هذر

هذلول

هذلولی

<hr> مترادف هذیان : اوهام، بیهوده، پراکنده گویی، پرت وپلا، پریشان گویی، چرت وپرت، سرسام، غاب، یاوه <hr> برابر پارسی : پریشان گویی، چرند

مترادف هذیان : اوهام، بیهوده، پراکنده گویی، پرت وپلا، پریشان گویی، چرت وپرت، سرسام، غاب، یاوه برابر پارسی : پریشان گویی، چرند

هذیان

<hr> مترادف هر : تمام، کل، همه

مترادف هر : تمام، کل، همه

هر

هر و شر

هر که هر که

هرآینه

هرا

<hr> مترادف هراس : بیم، پروا، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، سهم، واهمه، وحشت، وهم، هول، هیبت <hr> برابر پارسی : ترس

مترادف هراس : بیم، پروا، ترس، جبن، خوف، دهشت، رعب، سهم، واهمه، وحشت، وهم، هول، هیبت برابر پارسی : ترس

هراس

<hr> مترادف هراس انگیز : خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب انگیز، مخوف، مدهش، وحشتناک، وهمناک، هول انگیز، هولناک

مترادف هراس انگیز : خوف انگیز، خوفناک، دهشتناک، رعب انگیز، مخوف، مدهش، وحشتناک، وهمناک، هول انگیز، هولناک

هراس انگیز

هراس ناک

<hr> مترادف هراسان : بیمناک، ترسان، ترسنده، دستپاچه، سراسیمه، متوحش، مرعوب، مشوش، وحشت زده، هایل، هراسناک

مترادف هراسان : بیمناک، ترسان، ترسنده، دستپاچه، سراسیمه، متوحش، مرعوب، مشوش، وحشت زده، هایل، هراسناک

هراسان

<hr> مترادف هراسناک : بیمناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، متوحش، مرعوب، مهیل، وحشت زده، وهمناک، هراسان، هولناک

مترادف هراسناک : بیمناک، خوفناک، سهمگین، سهمناک، متوحش، مرعوب، مهیل، وحشت زده، وهمناک، هراسان، هولناک

هراسناک

هراسه

<hr> مترادف هراسیدن : ترسیدن، متوحش شدن، مرعوب شدن، وحشت کردن

مترادف هراسیدن : ترسیدن، متوحش شدن، مرعوب شدن، وحشت کردن

هراسیدن

<hr> مترادف هراسیده : بیمناک، ترسیده، متوحش، مرعوب، وحشت زده

مترادف هراسیده : بیمناک، ترسیده، متوحش، مرعوب، وحشت زده

هراسیده

<hr> مترادف هراش : دلهره، استفراغ، شکوفه، قی

مترادف هراش : دلهره، استفراغ، شکوفه، قی

هراش

<hr> مترادف هراش هراش : پاره پاره، چاک چاک

مترادف هراش هراش : پاره پاره، چاک چاک

هراش هراش

هراکش

<hr> مترادف هراینه : ( هرآینه ) بلاشک، حتماً، قطعاً

مترادف هراینه : ( هرآینه ) بلاشک، حتماً، قطعاً

هراینه

<hr> مترادف هرب : فرار، گریز، گریختن

مترادف هرب : فرار، گریز، گریختن

هرب

هربد

<hr> مترادف هرت : بی نظمی، هرج ومرج

مترادف هرت : بی نظمی، هرج ومرج

هرت

هرتز

هرتی

هرثم

<hr> برابر پارسی : آشوب

هرج

<hr> مترادف هرج و مرج : آشوب، آنارشی، اختلال، اغتشاش، بلبشو، بی نظمی، فتنه وفساد، هرتی پرتی <hr> برابر پارسی : آشوب، پریشانی، درهم برهم

مترادف هرج و مرج : آشوب، آنارشی، اختلال، اغتشاش، بلبشو، بی نظمی، فتنه وفساد، هرتی پرتی برابر پارسی : آشوب، پریشانی، درهم برهم

هرج و مرج

<hr> مترادف هرجایی : بی عصمت، جلب، روسپی، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور

مترادف هرجایی : بی عصمت، جلب، روسپی، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور

هرجایی

<hr> مترادف هردمبیل : بی ترتیب، بی قاعده، بی نظم <hr> متضاد هردمبیل : مرتب <hr> برابر پارسی : درهم بر هم، هرکه هرکه

مترادف هردمبیل : بی ترتیب، بی قاعده، بی نظم متضاد هردمبیل : مرتب برابر پارسی : درهم بر هم، هرکه هرکه

هردمبیل

هردود کشیدن

هردیگی چمچه

<hr> مترادف هرروزه : پیوسته، روزمره، مدام

مترادف هرروزه : پیوسته، روزمره، مدام

هرروزه

<hr> مترادف هرز : باطل، بی حاصل، بیهوده، ضایع، عبث، لافی، مهمل، یاوه، هدر

مترادف هرز : باطل، بی حاصل، بیهوده، ضایع، عبث، لافی، مهمل، یاوه، هدر

هرز

هرز دادن

هرزآب

هرزاب

هرزبان

<hr> مترادف هرزه : الواط، بی سروپا، سلیطه، عیاش، فاجر، فاسد، فاسق، لاابالی، لات، لوده، ول، ولگرد، ویلان، بی حاصل، بی فایده، بیهوده، عبث، مهمل

مترادف هرزه : الواط، بی سروپا، سلیطه، عیاش، فاجر، فاسد، فاسق، لاابالی، لات، لوده، ول، ولگرد، ویلان، بی حاصل، بی فایده، بیهوده، عبث، مهمل

هرزه

هرزه خایی

هرزه درای

هرزه شدن

<hr> مترادف هرزه لای : بیهوده گو، لاف زن، هرزه گو

مترادف هرزه لای : بیهوده گو، لاف زن، هرزه گو

هرزه لای

هرزه مرس

<hr> مترادف هرزه گرد : ولگرد، ولو

مترادف هرزه گرد : ولگرد، ولو

هرزه گرد

<hr> مترادف هرزگی : الواطی، بیهودگی، عیاشی، فسق وفجور، لاابالیگری، لعب، لودگی، لهو

مترادف هرزگی : الواطی، بیهودگی، عیاشی، فسق وفجور، لاابالیگری، لعب، لودگی، لهو

واژه های حرف "ه" - فرهنگ معین