مسود

<hr> مترادف مسوده : پیش نویس، چرک نویس، رونوشت، نوشته، تصحیح نشده <hr> متضاد مسوده : پاکنوشت، پاکنویس <hr> برابر پارسی : پیش نویس

مترادف مسوده : پیش نویس، چرک نویس، رونوشت، نوشته، تصحیح نشده متضاد مسوده : پاکنوشت، پاکنویس برابر پارسی : پیش نویس

مسوده

مسوغ

مسوف

مسول

مسؤف

مسک

مسکت

<hr> مترادف مسکر : باده، شراب، عرق، مشروب، می، نبیذ، مستی بخش، نشئه زا <hr> متضاد مسکر : خماربخش، خمارآلود، خمارزا <hr> برابر پارسی : مستی ده، مستی آور، مست کن

مترادف مسکر : باده، شراب، عرق، مشروب، می، نبیذ، مستی بخش، نشئه زا متضاد مسکر : خماربخش، خمارآلود، خمارزا برابر پارسی : مستی ده، مستی آور، مست کن

مسکر

مسکرات

<hr> مترادف مسکن : آرام بخش، آرامش بخش، تسکین ده، تسکین دهنده | جا، جایگاه، خانه، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، نشیمن، وثاق <hr> برابر پارسی : سرای، کاشانه، خانه، سرپناه، آرامبخش | ( مسکّن ) آرام بخش

مترادف مسکن : آرام بخش، آرامش بخش، تسکین ده، تسکین دهنده | جا، جایگاه، خانه، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، نشیمن، وثاق برابر پارسی : سرای، کاشانه، خانه، سرپناه، آرامبخش | ( مسکّن ) آرام بخش

مسکن

<hr> مترادف مسکنت : افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر ، عجز، درماندگی، ضعف <hr> متضاد مسکنت : رفاه، توانگری <hr> برابر پارسی : بینوایی، نیازمندی، تهیدستی، مستمندی، بی چیزی

مترادف مسکنت : افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر ، عجز، درماندگی، ضعف متضاد مسکنت : رفاه، توانگری برابر پارسی : بینوایی، نیازمندی، تهیدستی، مستمندی، بی چیزی

مسکنت

<hr> مترادف مسکه : کره، روغن حیوانی تازه

مترادف مسکه : کره، روغن حیوانی تازه

مسکه

<hr> مترادف مسکوت : خاموش، بی صدا، ساکت، موقوف گذاشته، سکوت شده، متوقف شده، رهاشده

مترادف مسکوت : خاموش، بی صدا، ساکت، موقوف گذاشته، سکوت شده، متوقف شده، رهاشده

مسکوت

<hr> مترادف مسکون : آباد، قابل سکونت، سکنه دار <hr> متضاد مسکون : متروک، ناآباد، بی سکنه

مترادف مسکون : آباد، قابل سکونت، سکنه دار متضاد مسکون : متروک، ناآباد، بی سکنه

مسکون

<hr> مترادف مسکوک : پول، سکه، سکه زده

مترادف مسکوک : پول، سکه، سکه زده

مسکوک

<hr> مترادف مسکین : بی بضاعت، بیچاره، بینوا، خاکسار، تنگدست، درویش، راجل، فقیر، محتاج، مفلس، تهی دست، بی چیز ، درمانده، عاجز، ناتوان <hr> متضاد مسکین : توانگر <hr> برابر پارسی : بی چیز، بیچاره، بینوا، تهیدست، مستمند

مترادف مسکین : بی بضاعت، بیچاره، بینوا، خاکسار، تنگدست، درویش، راجل، فقیر، محتاج، مفلس، تهی دست، بی چیز ، درمانده، عاجز، ناتوان متضاد مسکین : توانگر برابر پارسی : بی چیز، بیچاره، بینوا، تهیدست، مستمند

مسکین

<hr> مترادف مسگر : ظروف مسی ساز

مترادف مسگر : ظروف مسی ساز

مسگر

مسیح

<hr> مترادف مسیحادم : مسیحانفس، مسیح دم

مترادف مسیحادم : مسیحانفس، مسیح دم

مسیحادم

<hr> مترادف مسیحی : ارمنی، پروتستان، عیسوی، کاتولیک، نصارا، نصرانی <hr> برابر پارسی : ترسایی

مترادف مسیحی : ارمنی، پروتستان، عیسوی، کاتولیک، نصارا، نصرانی برابر پارسی : ترسایی

مسیحی

<hr> مترادف مسیحیت : ترسایی، عیسویت، نصرانیت <hr> برابر پارسی : ترساگری

مترادف مسیحیت : ترسایی، عیسویت، نصرانیت برابر پارسی : ترساگری

مسیحیت

<hr> مترادف مسیر : جاده، راه، معبر، خطسیر، گذر، گذرگاه، مدار <hr> برابر پارسی : راه، راه ، روش، گذر، گذرگاه ، گشتگاه

مترادف مسیر : جاده، راه، معبر، خطسیر، گذر، گذرگاه، مدار برابر پارسی : راه، راه ، روش، گذر، گذرگاه ، گشتگاه

مسیر

<hr> مترادف مسیل : آبراه، آبکند، سیل زار، سیل گیر، سیل ریز <hr> برابر پارسی : خشکرود، آبراه

مترادف مسیل : آبراه، آبکند، سیل زار، سیل گیر، سیل ریز برابر پارسی : خشکرود، آبراه

مسیل

مسیو

<hr> مترادف مشئوم : بدیمن، نامیمون، نامبارک، بدشگون، ناخجسته، شوم، نحس، میشوم، منحوس <hr> متضاد مشئوم : مبارک، خوش یمن، همایون <hr> برابر پارسی : بدشگون، گجسته

مترادف مشئوم : بدیمن، نامیمون، نامبارک، بدشگون، ناخجسته، شوم، نحس، میشوم، منحوس متضاد مشئوم : مبارک، خوش یمن، همایون برابر پارسی : بدشگون، گجسته

مشئوم

مشاء

مشائین

<hr> مترادف مشابه : تالی، شبیه، عین، مانند، متشابه، مثل، نظیر، همانند، همسان <hr> متضاد مشابه : متفاوت <hr> برابر پارسی : مانند، همانند، همتا، همسان

مترادف مشابه : تالی، شبیه، عین، مانند، متشابه، مثل، نظیر، همانند، همسان متضاد مشابه : متفاوت برابر پارسی : مانند، همانند، همتا، همسان

مشابه

<hr> مترادف مشابهت : تشابه، شباهت، مانندگی، همانندی، همسانی، مانندهم بودن، به یکدیگر شباهت داشتن، شبیه بودن <hr> متضاد مشابهت : تفاوت، تمایز <hr> برابر پارسی : همانندی، همتایی، همسانی، همگونی

مترادف مشابهت : تشابه، شباهت، مانندگی، همانندی، همسانی، مانندهم بودن، به یکدیگر شباهت داشتن، شبیه بودن متضاد مشابهت : تفاوت، تمایز برابر پارسی : همانندی، همتایی، همسانی، همگونی

مشابهت

مشاتمت

<hr> مترادف مشاجره : اختلاف، بگومگو، جدال، جدل، جنگ، دعوا، ستیز، ستیزه، ستیزگری، کشمکش، نزاع، ستیزیدن، نزاع کردن <hr> متضاد مشاجره : مصالحه <hr> برابر پارسی : ستیز، کشمکش، برخورد، گفتگوی تند

مترادف مشاجره : اختلاف، بگومگو، جدال، جدل، جنگ، دعوا، ستیز، ستیزه، ستیزگری، کشمکش، نزاع، ستیزیدن، نزاع کردن متضاد مشاجره : مصالحه برابر پارسی : ستیز، کشمکش، برخورد، گفتگوی تند

مشاجره

مشاجه

مشاحنت

<hr> مترادف مشار : مستشار، مشاور، ندیم، رای زن

مترادف مشار : مستشار، مشاور، ندیم، رای زن

مشار

مشارب

مشارع

مشارفت

<hr> مترادف مشارق : خاورها، مشرق ها ، نواحی شرقی <hr> متضاد مشارق : مغارب، باخترها

مترادف مشارق : خاورها، مشرق ها ، نواحی شرقی متضاد مشارق : مغارب، باخترها

مشارق

<hr> مترادف مشارکت : انبازی، سهم بری، شراکت، شرکت کردن، انبازی کردن <hr> برابر پارسی : همدستی، همکاری، هنبازی، میانوندی، هم انبازی

مترادف مشارکت : انبازی، سهم بری، شراکت، شرکت کردن، انبازی کردن برابر پارسی : همدستی، همکاری، هنبازی، میانوندی، هم انبازی

مشارکت

<hr> مترادف مشاش : انگبین، عسل

مترادف مشاش : انگبین، عسل

مشاش

<hr> مترادف مشاطه : آرایشگر، ماشطه، شانه زننده، شانه کننده <hr> برابر پارسی : آرایشگر، چهره آرا، بزک کن

مترادف مشاطه : آرایشگر، ماشطه، شانه زننده، شانه کننده برابر پارسی : آرایشگر، چهره آرا، بزک کن

مشاطه

<hr> مترادف مشاع : شریکی، مشترک، ملک مشترک، تقسیم نشده <hr> متضاد مشاع : مفروز

مترادف مشاع : شریکی، مشترک، ملک مشترک، تقسیم نشده متضاد مشاع : مفروز

مشاع

<hr> مترادف مشاعر : حواس، شعور، مشعرها

مترادف مشاعر : حواس، شعور، مشعرها

مشاعر

<hr> مترادف مشاعره : مسابقه شعرخوانی <hr> برابر پارسی : چامه خوا نی

مترادف مشاعره : مسابقه شعرخوانی برابر پارسی : چامه خوا نی

مشاعره

<hr> مترادف مشاغل : شغل ها، کارها، کسب ها، مشغله ها، گرفتاری ها، کاروبارها

مترادف مشاغل : شغل ها، کارها، کسب ها، مشغله ها، گرفتاری ها، کاروبارها

مشاغل

مشافر

<hr> مترادف مشافهه : گفت وگو، رودررو سخن گفتن، رویارویی

مترادف مشافهه : گفت وگو، رودررو سخن گفتن، رویارویی

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین