ساقه پیاز مانند گیاه

ساقه چه

ساقه کوچک

ساقه گل

ساقچه

<hr> مترادف ساقی : ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح پیما، سبوکش، نوشگر ، محبوب، معشوق، پیر، مراد، خدا <hr> متضاد ساقی : میگسار، شرابخوار <hr> برابر پارسی : پیاله گردان، چمانی، ساغرانداز

مترادف ساقی : ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح پیما، سبوکش، نوشگر ، محبوب، معشوق، پیر، مراد، خدا متضاد ساقی : میگسار، شرابخوار برابر پارسی : پیاله گردان، چمانی، ساغرانداز

ساقی

<hr> مترادف ساقیگری : چمانی، شرابداری، نوشگری <hr> متضاد ساقیگری : میگساری، شرابخواری

مترادف ساقیگری : چمانی، شرابداری، نوشگری متضاد ساقیگری : میگساری، شرابخواری

ساقیگری

<hr> مترادف سال : واحد زمان، روز، دوازده ماه ، عام، سنه، پایه، کلاس، دانشپایه، طول عمر، سن، زاد، دوره فعالیت سازمان، موسسه، تاریخ، مراسم سال روزدرگذشت، ساج، چوب ساج، کشتی، جهاز

مترادف سال : واحد زمان، روز، دوازده ماه ، عام، سنه، پایه، کلاس، دانشپایه، طول عمر، سن، زاد، دوره فعالیت سازمان، موسسه، تاریخ، مراسم سال روزدرگذشت، ساج، چوب ساج، کشتی، جهاز

سال

سال بسال

سال جدید

سال نو

سال ویژه

<hr> برابر پارسی : بَهیزَکی

سال کبیسه

<hr> مترادف سال گذشته : پار، پارسال

مترادف سال گذشته : پار، پارسال

سال گذشته

<hr> مترادف سال گرفتن : مراسم گرفتن، برگزار کردن، سال روز درگذشت

مترادف سال گرفتن : مراسم گرفتن، برگزار کردن، سال روز درگذشت

سال گرفتن

<hr> برابر پارسی : سبزیانه

سالاد

سالاد پیاز داغ و تخم مرغ و ماهی

سالاد کلم

<hr> مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

مترادف سالار : باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده، پیر، ریش سفید، کهنسال، مسن، رئیس، سرور، شاه، بزرگ، مهتر، رهبر، ممتاز، برجسته، عالی

سالار

<hr> مترادف سالاری : ریاست، سروری، مهتری، سرداری، فرماندهی، حکومت، پادشاهی، سلطنت، پیری، سالمندی، کهنسالی

مترادف سالاری : ریاست، سروری، مهتری، سرداری، فرماندهی، حکومت، پادشاهی، سلطنت، پیری، سالمندی، کهنسالی

سالاری

<hr> مترادف سالانه : سالیانه، سالاسال، هرسال، همه ساله

مترادف سالانه : سالیانه، سالاسال، هرسال، همه ساله

سالانه

<hr> مترادف سالب : سلب کننده، نفی کننده، نافی، رباینده، غارتگر، سالبه <hr> متضاد سالب : موجبه

مترادف سالب : سلب کننده، نفی کننده، نافی، رباینده، غارتگر، سالبه متضاد سالب : موجبه

سالب

<hr> مترادف سالخورده : پیر، زال، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر <hr> متضاد سالخورده : خردسال، کم سن

مترادف سالخورده : پیر، زال، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر متضاد سالخورده : خردسال، کم سن

سالخورده

سالخورده شدن

سالخورده و فرتوت

سالخورده، سالخورده

<hr> مترادف سالخوردگی : پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت ، دیرینگی، قدمت، کهنگی <hr> متضاد سالخوردگی : جوانی، شباب

مترادف سالخوردگی : پیری، سالمندی، کهنسالی، کهولت ، دیرینگی، قدمت، کهنگی متضاد سالخوردگی : جوانی، شباب

سالخوردگی

سالخوردگی، سالخوردگی

<hr> مترادف سالدات : سرباز، سپاهی، سربازروسی

مترادف سالدات : سرباز، سپاهی، سربازروسی

سالدات

سالدارترین

سالدیده، سالدیده

<hr> مترادف سالم : تندرست، سرحال، صحیح المزاج، قبراق ، بی عیب، صحیح، بی گزند، درست، روبه راه، بهداشتی ، منزه، پاک <hr> متضاد سالم : ناسالم، غیربهداشتی <hr> برابر پارسی : تندرست

مترادف سالم : تندرست، سرحال، صحیح المزاج، قبراق ، بی عیب، صحیح، بی گزند، درست، روبه راه، بهداشتی ، منزه، پاک متضاد سالم : ناسالم، غیربهداشتی برابر پارسی : تندرست

سالم

سالم و با روح

سالم و بی خطر

سالم و مغذی

سالم کردن

سالمسازی

<hr> مترادف سالمند : پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر <hr> متضاد سالمند : جوان

مترادف سالمند : پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلان سال، کهنسال، مسن، معمر متضاد سالمند : جوان

سالمند

<hr> مترادف سالن : تالار، سالون <hr> برابر پارسی : تالار، نمایشگاه

مترادف سالن : تالار، سالون برابر پارسی : تالار، نمایشگاه

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد