مسترفی

مستریح

مستزاد

<hr> مترادف مستزید : آزرده، رنجیده، رنجیده خاطر، گله مند، شاکی، زیاده خواه، زیاده طلب

مترادف مستزید : آزرده، رنجیده، رنجیده خاطر، گله مند، شاکی، زیاده خواه، زیاده طلب

مستزید

مستسبع

مستسعد

مستسعه

مستسقی

<hr> مترادف مستشار : رایزن، مشاور، مشیر، کارشناس خارجی <hr> برابر پارسی : رایزن

مترادف مستشار : رایزن، مشاور، مشیر، کارشناس خارجی برابر پارسی : رایزن

مستشار

مستشرف

<hr> مترادف مستشرق : خاورشناس، شرق شناس، مشرق شناس <hr> متضاد مستشرق : مستغرب <hr> برابر پارسی : خاور شناس، خاورشناس

مترادف مستشرق : خاورشناس، شرق شناس، مشرق شناس متضاد مستشرق : مستغرب برابر پارسی : خاور شناس، خاورشناس

مستشرق

<hr> مترادف مستشفی : بیمارستان، درمانگاه، مریض خانه، شفاخانه، دارالشفاء <hr> متضاد مستشفی : دارالمجانین، دیوانه خانه

مترادف مستشفی : بیمارستان، درمانگاه، مریض خانه، شفاخانه، دارالشفاء متضاد مستشفی : دارالمجانین، دیوانه خانه

مستشفی

مستشهد

مستشیر

مستصحب

مستصفی

<hr> مترادف مستضعف : ضعیف، محروم ، ضعیف نگهداشته شده، فقیر، تنگدست، بی نوا، بی بضاعت، ناتوان، درمانده <hr> متضاد مستضعف : مستکبر <hr> برابر پارسی : بینوا، تنگدست، تهیدست، درمانده، ستمدیده، فرودست، ناتوان

مترادف مستضعف : ضعیف، محروم ، ضعیف نگهداشته شده، فقیر، تنگدست، بی نوا، بی بضاعت، ناتوان، درمانده متضاد مستضعف : مستکبر برابر پارسی : بینوا، تنگدست، تهیدست، درمانده، ستمدیده، فرودست، ناتوان

مستضعف

<hr> مترادف مستطاب : پاک، پاکیزه، منزه، طیب، شایسته، درخور <hr> برابر پارسی : پاک، پاکیزه، خوش آمده

مترادف مستطاب : پاک، پاکیزه، منزه، طیب، شایسته، درخور برابر پارسی : پاک، پاکیزه، خوش آمده

مستطاب

مستطاع

مستطرف

مستطیب

مستطیر

<hr> مترادف مستطیع : بی نیاز، توانگر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستغنی، منعم <hr> متضاد مستطیع : نامستطیع <hr> برابر پارسی : توانگر، توانمند، سرمایه دار

مترادف مستطیع : بی نیاز، توانگر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستغنی، منعم متضاد مستطیع : نامستطیع برابر پارسی : توانگر، توانمند، سرمایه دار

مستطیع

مستطیف

<hr> برابر پارسی : راست گوشه

برابر پارسی : راست گوشه

مستطیل

مستظرف

مستظرفه

<hr> مترادف مستظهر : امیدوار، پشتگرم، متکی

مترادف مستظهر : امیدوار، پشتگرم، متکی

مستظهر

<hr> مترادف مستعار : عاریه، عاریتی، قرضی، جعلی، ساختگی، بدلی، عوضی <hr> متضاد مستعار : حقیقی <hr> برابر پارسی : سپنجی

مترادف مستعار : عاریه، عاریتی، قرضی، جعلی، ساختگی، بدلی، عوضی متضاد مستعار : حقیقی برابر پارسی : سپنجی

مستعار

<hr> برابر پارسی : یاری جسته، یاری بخش

برابر پارسی : یاری جسته، یاری بخش

مستعان

<hr> مترادف مستعجل : زودگذر، شتاب زده، شتابناک، عجول

مترادف مستعجل : زودگذر، شتاب زده، شتابناک، عجول

مستعجل

<hr> مترادف مستعد : زرنگ، باهوش، بااستعداد، آماده، حاضر، مهیا، سازور، سزاوار، قابل، لایق، بارور، حاصل خیز <hr> متضاد مستعد : غیرمستعد، نامستعد <hr> برابر پارسی : آماده، دریابنده

مترادف مستعد : زرنگ، باهوش، بااستعداد، آماده، حاضر، مهیا، سازور، سزاوار، قابل، لایق، بارور، حاصل خیز متضاد مستعد : غیرمستعد، نامستعد برابر پارسی : آماده، دریابنده

مستعد

مستعذب

مستعرب

مستعربه

<hr> مترادف مستعصم : پناه جو، پناه خواه، متوسل، ملتجی

مترادف مستعصم : پناه جو، پناه خواه، متوسل، ملتجی

مستعصم

<hr> مترادف مستعفی : استعفاکننده، کناره گیرنده، استعفاکرده <hr> برابر پارسی : کناره گیر

مترادف مستعفی : استعفاکننده، کناره گیرنده، استعفاکرده برابر پارسی : کناره گیر

مستعفی

مستعقب

مستعلم

مستعلی

مستعمرات

<hr> مترادف مستعمره : سرزمین تحت استعمار، استعمارزده، کلنی

مترادف مستعمره : سرزمین تحت استعمار، استعمارزده، کلنی

مستعمره

<hr> مترادف مستعمل : دست دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار ، معمول، رایج، متداول <hr> متضاد مستعمل : نو، منسوخ <hr> برابر پارسی : فرسوده، کارکرده، کهنه

مترادف مستعمل : دست دوم، فرسوده، کارکرده، کهنه، نیمدار ، معمول، رایج، متداول متضاد مستعمل : نو، منسوخ برابر پارسی : فرسوده، کارکرده، کهنه

مستعمل

مستعیر

مستعین

مستغاث

<hr> مترادف مستغرب : عجیب، غریب، شگفت | غرب شناس، باخترشناس <hr> متضاد مستغرب : عادی | شرق شناس

مترادف مستغرب : عجیب، غریب، شگفت | غرب شناس، باخترشناس متضاد مستغرب : عادی | شرق شناس

مستغرب

<hr> مترادف مستغرق : غرق، غرقه، غوطه ور، مجذوب <hr> برابر پارسی : فرورفته، غوته ور، شناور

مترادف مستغرق : غرق، غرقه، غوطه ور، مجذوب برابر پارسی : فرورفته، غوته ور، شناور

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین