فرهنگ معین

کاسه کوزه

کاسه کوزه دار

کاسه گر

کاسه گردان

کاسه گرفتن

کاسه یکی

کاسکت

کاسیک

<hr> مترادف کاش : ایکاش، بو، کاشکی، لیت

مترادف کاش : ایکاش، بو، کاشکی، لیت

کاش

<hr> مترادف کاشانه : آشیانه، بیت، خانه، سرا، عریش، کلبه، لانه، مقام، منزل

مترادف کاشانه : آشیانه، بیت، خانه، سرا، عریش، کلبه، لانه، مقام، منزل

کاشانه

<hr> مترادف کاشت : حراثت، زراعت، زرع، فلاحت، کشاورزی، کشت

مترادف کاشت : حراثت، زراعت، زرع، فلاحت، کشاورزی، کشت

کاشت

<hr> مترادف کاشتن : زراعت، غرس کردن، فلاحت، کشتن، نشا کردن، نشاندن

مترادف کاشتن : زراعت، غرس کردن، فلاحت، کشتن، نشا کردن، نشاندن

کاشتن

<hr> مترادف کاشته : کشت، کشته، مزروع، غرس، نشانده

مترادف کاشته : کشت، کشته، مزروع، غرس، نشانده

کاشته

<hr> مترادف کاشف : مکتشف، یابنده <hr> برابر پارسی : یابنده، آشکارگر، بازیابنده

مترادف کاشف : مکتشف، یابنده برابر پارسی : یابنده، آشکارگر، بازیابنده

کاشف

کاشه

<hr> مترادف کاشکی : ایکاش، بو، کاشک، کاش

مترادف کاشکی : ایکاش، بو، کاشک، کاش

کاشکی

کاشی

کاشی کار

کاظم

کاعب

کاغ

<hr> مترادف کاغذ : قرطاس، منشور، عریضه، مراسله، مرقومه، نامه، نوشته

مترادف کاغذ : قرطاس، منشور، عریضه، مراسله، مرقومه، نامه، نوشته

کاغذ

کاغذ خرید

کاغذ دیواری

کاغذ لغ

کاغذ کادو

کاغذ کالک

کاغذ گلاسه

<hr> مترادف کاغذبازی : بوروکراسی، دیوانسالاری، قرطاس بازی

مترادف کاغذبازی : بوروکراسی، دیوانسالاری، قرطاس بازی

کاغذبازی

کاغذین جامه

کاغنه

کاغه

کاف

کافئین

کافتن

کافته

<hr> مترادف کافر : بت پرست، بدکیش، بی ایمان، بی دین، زندیق، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد، منافق، ناسپاس <hr> متضاد کافر : مؤمن <hr> برابر پارسی : بی دین، بی خدا، خدا نشناس

مترادف کافر : بت پرست، بدکیش، بی ایمان، بی دین، زندیق، لامذهب، مرتد، مشرک، ملحد، منافق، ناسپاس متضاد کافر : مؤمن برابر پارسی : بی دین، بی خدا، خدا نشناس

کافر

کافرمژه

کافل

کافنده

<hr> مترادف کافه : چایخانه، رستوران، قهوه خانه، کافه رستوران <hr> برابر پارسی : چایخانه، نوشگاه

مترادف کافه : چایخانه، رستوران، قهوه خانه، کافه رستوران برابر پارسی : چایخانه، نوشگاه

کافه

کافه تریا

کافه رستوران

کافه گلاسه

کافور

کافور خوردن

کافورپوش

<hr> مترادف کافی : بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی، باکفایت <hr> برابر پارسی : بسنده، بایسته، بس

مترادف کافی : بسنده، بس، مشبع، مکفی، وافی، باکفایت برابر پارسی : بسنده، بایسته، بس

واژه های حرف "ک" - فرهنگ معین