<hr> مترادف پرستش : ستایش، طاعت، عبادت، عبودیت، نیایش

مترادف پرستش : ستایش، طاعت، عبادت، عبودیت، نیایش

پرستش

<hr> مترادف پرستشگاه : پرستشکده، عبادتگاه، معبد

مترادف پرستشگاه : پرستشکده، عبادتگاه، معبد

پرستشگاه

<hr> مترادف پرستشگر : پرستنده، عابد، مترهب، متعبد

مترادف پرستشگر : پرستنده، عابد، مترهب، متعبد

پرستشگر

پرستنده

پرستندگی

پرسته

<hr> مترادف پرستو : ابابیل، پرستوک، چلچله، خطاف

مترادف پرستو : ابابیل، پرستوک، چلچله، خطاف

پرستو

پرستیدن

پرستیده

<hr> مترادف پرستیژ : اعتبار، تشخص، حیثیت، شخصیت، نفوذ

مترادف پرستیژ : اعتبار، تشخص، حیثیت، شخصیت، نفوذ

پرستیژ

<hr> مترادف پرسش : استخبار، استطلاع، استعلام، استفسار، استفهام، اقتراح، بازجویی، بازخواست، سؤال، سراغ، مواخذه <hr> متضاد پرسش : پاسخ، جواب

مترادف پرسش : استخبار، استطلاع، استعلام، استفسار، استفهام، اقتراح، بازجویی، بازخواست، سؤال، سراغ، مواخذه متضاد پرسش : پاسخ، جواب

پرسش

پرسشنامه

پرسنده

<hr> مترادف پرسنل : اعضا، عضو، کادر، کارمند <hr> برابر پارسی : کارکنان

مترادف پرسنل : اعضا، عضو، کادر، کارمند برابر پارسی : کارکنان

پرسنل

پرسنگ

<hr> مترادف پرسه : تفرج، راه پیمایی، سیر، گردش، گشت | ختم، سوگ، عزاداری، عزا، ماتم، ماتم پرسی، بیمارپرسی، تفقد، عیادت <hr> متضاد پرسه : عیش

مترادف پرسه : تفرج، راه پیمایی، سیر، گردش، گشت | ختم، سوگ، عزاداری، عزا، ماتم، ماتم پرسی، بیمارپرسی، تفقد، عیادت متضاد پرسه : عیش

پرسه

پرسه زدن

پرسوناژ

پرسپکتیو

پرسیاوشان

پرسیدن

پرسیده

<hr> مترادف پرش : جستن، جست، جهش، جهیدن، خیز، پرواز، طیران

مترادف پرش : جستن، جست، جهش، جهیدن، خیز، پرواز، طیران

پرش

<hr> مترادف پرشور : پرحرارت، پرهیجان، شورآفرین، آتشی، آتشین، داغ

مترادف پرشور : پرحرارت، پرهیجان، شورآفرین، آتشی، آتشین، داغ

پرشور

پرشیان

پرغازه

پرغونه

پرفسور

پرماز

پرماس

پرماسنده

پرماسیدن

پرماسیده

پرمان

پرماه

<hr> مترادف پرمایه : باسواد، بامعلومات، خردمند، دانشمند، عالم، ثروتمند، دارا، غنی، متمول، غلیظ <hr> متضاد پرمایه : کم مایه

مترادف پرمایه : باسواد، بامعلومات، خردمند، دانشمند، عالم، ثروتمند، دارا، غنی، متمول، غلیظ متضاد پرمایه : کم مایه

پرمایه

پرمخیدن

پرمخیده

پرمر

پرمنش

<hr> برابر پارسی : بنفشک

پرمنگنات

پرمه

پرمودن

پرن

پرنا

<hr> مترادف پرند : ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا، تیغ، شمشیر

مترادف پرند : ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا، تیغ، شمشیر

واژه های حرف "پ" - فرهنگ معین