دریا پیما

دریا کناری

دریابان

دریابن

دریابندر

<hr> مترادف دریابیگی : آدمیرال، امیرالبحری، دریادار، دریاسالار

مترادف دریابیگی : آدمیرال، امیرالبحری، دریادار، دریاسالار

دریابیگی

دریادار

دریاراه

دریارو

دریاسالار

دریاسالاری

<hr> مترادف دریافت : بدست آوردن، گرفتن، وصول، اخذ، ادراک، استنباط، تلقی، درک، شهود، فهم

مترادف دریافت : بدست آوردن، گرفتن، وصول، اخذ، ادراک، استنباط، تلقی، درک، شهود، فهم

دریافت

دریافت مقرری از کلیسا

دریافت ناگهانی

دریافت کردن

دریافت کردنی

دریافت کننده

دریافت کننده وجه

<hr> مترادف دریافتن : اخذ، ادراک، درک کردن، فهم، فهمیدن، گرفتن

مترادف دریافتن : اخذ، ادراک، درک کردن، فهم، فهمیدن، گرفتن

دریافتن

دریافتنی

دریافتی

دریانشین

<hr> مترادف دریانورد : ملاح، ملوان، ناخدا، ناوبان

مترادف دریانورد : ملاح، ملوان، ناخدا، ناوبان

دریانورد

دریانوردی

دریاچه

دریاچه ای

دریاچه عمیق و کوچک کوهستانی

دریاچه نمک

دریاچه کوچک

دریاکنار

دریای ازاد

دریای بالتیک در شمال اروپا

دریای متلاطم

دریای مدیترانه

<hr> مترادف دریایی : آبی، بحری، آبزی، دریازی <hr> متضاد دریایی : بری

مترادف دریایی : آبی، بحری، آبزی، دریازی متضاد دریایی : بری

دریایی

دریجه سد

<hr> مترادف دریدن : بریدن، پاره کردن، چاک دادن، چاک زدن

مترادف دریدن : بریدن، پاره کردن، چاک دادن، چاک زدن

دریدن

<hr> مترادف دریده : بی ادب، بی حیا، گستاخ، وقیح، هتاک، پاره، چاک، شکافته، گسیخته <hr> متضاد دریده : مودب

مترادف دریده : بی ادب، بی حیا، گستاخ، وقیح، هتاک، پاره، چاک، شکافته، گسیخته متضاد دریده : مودب

دریده

<hr> مترادف دریدگی : انخراق، پارگی، شکافتگی، گستاخی، وقاحت

مترادف دریدگی : انخراق، پارگی، شکافتگی، گستاخی، وقاحت

دریدگی

دریع داشتن

<hr> مترادف دریغ : افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، تحسر، خودداری، مضایقه، واحسرتا، هیهات

مترادف دریغ : افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، تحسر، خودداری، مضایقه، واحسرتا، هیهات

دریغ

دریغ داشتن

<hr> مترادف دریغا : آه، افسوس، غبنا، واحسرتا، واویلا، هیهات

مترادف دریغا : آه، افسوس، غبنا، واحسرتا، واویلا، هیهات

دریغا

<hr> مترادف دریغاگو : متاسف، متلهف، مرثیه سرا، مرثیه گو، نوحه سرا، اندوهمند

مترادف دریغاگو : متاسف، متلهف، مرثیه سرا، مرثیه گو، نوحه سرا، اندوهمند

دریغاگو

<hr> مترادف دریوزه : تکدی، دریوز، دریوزگی، سؤال، کدیه، گدایی، بی نوایی، تهیدستی، فقر

مترادف دریوزه : تکدی، دریوز، دریوزگی، سؤال، کدیه، گدایی، بی نوایی، تهیدستی، فقر

دریوزه

دریوزهگر

<hr> مترادف دریوزگی : تکدی، دریوزه، سؤال، گدایی، تهیدستی، فقر، نداری

مترادف دریوزگی : تکدی، دریوزه، سؤال، گدایی، تهیدستی، فقر، نداری

دریوزگی

<hr> مترادف دریچه : پادگانه، پنجره، دربچه، روزن، روزنه، گیشه

مترادف دریچه : پادگانه، پنجره، دربچه، روزن، روزنه، گیشه

واژه های حرف "د" - مترادف و متضاد