توبیخ کننده

<hr> مترادف توت : تود، درخت توت

مترادف توت : تود، درخت توت

توت

توت جمع کردن

توت دادن

توت دار

توت سفید

توت سیاه

توت فرنگی

توت مانند

توت معمولی

توتم

توتم پرستی

توتنی

توتون

توتون ته چپق

توتون زبر

توتونیک

<hr> مترادف توتک : نی لبک، طوطی، نان قندی، گنجینه

مترادف توتک : نی لبک، طوطی، نان قندی، گنجینه

توتک

<hr> مترادف توتیا : اکسید روی، سنگ سرمه، بلوط دریایی، خارپشت دریایی

مترادف توتیا : اکسید روی، سنگ سرمه، بلوط دریایی، خارپشت دریایی

توتیا

توتیای معدنی

<hr> مترادف توجع : اندوهمندی، تالم، دردمندی، دردناکی ، دردناک شدن، دردمند شدن، نالیدن <hr> متضاد توجع : سلامت

مترادف توجع : اندوهمندی، تالم، دردمندی، دردناکی ، دردناک شدن، دردمند شدن، نالیدن متضاد توجع : سلامت

توجع

<hr> مترادف توجه : تدقیق، دقت، مبالات، مداقه، نگرش، پرستاری، تیمار، دل سوزی، علاقه، مراقبت، مواظبت، اعتنا، التفات، رعایت، عنایت، محل، مراعات، ملاحظه، وقع، پروا، تمایل، میل، نگهداری، روی کردن، روی آوردن، تیمار داشتن، غمخواری <hr> برابر پارسی : آگاهی، پرداختن، پروا، دریافت، نگاه، نگر، روی آوری، رویکرد، نگرورزی

مترادف توجه : تدقیق، دقت، مبالات، مداقه، نگرش، پرستاری، تیمار، دل سوزی، علاقه، مراقبت، مواظبت، اعتنا، التفات، رعایت، عنایت، محل، مراعات، ملاحظه، وقع، پروا، تمایل، میل، نگهداری، روی کردن، روی آوردن، تیمار داشتن، غمخواری برابر پارسی : آگاهی، پرداختن، پروا، دریافت، نگاه، نگر، روی آوری، رویکرد، نگرورزی

توجه

توجه بسوی خاور

توجه به احتیاجات دیگران

توجه به جزئیات

توجه به درون

توجه به عالم بالا و امور عالیه

توجه به قطب

توجه به یک نقطه یا یک مقصد مشترک

توجه داشتن به

توجه زیاد به لباس

توجه شخص به بیرون از خود

توجه نشده

توجه و دقت مداوم

توجه و مواظبت در مرحلهء نقاهت

<hr> مترادف توجه کردن : التفات کردن، اعتنا کردن، مراعات کردن، رعایت کردن، روی آوردن، تیمار داشتن، غم گساری کردن، غم خواری کردن، دل سوزی کردن، دقت کردن <hr> برابر پارسی : تیمار، پرداختن به

مترادف توجه کردن : التفات کردن، اعتنا کردن، مراعات کردن، رعایت کردن، روی آوردن، تیمار داشتن، غم گساری کردن، غم خواری کردن، دل سوزی کردن، دقت کردن برابر پارسی : تیمار، پرداختن به

توجه کردن

<hr> برابر پارسی : نگرش ها

توجهات

<hr> مترادف توجیه : تبیین، تشریح، توضیح، شرح، موجه سازی، دلیل تراشی، روی آوری، روی آوردن <hr> برابر پارسی : روشنگری، درست انگاری، رَوایش

مترادف توجیه : تبیین، تشریح، توضیح، شرح، موجه سازی، دلیل تراشی، روی آوری، روی آوردن برابر پارسی : روشنگری، درست انگاری، رَوایش

توجیه

توجیه خود

توجیه عقلی

توجیه نکردنی

توجیه پذیر

توجیه کردن

توجیه کننده

<hr> مترادف توحش : بربریت، سبعیت، وحشیگری، نافرهیختگی، وحشی شدن <hr> متضاد توحش : تمدن <hr> برابر پارسی : ددمنشی، ددگری، ددواری، جانورخویی

مترادف توحش : بربریت، سبعیت، وحشیگری، نافرهیختگی، وحشی شدن متضاد توحش : تمدن برابر پارسی : ددمنشی، ددگری، ددواری، جانورخویی

توحش

<hr> مترادف توحید : اقرار به یگانگی خدا کردن، ایمان به وحدانیت خدا داشتن، به یکتایی خدا ایمان آوردن، خدا را یگانه دانستن، یکی شمردن، یگانه کردن <hr> برابر پارسی : یکتا پرستی، یکتاپرستی، یگانگی، یگانه پرستی

مترادف توحید : اقرار به یگانگی خدا کردن، ایمان به وحدانیت خدا داشتن، به یکتایی خدا ایمان آوردن، خدا را یگانه دانستن، یکی شمردن، یگانه کردن برابر پارسی : یکتا پرستی، یکتاپرستی، یگانگی، یگانه پرستی

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد