<hr> مترادف بلا انقطاع : پیاپی، پی درپی، بلاوقفه، بی وقفه، پیوسته، لاینقطع، مدام، مستمر

مترادف بلا انقطاع : پیاپی، پی درپی، بلاوقفه، بی وقفه، پیوسته، لاینقطع، مدام، مستمر

بلا انقطاع

بلا تصدی

بلا زده کردن

بلا شرط

بلا نه پناه بردن

<hr> مترادف بلا واسطه : بی واسطه، راساً، مستقیماً <hr> متضاد بلا واسطه : باواسطه، مع الواسطه

مترادف بلا واسطه : بی واسطه، راساً، مستقیماً متضاد بلا واسطه : باواسطه، مع الواسطه

بلا واسطه

بلا ی ناگهانی

<hr> برابر پارسی : آسیب، آفت، زیان، گزند

برابر پارسی : آسیب، آفت، زیان، گزند

بلاء

<hr> مترادف بلااثر : بی اثر، ناموثر، بی تاثیر

مترادف بلااثر : بی اثر، ناموثر، بی تاثیر

بلااثر

<hr> مترادف بلااجر : بی مزد، بی پاداش

مترادف بلااجر : بی مزد، بی پاداش

بلااجر

بلااختیار

بلااراده

بلاانقطاع

بلاتردید

بلاتلکیفی

<hr> مترادف بلاتکلیف : پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم <hr> متضاد بلاتکلیف : مشخص، معلوم <hr> برابر پارسی : بی برنامه

مترادف بلاتکلیف : پادرهوا، معلق، معوق، نامشخص، نامعلوم متضاد بلاتکلیف : مشخص، معلوم برابر پارسی : بی برنامه

بلاتکلیف

<hr> مترادف بلاجهت : بی دلیل، بی سبب، بی خود، بی علت، غیرقانونی

مترادف بلاجهت : بی دلیل، بی سبب، بی خود، بی علت، غیرقانونی

بلاجهت

بلاجواب

بلاجواب گذاشتن

<hr> مترادف بلاخیز : مصیبت بار، فتنه خیز

مترادف بلاخیز : مصیبت بار، فتنه خیز

بلاخیز

<hr> مترادف بلاد : بلدان، بلدها، دیارها، شهرها، مداین، مدینه ها، ولایات، ولایت ها، قراء، سرزمین ها <hr> برابر پارسی : شهرها، آبادی‎ها

مترادف بلاد : بلدان، بلدها، دیارها، شهرها، مداین، مدینه ها، ولایات، ولایت ها، قراء، سرزمین ها برابر پارسی : شهرها، آبادی‎ها

بلاد

<hr> مترادف بلادرنگ : آنی، بلافاصله، به تعجیل، به سرعت، بی درنگ، سریعاً، فوراً، فوری

مترادف بلادرنگ : آنی، بلافاصله، به تعجیل، به سرعت، بی درنگ، سریعاً، فوراً، فوری

بلادرنگ

<hr> مترادف بلاده : بدکار، روسپی، فاحشه، فاسق، نابکار، بدکار، هرزه گو، مفتن، مفسد، تبهکار

مترادف بلاده : بدکار، روسپی، فاحشه، فاسق، نابکار، بدکار، هرزه گو، مفتن، مفسد، تبهکار

بلاده

<hr> مترادف بلاشبهه : بلاشک، تحقیقاً، حتماً، محققاً، یقین

مترادف بلاشبهه : بلاشک، تحقیقاً، حتماً، محققاً، یقین

بلاشبهه

<hr> مترادف بلاعوض : بی مزد، رایگان، مجانی، مفتی <hr> متضاد بلاعوض : غیررایگان

مترادف بلاعوض : بی مزد، رایگان، مجانی، مفتی متضاد بلاعوض : غیررایگان

بلاعوض

<hr> مترادف بلاغ : پیام رسانی، بلوغ، رشد <hr> برابر پارسی : پیام، آگهی

مترادف بلاغ : پیام رسانی، بلوغ، رشد برابر پارسی : پیام، آگهی

بلاغ

<hr> مترادف بلاغت : چیره زبانی، رسایی، زبان آوری، سخنوری، شیواسخنی، شیوایی، فصاحت، بلوغ، رشد <hr> برابر پارسی : شیوایی، رسایی

مترادف بلاغت : چیره زبانی، رسایی، زبان آوری، سخنوری، شیواسخنی، شیوایی، فصاحت، بلوغ، رشد برابر پارسی : شیوایی، رسایی

بلاغت

<hr> مترادف بلافاصله : آنی، بی درنگ، دردم، علی الفور، فوراً، همان دم، فوری، بی وقفه <hr> برابر پارسی : بی درنگ، اندر زمان، دردم

مترادف بلافاصله : آنی، بی درنگ، دردم، علی الفور، فوراً، همان دم، فوری، بی وقفه برابر پارسی : بی درنگ، اندر زمان، دردم

بلافاصله

<hr> مترادف بلافایده : بی فایده، بی ثمر، مهمل

مترادف بلافایده : بی فایده، بی ثمر، مهمل

بلافایده

<hr> مترادف بلال : ذرت، برشته، بریان

مترادف بلال : ذرت، برشته، بریان

بلال

<hr> مترادف بلامانع : بی مانع، بدون اشکال، بلاقید، آزاد

مترادف بلامانع : بی مانع، بدون اشکال، بلاقید، آزاد

بلامانع

<hr> مترادف بلامعارض : بلامنازع، بی بدیل، بی معارض، بی رقیب، یکه تاز

مترادف بلامعارض : بلامنازع، بی بدیل، بی معارض، بی رقیب، یکه تاز

بلامعارض

<hr> مترادف بلاهت : ابلهی، حماقت، حمق، سبک مغزی، سفاهت، کم خردی، نادانی <hr> متضاد بلاهت : حکمت، دانایی <hr> برابر پارسی : کم خردی، بی خردی

مترادف بلاهت : ابلهی، حماقت، حمق، سبک مغزی، سفاهت، کم خردی، نادانی متضاد بلاهت : حکمت، دانایی برابر پارسی : کم خردی، بی خردی

بلاهت

بلاواسطه

<hr> مترادف بلاوقفه : پیاپی، پی درپی، پیوسته، علی الدوام، لاینقطع، مدام، مداوم، مستمر، مستمراً، وقفه ناپذیر <hr> متضاد بلاوقفه : ناپیوسته، نامستمر، وقفه پذیر

مترادف بلاوقفه : پیاپی، پی درپی، پیوسته، علی الدوام، لاینقطع، مدام، مداوم، مستمر، مستمراً، وقفه ناپذیر متضاد بلاوقفه : ناپیوسته، نامستمر، وقفه پذیر

بلاوقفه

<hr> مترادف بلاکش : رنجبر، زجردیده، زجرکشیده، سختی کش، متحمل، محنت کش <hr> برابر پارسی : ستمکش، رنجیده، آزرده

مترادف بلاکش : رنجبر، زجردیده، زجرکشیده، سختی کش، متحمل، محنت کش برابر پارسی : ستمکش، رنجیده، آزرده

بلاکش

<hr> مترادف بلاگردان : صدقه، قربانی، برخی، بلاچین

مترادف بلاگردان : صدقه، قربانی، برخی، بلاچین

بلاگردان

<hr> مترادف بلایا : مصایب، بلاها، مصیبت ها، رنج ها، گرفتاری ها

مترادف بلایا : مصایب، بلاها، مصیبت ها، رنج ها، گرفتاری ها

بلایا

بلبرینگ

<hr> مترادف بلبشو : خرتوخر، هرج ومرج، بی نظمی، ناامنی، آشوب

مترادف بلبشو : خرتوخر، هرج ومرج، بی نظمی، ناامنی، آشوب

بلبشو

<hr> مترادف بلبل : عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب خوان، شباهنگ ، روان، پرحرف <hr> متضاد بلبل : زاغ، زغن

مترادف بلبل : عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب خوان، شباهنگ ، روان، پرحرف متضاد بلبل : زاغ، زغن

بلبل

<hr> مترادف بلبل زبانی : شیرین گفتاری، خوش سخنی، وراجی، پرحرفی، پرگویی

مترادف بلبل زبانی : شیرین گفتاری، خوش سخنی، وراجی، پرحرفی، پرگویی

بلبل زبانی

بلبلزبانی

<hr> مترادف بلد : دلیل راه، دلیل، راهبر، راهنما، هادی، آشنا، مطلع، وارد، واقف، دیار، شهر، مدینه، ولایت، منطقه، ناحیه <hr> برابر پارسی : شهر، آبادی

مترادف بلد : دلیل راه، دلیل، راهبر، راهنما، هادی، آشنا، مطلع، وارد، واقف، دیار، شهر، مدینه، ولایت، منطقه، ناحیه برابر پارسی : شهر، آبادی

بلد

<hr> مترادف بلد بودن : آشنا بودن، واردبودن، مهارت داشتن <hr> برابر پارسی : یاد داشتن، دانستن

مترادف بلد بودن : آشنا بودن، واردبودن، مهارت داشتن برابر پارسی : یاد داشتن، دانستن

بلد بودن

بلد راه

<hr> مترادف بلدرچین : بدبده، کرک <hr> برابر پارسی : بدبده، کرک

مترادف بلدرچین : بدبده، کرک برابر پارسی : بدبده، کرک

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد