مترادف و متضاد

سر از تن جدا کردن

سر ازاد نخ

سر اسیاب

سر انسان

<hr> مترادف سر باختن : جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن

مترادف سر باختن : جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن

سر باختن

سر باز زدن

سر باز کردن

سر بالا گرفتن

سر بر زدن

سر برآوردن

سر براه

<hr> مترادف سر برداشتن : سربلند کردن، اعتراض کردن، معترض شدن، بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن، تجاوز کردن، متجاوز شدن

مترادف سر برداشتن : سربلند کردن، اعتراض کردن، معترض شدن، بلند شدن، برخاستن، بیدار شدن، تجاوز کردن، متجاوز شدن

سر برداشتن

<hr> مترادف سر بریدن : ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن

مترادف سر بریدن : ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن

سر بریدن

سر بسته وابهام دار

سر بطری یا قوطی

<hr> مترادف سر به هوا : بازیگوش، بی توجه، بی قید، بی بندوبار، لاابالی، بی دقت، بی مبالات، غافل، لاقید <hr> متضاد سر به هوا : سربه زیر، دقیق، مراقب

مترادف سر به هوا : بازیگوش، بی توجه، بی قید، بی بندوبار، لاابالی، بی دقت، بی مبالات، غافل، لاقید متضاد سر به هوا : سربه زیر، دقیق، مراقب

سر به هوا

سر بیرون کردن

سر تا پا زره پوش

سر تراشیده

<hr> مترادف سر خوردن : سریدن، لغزیدن، لیز خوردن | وازده شدن، دل زده شدن، ناامید شدن، دل سرد شدن، بی رغبت شدن

مترادف سر خوردن : سریدن، لغزیدن، لیز خوردن | وازده شدن، دل زده شدن، ناامید شدن، دل سرد شدن، بی رغبت شدن

سر خوردن

سر خورنده

سر در آوردن

<hr> مترادف سر دواندن : معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن

مترادف سر دواندن : معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن

سر دواندن

سر دودکش

سر دیوار

سر رسد

<hr> مترادف سر رسیدن : منقضی شدن، تمام شدن، وارد شدن ناگهانی

مترادف سر رسیدن : منقضی شدن، تمام شدن، وارد شدن ناگهانی

سر رسیدن

سر رسیده

<hr> مترادف سر رفتن : لبریز شدن مایع جوشان، به پایان رسیدن، تمام شدن، بی تاب شدن، کم طاقت شدن

مترادف سر رفتن : لبریز شدن مایع جوشان، به پایان رسیدن، تمام شدن، بی تاب شدن، کم طاقت شدن

سر رفتن

سر ریشه

<hr> مترادف سر زدن : روییدن، سبزشدن، سر برآوردن، برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ، دیدن کردن، بازدید کردن، ناگهانی به جایی واردشدن <hr> متضاد سر زدن : افول کردن، غروب کردن

مترادف سر زدن : روییدن، سبزشدن، سر برآوردن، برآمدن، طلوع کردن، بردمیدن ، دیدن کردن، بازدید کردن، ناگهانی به جایی واردشدن متضاد سر زدن : افول کردن، غروب کردن

سر زدن

سر زندگی

سر سختی زیاد در گناهکاری

سر سطر

سر سنجاق

سر سکه

سر شاخه زنی

<hr> مترادف سر شدن : تفوق یافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن، سپری شدن، طی شدن، به سر آمدن، گذشتن

مترادف سر شدن : تفوق یافتن، ممتاز گشتن، برتر شدن، سپری شدن، طی شدن، به سر آمدن، گذشتن

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد