، شتافتن، شتاب کردن، تندشتافتن، بریکدیگر پیشی گرفتن

مسارعت

مساس

<hr> مترادف مساعد : سازگار، مطلوب، مناسب، موافق، معاضد، یار، یاور، هم بازو، همراه <hr> متضاد مساعد : نامساعد <hr> برابر پارسی : فریادرس، یارمند، یاور

مترادف مساعد : سازگار، مطلوب، مناسب، موافق، معاضد، یار، یاور، هم بازو، همراه متضاد مساعد : نامساعد برابر پارسی : فریادرس، یارمند، یاور

مساعد

<hr> مترادف مساعدت : دستگیری، غوث، کمک، مدد، مظاهرت، معاضدت، همراهی، یاری، یاوری <hr> برابر پارسی : همیاری، همکاری

مترادف مساعدت : دستگیری، غوث، کمک، مدد، مظاهرت، معاضدت، همراهی، یاری، یاوری برابر پارسی : همیاری، همکاری

مساعدت

<hr> مترادف مساعده : آرمون، بیعانه، پیش پرداخت، پیش مزد، تقاوی <hr> برابر پارسی : پیش پرداخت

مترادف مساعده : آرمون، بیعانه، پیش پرداخت، پیش مزد، تقاوی برابر پارسی : پیش پرداخت

مساعده

مساعفت

<hr> مترادف مساعی : اهتمام، تلاش، جد، جهد، سعی، کوشش، سعی ها، کوشش ها

مترادف مساعی : اهتمام، تلاش، جد، جهد، سعی، کوشش، سعی ها، کوشش ها

مساعی

مساغ

<hr> مترادف مسافت : بعد، دوری، فاصله <hr> برابر پارسی : درازراهی، دوری

مترادف مسافت : بعد، دوری، فاصله برابر پارسی : درازراهی، دوری

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین