صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد
به فکر انداختن
به فکر خطور دادن
به قدر یک دیگ
به قصد غارت حمله کردن
به قطعات تقسیم کردن
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
به قله رسیدن
به لانه پناه بردن
به لباس مبدل در امدن
به ما
به مانعی برخورد کردن
به مخاطره انداختن
به مسلسل بستن
به مقدار زیاد
به مقدار کم
به مقدسات بی حرمتی کردن
به منظور
به موجودی افزودن
به موقع خود
به می رای بردن
به میدان یا صحرا رفتن
به میزان
به میزان متوسط
به نتیجه رساندن
به نتیجه رسیدن
به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
به نثر دراوردن
به نخ کشیدن
به نزاع انداختن
به نسبت
به نسبت تقسیم کردن
به نسبت ثابت
به نظر رسیدن
به نفع یک طرف
به نقطه اوج رسیدن
به نوسان دراوردن
به نژادی
به نیابت قبول کردن
به نیترات تبدیل کردن
به نیک نامی یاد شده
به نیکوترین روش
به هر اندازه که
به هم ریختن
به هم ریخته
به هم زدن
به همکاری یا شراکت خاتمه دادن
به هنجار
به هنجاری
بیشتر