<hr> مترادف سر و صدا : الم شنگه، جنجال، دادوفریاد، شلوغی، غریو، غوغا، همهمه، هنگامه <hr> متضاد سر و صدا : سکوت، آرامش

مترادف سر و صدا : الم شنگه، جنجال، دادوفریاد، شلوغی، غریو، غوغا، همهمه، هنگامه متضاد سر و صدا : سکوت، آرامش

سر و صدا

سر و صدا و اشوب کردن

سر و صورت دادن به

<hr> مترادف سر و همسر : خانواده، اقوام، خویشان، دوستان، آشنایان <hr> متضاد سر و همسر : غریبه ها

مترادف سر و همسر : خانواده، اقوام، خویشان، دوستان، آشنایان متضاد سر و همسر : غریبه ها

سر و همسر

سر و کار

سر و کار داشتن با

<hr> مترادف سر و کله زدن : گفت وگو کردن، مباحثه کردن

مترادف سر و کله زدن : گفت وگو کردن، مباحثه کردن

سر و کله زدن

سر وسرعاشقانه

<hr> مترادف سر پیچیدن : امتناع ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن

مترادف سر پیچیدن : امتناع ورزیدن، تخطی کردن، تمرد کردن، رویگردان شدن، سرپیچی کردن، سر برتافتن، سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن

سر پیچیدن

سر چکش

سر کاغذ یا تهکاغذ

<hr> مترادف سر کردن : آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن، سپری کردن، گذراندن، به سر بردن، ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن، زندگی کردن، روزگار گذراندن، گذران کردن، معیشت کردن، پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن

مترادف سر کردن : آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن، سپری کردن، گذراندن، به سر بردن، ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن، زندگی کردن، روزگار گذراندن، گذران کردن، معیشت کردن، پوشیدن، روی سر انداختن، به سر کردن

سر کردن

سر کشیدن

سر کوب نشده

سر کیف

<hr> مترادف سر گذاشتن : رو کردن، رفتن، روانه شدن، عازم شدن

مترادف سر گذاشتن : رو کردن، رفتن، روانه شدن، عازم شدن

سر گذاشتن

سر گردانو اوارهبودن

<hr> مترادف سر گرفتن : انجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن

مترادف سر گرفتن : انجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن

سر گرفتن

سر یا قسمتی از سر انسان

سر یکی کردن

سرآغاز

سرآمد

<hr> مترادف سرا : بقعه، بیت، خانه، دار، کاشانه، مسکن، منزل، کوشک، قصر

مترادف سرا : بقعه، بیت، خانه، دار، کاشانه، مسکن، منزل، کوشک، قصر

سرا

<hr> مترادف سراب : آل، سرابه، شوره زار، کوراب <hr> متضاد سراب : چشمه

مترادف سراب : آل، سرابه، شوره زار، کوراب متضاد سراب : چشمه

سراب

<hr> مترادف سراج : چراغ، مصباح | زین ساز

مترادف سراج : چراغ، مصباح | زین ساز

سراج

سراجه

<hr> برابر پارسی : چرمسازی

سراجی

<hr> مترادف سرادق : سراپرده

سرادق

<hr> مترادف سرازیر : شیب، سراشیب، نشیب ، آویخته، سرنگون، معلق، وارو، وارونه، واژگون ، روان، جاری <hr> متضاد سرازیر : سربالایی، سربالا

مترادف سرازیر : شیب، سراشیب، نشیب ، آویخته، سرنگون، معلق، وارو، وارونه، واژگون ، روان، جاری متضاد سرازیر : سربالایی، سربالا

سرازیر

سرازیر اویخته

<hr> مترادف سرازیر شدن : روان شدن، جاری شدن، هجوم آوردن، روی آوردن

مترادف سرازیر شدن : روان شدن، جاری شدن، هجوم آوردن، روی آوردن

سرازیر شدن

سرازیر کردن

<hr> مترادف سرازیری : درکه، سراشیبی، شیب، نشیب <hr> متضاد سرازیری : فراز، سربالایی

مترادف سرازیری : درکه، سراشیبی، شیب، نشیب متضاد سرازیری : فراز، سربالایی

سرازیری

سرازیری تند

سرازیری تپه

سرازیری خندق

سرازیری ملایم

سرازیری و شیب مناسب

سرازیری کنار رودخانه و غیره

سراستین

<hr> مترادف سراسر : تمام، تمام

مترادف سراسر : تمام، تمام

سراسر

سراسر بازدید کردن

سراسر پوشاندن

سراسری

<hr> مترادف سراسیمه : آسیمه سر، آشفته، سرگردان، بی تاب، پریشان، پریشان حال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان

مترادف سراسیمه : آسیمه سر، آشفته، سرگردان، بی تاب، پریشان، پریشان حال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد