<hr> مترادف چکمه : کفش ساق بلند، موزه

مترادف چکمه : کفش ساق بلند، موزه

چکمه

چکمیزک

چکن

چکنامه

چکنویس

<hr> مترادف چکه : تراب، جرعه، قطره، قلپ، تراوش، تراویده، رشحه، ریزش، چک، چکانه، نشت

مترادف چکه : تراب، جرعه، قطره، قلپ، تراوش، تراویده، رشحه، ریزش، چک، چکانه، نشت

چکه

چکوک

چکچک

چکک

<hr> مترادف چکی : یک جا، وزن ناکرده، بی متراژ، روی هم، تخمینی، اله بختکی

مترادف چکی : یک جا، وزن ناکرده، بی متراژ، روی هم، تخمینی، اله بختکی

چکی

<hr> مترادف چکیدن : چکه کردن، قطره قطره فرو ریختن، تراوش کردن، نشت کردن

مترادف چکیدن : چکه کردن، قطره قطره فرو ریختن، تراوش کردن، نشت کردن

چکیدن

<hr> مترادف چکیده : جوهره، خلاصه، عصاره، لب، ملخص، افشره، ماست آب رفته، عمود، گرز

مترادف چکیده : جوهره، خلاصه، عصاره، لب، ملخص، افشره، ماست آب رفته، عمود، گرز

چکیده

<hr> مترادف چگال : سنگین، غلیظ، گران، کثیف، متکاثف، فشرده، متراکم

مترادف چگال : سنگین، غلیظ، گران، کثیف، متکاثف، فشرده، متراکم

چگال

چگر

<hr> مترادف چگل : زیبارو، قشنگ ، گل ولای، لجن <hr> متضاد چگل : زشت

مترادف چگل : زیبارو، قشنگ ، گل ولای، لجن متضاد چگل : زشت

چگل

چگلی

چگور

<hr> مترادف چگونه : چسان، چطور، به چه طریق، به چه نحو

مترادف چگونه : چسان، چطور، به چه طریق، به چه نحو

چگونه

<hr> مترادف چگونگی : چونی، کیفیت، وضعیت، حالت <hr> متضاد چگونگی : چندی

مترادف چگونگی : چونی، کیفیت، وضعیت، حالت متضاد چگونگی : چندی

چگونگی

<hr> برابر پارسی : گر، کار

چی

چیالک

چیت

<hr> مترادف چیدن : کندن، بریدن، قیچی کردن، قطع کردن، پهن کردن، گستردن، قرار دادن، نهادن، زدن، ستردن، انتخاب کردن، جدا کردن، گلچین کردن، گزیدن، پیراستن، اصلاح کردن، دانه چینی کردن، ترتیب دادن، مهیا کردن، فراهم کردن

مترادف چیدن : کندن، بریدن، قیچی کردن، قطع کردن، پهن کردن، گستردن، قرار دادن، نهادن، زدن، ستردن، انتخاب کردن، جدا کردن، گلچین کردن، گزیدن، پیراستن، اصلاح کردن، دانه چینی کردن، ترتیب دادن، مهیا کردن، فراهم کردن

چیدن

چیده

چیر

<hr> مترادف چیره : پیروز، غالب، چیر، فاتح، فایق، قاهر، متسلط، متغلب، مستولی، مسلط، منتصر <hr> متضاد چیره : مقهور

مترادف چیره : پیروز، غالب، چیر، فاتح، فایق، قاهر، متسلط، متغلب، مستولی، مسلط، منتصر متضاد چیره : مقهور

چیره

<hr> مترادف چیره دست : بامهارت، چالاک، چست، زبردست، ماهر <hr> متضاد چیره دست : چلمن، دست وپاچلفتی

مترادف چیره دست : بامهارت، چالاک، چست، زبردست، ماهر متضاد چیره دست : چلمن، دست وپاچلفتی

چیره دست

چیره دستی

<hr> مترادف چیرگی : استیلا، پیروزی، تسلط، سلطه، سیطره، ظفر، غلبه

مترادف چیرگی : استیلا، پیروزی، تسلط، سلطه، سیطره، ظفر، غلبه

چیرگی

<hr> مترادف چیز : جسم، چی، شی، موجود

مترادف چیز : جسم، چی، شی، موجود

چیز

<hr> مترادف چیز فهم : فهیم، فهمیده، دانا، عاقل <hr> متضاد چیز فهم : نفهم

مترادف چیز فهم : فهیم، فهمیده، دانا، عاقل متضاد چیز فهم : نفهم

چیز فهم

<hr> مترادف چیستان : بردک، پردک، پرسیدنی، لغز، معما

مترادف چیستان : بردک، پردک، پرسیدنی، لغز، معما

چیستان

<hr> مترادف چیلان : ابزارآلات، چیلانه، عناب

مترادف چیلان : ابزارآلات، چیلانه، عناب

چیلان

چیلر

<hr> مترادف چین : آژنگ، اخمه، چروک، تا، لا، تاب، شکن، شکنج، فر، کرس، شیار، خط، چینه، قشر، لایه

مترادف چین : آژنگ، اخمه، چروک، تا، لا، تاب، شکن، شکنج، فر، کرس، شیار، خط، چینه، قشر، لایه

چین

<hr> مترادف چینه : دانه، حصار گلی، دیواره گلی، دیوار گلی، طبقه، قشر، لایه

مترادف چینه : دانه، حصار گلی، دیواره گلی، دیوار گلی، طبقه، قشر، لایه

چینه

<hr> مترادف چینه دان : جاغر، حوصله، زاغر، ژاغر، شاغر

مترادف چینه دان : جاغر، حوصله، زاغر، ژاغر، شاغر

چینه دان

<hr> مترادف چینی : منسوب به چین، اهل چین، شهروند چین، ظروف آبگینه ای

مترادف چینی : منسوب به چین، اهل چین، شهروند چین، ظروف آبگینه ای

واژه های حرف "چ" - فرهنگ معین