<hr> مترادف تحقیر کردن : حقیرشمردن، کوچک شمردن، پست کردن، خوارداشتن، خوار کردن

مترادف تحقیر کردن : حقیرشمردن، کوچک شمردن، پست کردن، خوارداشتن، خوار کردن

تحقیر کردن

تحقیرآمیز

<hr> مترادف تحقیق : بررسی، پژوهش، تتبع، تفحص، کندوکاو، مطالعه، استفسار، استنطاق، رسیدگی، غوررسی، کاوش، وارسی، بررسی کردن، پژوهیدن، پژوهش کردن <hr> برابر پارسی : پژوهش، جستجو، بازجویی، بررسی، رسیدگی

مترادف تحقیق : بررسی، پژوهش، تتبع، تفحص، کندوکاو، مطالعه، استفسار، استنطاق، رسیدگی، غوررسی، کاوش، وارسی، بررسی کردن، پژوهیدن، پژوهش کردن برابر پارسی : پژوهش، جستجو، بازجویی، بررسی، رسیدگی

تحقیق

تحقیق علمی

تحقیق و بازجویی کردن

تحقیق پذیر

<hr> مترادف تحقیق کردن : پژوهش کردن، پژوهیدن، تتبع کردن، تفحص کردن، کندوکاو کردن، بررسی کردن، مطالعه کردن <hr> برابر پارسی : پژوهیدن

مترادف تحقیق کردن : پژوهش کردن، پژوهیدن، تتبع کردن، تفحص کردن، کندوکاو کردن، بررسی کردن، مطالعه کردن برابر پارسی : پژوهیدن

تحقیق کردن

تحقیق کننده

تحقیقات نظری

تحقیقات نظری کردن

تحقیقات گیاه شناسی بعمل اوردن

<hr> مترادف تحقیقاتی : پژوهشی، تفحصی <hr> برابر پارسی : پژوهشی

مترادف تحقیقاتی : پژوهشی، تفحصی برابر پارسی : پژوهشی

تحقیقاتی

تحقیقتحقیق

<hr> مترادف تحلم : بردباری، حلم ورزی، خواب دیدن

مترادف تحلم : بردباری، حلم ورزی، خواب دیدن

تحلم

<hr> مترادف تحلی : اراستگی، تخلق، مهذب شدگی، آراسته شدن، متحلی شدن، زینت یافتن

مترادف تحلی : اراستگی، تخلق، مهذب شدگی، آراسته شدن، متحلی شدن، زینت یافتن

تحلی

<hr> مترادف تحلیف : سوگند ادا کردن، سوگندخوردن، قسم خوردن، قسم یاد کردن، سوگنددادن، قسم دادن

مترادف تحلیف : سوگند ادا کردن، سوگندخوردن، قسم خوردن، قسم یاد کردن، سوگنددادن، قسم دادن

تحلیف

<hr> مترادف تحلیل : تجزیه، تضعیف، گدازش، محوسازی، حل کردن، گشودن، هضم کردن، حلیت، روایی، حلال سازی، حلال شمردن، روا داشتن <hr> متضاد تحلیل : تحریم <hr> برابر پارسی : گوارش، کاهش یافتن، ازدست رفتن، ریشه یابی، کاوش، کندوکاو، موشکافی، واکاوی

مترادف تحلیل : تجزیه، تضعیف، گدازش، محوسازی، حل کردن، گشودن، هضم کردن، حلیت، روایی، حلال سازی، حلال شمردن، روا داشتن متضاد تحلیل : تحریم برابر پارسی : گوارش، کاهش یافتن، ازدست رفتن، ریشه یابی، کاوش، کندوکاو، موشکافی، واکاوی

تحلیل

<hr> مترادف تحلیل بردن : گواریدن، هضم کردن، از بین بردن، فرسودن

مترادف تحلیل بردن : گواریدن، هضم کردن، از بین بردن، فرسودن

تحلیل بردن

تحلیل بردنی

تحلیل برنده

تحلیل داده ها

<hr> برابر پارسی : کوچک شدن

تحلیل رفتن

تحلیل رفتن قوا

تحلیل رفته

تحلیل روانی

تحلیل کردن

تحلیل کننده

تحلیل گویچههای قرمز

<hr> برابر پارسی : واکاویک

تحلیلی

<hr> مترادف تحمل : تاب، توان، طاقت، یارا، بردباری، پایداری، شکیب، شکیبایی، صبر ، بردباری کردن، تاب آوردن، برتافتن، سازگاری <hr> متضاد تحمل : ناشکیبی <hr> برابر پارسی : بردباری، تاب، تاب آوری، شکیبایی | ( تحمّل ) شکیب

مترادف تحمل : تاب، توان، طاقت، یارا، بردباری، پایداری، شکیب، شکیبایی، صبر ، بردباری کردن، تاب آوردن، برتافتن، سازگاری متضاد تحمل : ناشکیبی برابر پارسی : بردباری، تاب، تاب آوری، شکیبایی | ( تحمّل ) شکیب

تحمل

تحمل خسارت

<hr> مترادف تحمل ناپذیر : نامحمول، ناشکیبا، ناصبور، غیرقابل تحمل <hr> برابر پارسی : توانفرسا

مترادف تحمل ناپذیر : نامحمول، ناشکیبا، ناصبور، غیرقابل تحمل برابر پارسی : توانفرسا

تحمل ناپذیر

تحمل ناپذیری

<hr> مترادف تحمل پذیر : حمول، شکیبا، صابر، صبور، قابل تحمل <hr> متضاد تحمل پذیر : تحمل ناپذیر، تحمل فرسا، طاقت فرسا شکیب سوز <hr> برابر پارسی : شکیبا، تابا، رنج پذیر

مترادف تحمل پذیر : حمول، شکیبا، صابر، صبور، قابل تحمل متضاد تحمل پذیر : تحمل ناپذیر، تحمل فرسا، طاقت فرسا شکیب سوز برابر پارسی : شکیبا، تابا، رنج پذیر

تحمل پذیر

<hr> مترادف تحمل کردن : برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن، بردباری کردن، شکیبا بودن، تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن، تسامح نشان دادن، تساهل کردن <hr> برابر پارسی : برتافتن، تاب آوردن | ( تحمّل کردن ) شکیبیدن

مترادف تحمل کردن : برتافتن، تاب آوردن، طاقت آوردن، بردباری کردن، شکیبا بودن، تن در دادن، کشیدن، متحمل شدن، خم به ابرو نیاوردن، تسامح نشان دادن، تساهل کردن برابر پارسی : برتافتن، تاب آوردن | ( تحمّل کردن ) شکیبیدن

تحمل کردن

تحمل کرده یا شده

تحمل کننده

تحمل یا برگزار کردن

تحملناپذیر

تحملپذیر

<hr> مترادف تحمید : ستایش، ثناگویی، سپاس گویی، ثنا گفتن، حمد کردن، ستایش کردن، ستودن، پسندیدن

مترادف تحمید : ستایش، ثناگویی، سپاس گویی، ثنا گفتن، حمد کردن، ستایش کردن، ستودن، پسندیدن

تحمید

تحمیض

<hr> مترادف تحمیق : احمق انگاری، نادان انگاری، نابخردشماری نادان شماری، احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقت دادن

مترادف تحمیق : احمق انگاری، نادان انگاری، نابخردشماری نادان شماری، احمق شمردن، نابخرد دانستن، نسبت حماقت دادن

تحمیق

تحمیق کردن

<hr> مترادف تحمیل : تکلیف، نامیل خواهی، گردن باری، مجبورسازی، واداشتگی <hr> برابر پارسی : سربار کردن، بار کردن، بیش از تاب و توان

مترادف تحمیل : تکلیف، نامیل خواهی، گردن باری، مجبورسازی، واداشتگی برابر پارسی : سربار کردن، بار کردن، بیش از تاب و توان

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد