بلرزه دراورنده

بلسان

<hr> مترادف بلع : بلعیدن، فروبردن، قورت دادن، قورت <hr> برابر پارسی : فروبردن، خوردن

مترادف بلع : بلعیدن، فروبردن، قورت دادن، قورت برابر پارسی : فروبردن، خوردن

بلع

بلع دوباره

<hr> مترادف بلعم : بسیارخوار، پرخوار، پرخور، تندخوار، تندخور

مترادف بلعم : بسیارخوار، پرخوار، پرخور، تندخوار، تندخور

بلعم

<hr> مترادف بلعیدن : بلع کردن، خوردن، قورت دادن، لقمه فرو بردن <hr> متضاد بلعیدن : استفراغ کردن، قی کردن <hr> برابر پارسی : اوباریدن، فرو بردن، فرودادن

مترادف بلعیدن : بلع کردن، خوردن، قورت دادن، لقمه فرو بردن متضاد بلعیدن : استفراغ کردن، قی کردن برابر پارسی : اوباریدن، فرو بردن، فرودادن

بلعیدن

<hr> مترادف بلغم : بی خیال، بی قید، تن پرور، تن آسا ، چاق، چاقالو، فربه ، خلط سینه <hr> متضاد بلغم : زرنگ، فعال، پویا، لاغر، نزار

مترادف بلغم : بی خیال، بی قید، تن پرور، تن آسا ، چاق، چاقالو، فربه ، خلط سینه متضاد بلغم : زرنگ، فعال، پویا، لاغر، نزار

بلغم

بلغم اور

بلغمی

بلغمی مزاج

بلغور

بلغور جو دوسر

<hr> مترادف بلفضول : بسیار فضول، چون وچرا کن، چون وچراگر، بیهوده گو، یاوه گو، هرزه درا

مترادف بلفضول : بسیار فضول، چون وچرا کن، چون وچراگر، بیهوده گو، یاوه گو، هرزه درا

بلفضول

<hr> مترادف بلم : جهاز، زورق، قایق، کرجی

مترادف بلم : جهاز، زورق، قایق، کرجی

بلم

بلمران

<hr> مترادف بلند : دراز، طولانی، طویل ، رفیع، شاهق، مرتفع ، شامخ، عالی، متعالی، منیع، والا ، بم ، افراخته، افراشته، کشیده، رسا <hr> متضاد بلند : کوتاه، قصیر، پست، زیر، نارسا

مترادف بلند : دراز، طولانی، طویل ، رفیع، شاهق، مرتفع ، شامخ، عالی، متعالی، منیع، والا ، بم ، افراخته، افراشته، کشیده، رسا متضاد بلند : کوتاه، قصیر، پست، زیر، نارسا

بلند

بلند اوا

بلند اواز

<hr> مترادف بلند اوازه : ( بلندآوازه ) بنام، سرشناس، شهیر، مشتهر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی <hr> متضاد بلند اوازه : ( بلندآوازه ) گمنام <hr> برابر پارسی : ( بلند آوازه ) نامی، نامور، سرشناس

مترادف بلند اوازه : ( بلندآوازه ) بنام، سرشناس، شهیر، مشتهر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی متضاد بلند اوازه : ( بلندآوازه ) گمنام برابر پارسی : ( بلند آوازه ) نامی، نامور، سرشناس

بلند اوازه

بلند جار زدن

بلند خیال

بلند سازی

<hr> مترادف بلند شدن : ایستادن ، برخاستن، پا شدن ، دراز شدن، قد کشیدن، رشد کردن، برپا شدن، متصاعد شدن، اوج گرفتن، صعود کردن، برافراختن، برافراشتن، بیدار شدن، طولانی شدن <hr> متضاد بلند شدن : نشستن، فرود آمدن

مترادف بلند شدن : ایستادن ، برخاستن، پا شدن ، دراز شدن، قد کشیدن، رشد کردن، برپا شدن، متصاعد شدن، اوج گرفتن، صعود کردن، برافراختن، برافراشتن، بیدار شدن، طولانی شدن متضاد بلند شدن : نشستن، فرود آمدن

بلند شدن

بلند شدن بطور متراکم

بلند شدن هواپیما یا موشک

بلند شونده

بلند صدا

بلند صدا کردن

بلند قد

<hr> مترادف بلند مرتبه : ارجمند، سرافراز، عالی رتبه، والامقام <hr> برابر پارسی : بلند پایه، فرازمند

مترادف بلند مرتبه : ارجمند، سرافراز، عالی رتبه، والامقام برابر پارسی : بلند پایه، فرازمند

بلند مرتبه

<hr> مترادف بلند نظر : منیع الطبع، بلندهمت، جواد، دست ودل باز <hr> متضاد بلند نظر : تنگ نظر، کوتاه همت، خسیس <hr> برابر پارسی : بلند نگر

مترادف بلند نظر : منیع الطبع، بلندهمت، جواد، دست ودل باز متضاد بلند نظر : تنگ نظر، کوتاه همت، خسیس برابر پارسی : بلند نگر

بلند نظر

<hr> مترادف بلند همت : بلندنظر، والاهمت، بلندطبع <hr> برابر پارسی : بزرگمنش

مترادف بلند همت : بلندنظر، والاهمت، بلندطبع برابر پارسی : بزرگمنش

بلند همت

<hr> مترادف بلند همتی : بلندنظری، علوطبع، حمیت، سعه صدر

مترادف بلند همتی : بلندنظری، علوطبع، حمیت، سعه صدر

بلند همتی

بلند و لاغر

بلند و ناهنجار

<hr> مترادف بلند پایه : بلندمرتبه، عالی مقام، والامقام <hr> متضاد بلند پایه : دون پایه

مترادف بلند پایه : بلندمرتبه، عالی مقام، والامقام متضاد بلند پایه : دون پایه

بلند پایه

بلند پرواز کردن

<hr> مترادف بلند کردن : بالا بردن، بر داشتن، دزدیدن، ر بودن، کش رفتن، بیدار کردن، کسی را برای مباشرت بردن، شدت دادن، رساتر کردن، ایجاد کردن، برپا کردن، برکنار کردن، خلع کردن، عزل کردن، معزول کردن، رشد دادن، طویل کردن

مترادف بلند کردن : بالا بردن، بر داشتن، دزدیدن، ر بودن، کش رفتن، بیدار کردن، کسی را برای مباشرت بردن، شدت دادن، رساتر کردن، ایجاد کردن، برپا کردن، برکنار کردن، خلع کردن، عزل کردن، معزول کردن، رشد دادن، طویل کردن

بلند کردن

بلند کردن جنس از مغازه

بلند کننده

بلندآوازه

<hr> مترادف بلندا : ارتفاع، بلندی ، ژرفا <hr> متضاد بلندا : پهنا

مترادف بلندا : ارتفاع، بلندی ، ژرفا متضاد بلندا : پهنا

بلندا

<hr> مترادف بلنداختر : اقبالمند، بخت یار، بلنداقبال، خوش اقبال، خوش بخت، سعید، نیک اختر، نیک بخت <hr> متضاد بلنداختر : بدبخت، بداقبال

مترادف بلنداختر : اقبالمند، بخت یار، بلنداقبال، خوش اقبال، خوش بخت، سعید، نیک اختر، نیک بخت متضاد بلنداختر : بدبخت، بداقبال

بلنداختر

<hr> مترادف بلندبالا : بالابلند، بلندقامت، بلندقد، رشید، سروقامت، قدبلند

مترادف بلندبالا : بالابلند، بلندقامت، بلندقد، رشید، سروقامت، قدبلند

بلندبالا

بلندتر از حد معمول

بلندتر بودن

بلندتر کردن

<hr> مترادف بلندرتبه : ارجمند، بزرگوار، بلندقدر، مفخم، بلندمرتبه، بلندپایه

مترادف بلندرتبه : ارجمند، بزرگوار، بلندقدر، مفخم، بلندمرتبه، بلندپایه

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد