مکرراً

مکرعه

<hr> مترادف مکرم : ارجمند، بخشنده، بزرگوار، جواد، سخاوتمند، سخی، کریم، محترم، معز <hr> برابر پارسی : گرامی

مترادف مکرم : ارجمند، بخشنده، بزرگوار، جواد، سخاوتمند، سخی، کریم، محترم، معز برابر پارسی : گرامی

مکرم

<hr> مترادف مکرمت : بزرگواری، جوان مردی، بزرگی

مترادف مکرمت : بزرگواری، جوان مردی، بزرگی

مکرمت

مکره

مکروب

مکروم

<hr> مترادف مکروه : زشت، قبیح، کریه، مذموم، مستنکر، منفور، مهیب، ناپسند، ناخوش، ناخوشایند <hr> متضاد مکروه : مباح <hr> برابر پارسی : ناپسند، زشت

مترادف مکروه : زشت، قبیح، کریه، مذموم، مستنکر، منفور، مهیب، ناپسند، ناخوش، ناخوشایند متضاد مکروه : مباح برابر پارسی : ناپسند، زشت

مکروه

مکس

مکسب

<hr> مترادف مکسر : خرد، شکسته <hr> متضاد مکسر : سالم <hr> برابر پارسی : شکسته

مترادف مکسر : خرد، شکسته متضاد مکسر : سالم برابر پارسی : شکسته

مکسر

مکسور

<hr> مترادف مکشوف : آشکار، برملا، پدیدار، ظاهر، عیان، کشف شده، هویدا <hr> متضاد مکشوف : ناپدید، ناپیدا، مکتوم، مکنون، نامکشوف، نهفته <hr> برابر پارسی : یافته

مترادف مکشوف : آشکار، برملا، پدیدار، ظاهر، عیان، کشف شده، هویدا متضاد مکشوف : ناپدید، ناپیدا، مکتوم، مکنون، نامکشوف، نهفته برابر پارسی : یافته

مکشوف

<hr> برابر پارسی : توان سوم

مکعب

مکفر

مکفوف

<hr> مترادف مکفی : بس، بسنده، کافی، کفایت کننده، مشبع <hr> متضاد مکفی : غیرمکفی <hr> برابر پارسی : بسنده، بس

مترادف مکفی : بس، بسنده، کافی، کفایت کننده، مشبع متضاد مکفی : غیرمکفی برابر پارسی : بسنده، بس

مکفی

مکل

مکلا

مکلس

<hr> مترادف مکلف : عهده دار، متعهد، مسئول، واداشته، مجبور، موظف، بالغ <hr> برابر پارسی : ناچار، وادار

مترادف مکلف : عهده دار، متعهد، مسئول، واداشته، مجبور، موظف، بالغ برابر پارسی : ناچار، وادار

مکلف

<hr> مترادف مکلف شدن : متعهد شدن، عهده دار شدن، مجبور شدن، موظف شدن، به حد تکلیف رسیدن، بالغ شدن

مترادف مکلف شدن : متعهد شدن، عهده دار شدن، مجبور شدن، موظف شدن، به حد تکلیف رسیدن، بالغ شدن

مکلف شدن

مکلل

<hr> مترادف مکمل : تام، کامل، متکامل، متمم <hr> متضاد مکمل : ناقص <hr> برابر پارسی : تمام کننده

مترادف مکمل : تام، کامل، متکامل، متمم متضاد مکمل : ناقص برابر پارسی : تمام کننده

مکمل

<hr> مترادف مکمن : بزنگاه، پنهانگاه، کمینگاه، مخفی گاه، نخیزگاه

مترادف مکمن : بزنگاه، پنهانگاه، کمینگاه، مخفی گاه، نخیزگاه

مکمن

<hr> مترادف مکنت : تمکن، تمول، تنعم، توانگری، خواسته، ثروت، دارایی، مال، هستی <hr> متضاد مکنت : مسکنت <hr> برابر پارسی : سرمایه، دارایی، توانگری

مترادف مکنت : تمکن، تمول، تنعم، توانگری، خواسته، ثروت، دارایی، مال، هستی متضاد مکنت : مسکنت برابر پارسی : سرمایه، دارایی، توانگری

مکنت

مکنسه

مکنف

مکنو

مکنوز

<hr> مترادف مکنون : پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستور، مکتوم <hr> متضاد مکنون : آشکار، فاش، مکشوف

مترادف مکنون : پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستور، مکتوم متضاد مکنون : آشکار، فاش، مکشوف

مکنون

<hr> مترادف مکنونات : نهفته ها، خیالات، اندیشه ها، افکار

مترادف مکنونات : نهفته ها، خیالات، اندیشه ها، افکار

مکنونات

مکنی

مکون

مکوک

مکوکب

مکی

مکیاز

مکیال

مکیث

مکیدت

<hr> مترادف مکیدن : مک زدن

مکیدن

مکیس

<hr> مترادف مکیف : کیف آور، مستی بخش، نشاطبخش، نشئه زا، نشوه

مترادف مکیف : کیف آور، مستی بخش، نشاطبخش، نشئه زا، نشوه

مکیف

مکین

<hr> مترادف مکینه : ماشین، کارخانه

مترادف مکینه : ماشین، کارخانه

مکینه

<hr> مترادف مگر : به جز، به استثنا، به غیر، فقط، الا، شاید، همانا، از قضا

مترادف مگر : به جز، به استثنا، به غیر، فقط، الا، شاید، همانا، از قضا

مگر

<hr> مترادف مگس : پشه، ذباب

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین