صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد
به سلامتی کسی باده نوشیدن
به سه بخش تقسیم کردن
به سه قسمت تقسیم کردن
به سهولت قابل اندازه گیری
به سیاه چال انداختن
به سیخ کشیدن
به شهادت طلبیدن
به شکل دراورده شده
به شکل مثلث
به شکم فرو بردن
به صحبت تلفنی خاتمه دادن
به صخره خوردن
به صف کردن
به صفر رسیدن
به صورت الفبایی مرتب کردن
به صورت الیاف در اوردن از
به صورت ایدیال در اوردن
به صورت برنامه در اوردن
به صورت خیالی دراوردن
به صورت دسته حرکت کردن
به صورت دستی
به صورت ذره
به صورت شلیک در کردن
به صورت شیشه در اوردن
به صورت صلیب
به صورت فرمول دراوردن
به صورت مسجع و مقفی در اوردن
به صورت مواد در اوردن
به صورت مینیاتور در اوردن
به صورت نمایش در اوردن
به صورت نیم رخ سیاه نشان دادن
به صورت همزمان
به صورت وام و اجاره دادن
به صورت پلاستیک در اوردن
به صورت کروی در اوردن
به طمع انداختن
به ظاهر درست و حقیقی
به ظهور رساندن
به عبارت دیگر
به عقب
به عقب برگشتن
به عقب برگشته
به عقیده
به علاوه سود معینی
به عنوان الگو بکار بردن
به عنوان والدین عمل کردن
به فرزندی پذیرفتن
به فعالیت پرداختن
بیشتر