افاضه

افاضه شدن

افاضه کردن

<hr> مترادف افاقه : اثر، بهبود، تاثیر، گشایش <hr> برابر پارسی : بهبودی، بخود آمدن

مترادف افاقه : اثر، بهبود، تاثیر، گشایش برابر پارسی : بهبودی، بخود آمدن

افاقه

<hr> مترادف افت : ( آفت ) آسیب، بلا، بیماری، زیان، صدمه، فتنه، مصیبت | سقوط، کاستی، کاهش، کمبود، نزول، نقصان، خفت، کسرشان <hr> متضاد افت : افزایش <hr> برابر پارسی : ( آفت ) گزند، آسیب، آگفت، زیان

مترادف افت : ( آفت ) آسیب، بلا، بیماری، زیان، صدمه، فتنه، مصیبت | سقوط، کاستی، کاهش، کمبود، نزول، نقصان، خفت، کسرشان متضاد افت : افزایش برابر پارسی : ( آفت ) گزند، آسیب، آگفت، زیان

افت

افت حرارت

<hr> مترادف افتاب : ( آفتاب ) خور، خورشید، شمس، مهر، هور <hr> متضاد افتاب : ( آفتاب ) ماهتاب، مهتاب

مترادف افتاب : ( آفتاب ) خور، خورشید، شمس، مهر، هور متضاد افتاب : ( آفتاب ) ماهتاب، مهتاب

افتاب

افتاب خوردن

افتاب رو

افتاب زده

افتاب زدگی

افتاب سوخته کردن

افتاب پخته

افتاب گرای

افتاب گرایی

<hr> مترادف افتاب گردان : ( آفتاب گردان ) چتر، سایبان، آفتاب پرست، آفتاب گردک

مترادف افتاب گردان : ( آفتاب گردان ) چتر، سایبان، آفتاب پرست، آفتاب گردک

افتاب گردان

افتاب گیر

<hr> مترادف افتابه : ( آفتابه ) ابریق، لولهنگ، مطهره

مترادف افتابه : ( آفتابه ) ابریق، لولهنگ، مطهره

افتابه

افتابه دزد

افتابی

افتابی کردن

افتادن

افتادنی

<hr> مترادف افتاده : محذوف، خاشع، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع <hr> متضاد افتاده : متکبر، مغرور

مترادف افتاده : محذوف، خاشع، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع متضاد افتاده : متکبر، مغرور

افتاده

افتاده حال

<hr> مترادف افتادگی : تواضع، شکسته نفسی، فروتنی <hr> متضاد افتادگی : تکبر، غرور

مترادف افتادگی : تواضع، شکسته نفسی، فروتنی متضاد افتادگی : تکبر، غرور

افتادگی

افتان و خیزان

افتاپ پرستی

<hr> مترادف افتتاح : باز کردن، بازگشایی، گشادن، گشایش، وا کردن، واگشایی <hr> متضاد افتتاح : انسداد <hr> برابر پارسی : گشایش، بازگشایی

مترادف افتتاح : باز کردن، بازگشایی، گشادن، گشایش، وا کردن، واگشایی متضاد افتتاح : انسداد برابر پارسی : گشایش، بازگشایی

افتتاح

<hr> برابر پارسی : گشودن

افتتاح کردن

افتتاح کننده

افتتاحی

<hr> مترادف افتخار : سرافرازی، سربلندی، فخر، فخر کردن، مباهات، نازش، نازیدن <hr> برابر پارسی : سربلندی، بالندگی، بالیدن، سرافرازی، نازش، ناییدن

مترادف افتخار : سرافرازی، سربلندی، فخر، فخر کردن، مباهات، نازش، نازیدن برابر پارسی : سربلندی، بالندگی، بالیدن، سرافرازی، نازش، ناییدن

افتخار

افتخار امیز

افتخارا از خدمت معاف شده

افتخاری

<hr> مترادف افترا : بهتان، تهمت، دروغ، غیبت، فریه، کذب <hr> برابر پارسی : دروغ بستن

مترادف افترا : بهتان، تهمت، دروغ، غیبت، فریه، کذب برابر پارسی : دروغ بستن

افترا

افترا امیز

افترا زدن

افترا زدن به

افترا زن

افترا زننده

<hr> برابر پارسی : دروغ بستن

برابر پارسی : دروغ بستن

افتراء

<hr> مترادف افتراق : پراکندگی، پریشانی، تشتت، تفرق، تباین، تفاوت، جدایی

مترادف افتراق : پراکندگی، پریشانی، تشتت، تفرق، تباین، تفاوت، جدایی

افتراق

افتراقی

افترشیو

<hr> مترادف افتضاح : بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضاحت <hr> برابر پارسی : رسوایی

مترادف افتضاح : بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضاحت برابر پارسی : رسوایی

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد