<hr> مترادف سؤال : استفهام، استفسار، پرسش ، درخواست، تقاضا، مسئله، تکدی، دریوزگی، کدیه، گدایی، طلب <hr> متضاد سؤال : پاسخ، جواب <hr> برابر پارسی : پرسش

مترادف سؤال : استفهام، استفسار، پرسش ، درخواست، تقاضا، مسئله، تکدی، دریوزگی، کدیه، گدایی، طلب متضاد سؤال : پاسخ، جواب برابر پارسی : پرسش

سوال

سوال به طریق استنطاق

سوال نشده

<hr> مترادف سؤال کردن : استفسار کردن، پرسیدن، پرسش کردن ، مطرح کردن، سراغ گرفتن، جویا شدن، گدایی کردن <hr> متضاد سؤال کردن : پاسخ دادن، جواب دادن <hr> برابر پارسی : پرسیدن

مترادف سؤال کردن : استفسار کردن، پرسیدن، پرسش کردن ، مطرح کردن، سراغ گرفتن، جویا شدن، گدایی کردن متضاد سؤال کردن : پاسخ دادن، جواب دادن برابر پارسی : پرسیدن

سوال کردن

سوال کننده

<hr> مترادف سوانح : اتفاقات، بلایا، حوادث، پیش آمدها، مصایب، وقایع، سانحه ها، سانح ها <hr> برابر پارسی : رویدادهای بد

مترادف سوانح : اتفاقات، بلایا، حوادث، پیش آمدها، مصایب، وقایع، سانحه ها، سانح ها برابر پارسی : رویدادهای بد

سوانح

سوای

<hr> مترادف سوت : صفیر، سوت سوتک

مترادف سوت : صفیر، سوت سوتک

سوت

<hr> مترادف سوت زدن : سوت کشیدن، سوت به صدا درآوردن، در سوت دمیدن، داوری مسابقات کردن، صفیر کشیدن

مترادف سوت زدن : سوت کشیدن، سوت به صدا درآوردن، در سوت دمیدن، داوری مسابقات کردن، صفیر کشیدن

سوت زدن

سوت زن

سوت کارخانه

سوت یا زنگ خطر

سوتهدل

سوتوکور

<hr> مترادف سوتی : اشتباه، خطا لفظی، رفتاری

مترادف سوتی : اشتباه، خطا لفظی، رفتاری

سوتی

<hr> مترادف سوتی دادن : اشتباه کردن، خطا کردن، اشتباه لپی کردن

مترادف سوتی دادن : اشتباه کردن، خطا کردن، اشتباه لپی کردن

سوتی دادن

<hr> مترادف سوتی گرفتن : اشتباه گرفتن، متوجه اشتباه دیگری شدن، خطا گرفتن

مترادف سوتی گرفتن : اشتباه گرفتن، متوجه اشتباه دیگری شدن، خطا گرفتن

سوتی گرفتن

<hr> مترادف سوخت : بنزین، نفت، گازوئیل، مواد سوختی، سوخته

مترادف سوخت : بنزین، نفت، گازوئیل، مواد سوختی، سوخته

سوخت

سوخت آما

<hr> مترادف سوخت شدن : ناوصول شدن، ناپرداخته ماندن، از بین رفتن، تباه شدن

مترادف سوخت شدن : ناوصول شدن، ناپرداخته ماندن، از بین رفتن، تباه شدن

سوخت شدن

سوخت شده

سوخت ماشینی

سوخت مواد غذایی در بافتها

سوخت وساز

<hr> مترادف سوخت پاش : ژیگلور

مترادف سوخت پاش : ژیگلور

سوخت پاش

سوخت گیر

<hr> مترادف سوخت گیری : بنزین گیری، گازوئیل زنی

مترادف سوخت گیری : بنزین گیری، گازوئیل زنی

سوخت گیری

<hr> مترادف سوخت گیری کردن : بنزین زدن

مترادف سوخت گیری کردن : بنزین زدن

سوخت گیری کردن

سوختآما

<hr> مترادف سوختن : آتش گرفتن، شعله ورشدن، مشتعل شدن، احتراق، حریق، حرق، باختن، خطا کردن، فول کردن، عذاب کشیدن، زجر کشیدن، ملتهب شدن، تاول زدن، افروخته بودن، روشن بودن، به آتش کشیدن، سوزاندن، نابود کردن، نابود شدن، تباه ش

مترادف سوختن : آتش گرفتن، شعله ورشدن، مشتعل شدن، احتراق، حریق، حرق، باختن، خطا کردن، فول کردن، عذاب کشیدن، زجر کشیدن، ملتهب شدن، تاول زدن، افروخته بودن، روشن بودن، به آتش کشیدن، سوزاندن، نابود کردن، نابود شدن، تباه ش

سوختن

سوختن ودود کردن

<hr> مترادف سوختنی : قابل اشتعال، اشتعال پذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباه شدنی، نابودشدنی

مترادف سوختنی : قابل اشتعال، اشتعال پذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباه شدنی، نابودشدنی

سوختنی

<hr> مترادف سوخته : آتش گرفته، خاکسترشده، گداخته، محترق، بربادرفته، باخته، ناکام، محنت کشیده، زجرکشیده، شیفته، شیدا، عاشق، سوخته جان، سوخته دل، عطش زده، خشک، بی آب زمین و، شیره، شیره تریاک، جرم تریاک، آفتاب زده، تیره

مترادف سوخته : آتش گرفته، خاکسترشده، گداخته، محترق، بربادرفته، باخته، ناکام، محنت کشیده، زجرکشیده، شیفته، شیدا، عاشق، سوخته جان، سوخته دل، عطش زده، خشک، بی آب زمین و، شیره، شیره تریاک، جرم تریاک، آفتاب زده، تیره

سوخته

سوخته نشدنی

سوختپاش

<hr> مترادف سوختگی : آفتاب زدگی، سوخته شدگی، عاشقی، شیفتگی، دل سوختگی، خاکسترشدگی

مترادف سوختگی : آفتاب زدگی، سوخته شدگی، عاشقی، شیفتگی، دل سوختگی، خاکسترشدگی

سوختگی

سوختگی سطحی

سوختگیری

سوختگیری کردن

<hr> مترادف سود : استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع، محصول، حاصل، ثمره

مترادف سود : استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع، محصول، حاصل، ثمره

سود

<hr> مترادف سود بخشیدن : فایده داشتن، موثر بودن، تاثیر گذاشتن، نتیجه دادن، نتیجه بخش بودن

مترادف سود بخشیدن : فایده داشتن، موثر بودن، تاثیر گذاشتن، نتیجه دادن، نتیجه بخش بودن

سود بخشیدن

<hr> مترادف سود بردن : استفاده کردن، بهره بردن، صرفه کردن، منفعت داشتن، منتفع شدن، نفع بردن، نفع داشتن ، مرابحت <hr> متضاد سود بردن : ضرر کردن، زیان بردن

مترادف سود بردن : استفاده کردن، بهره بردن، صرفه کردن، منفعت داشتن، منتفع شدن، نفع بردن، نفع داشتن ، مرابحت متضاد سود بردن : ضرر کردن، زیان بردن

سود بردن

سود بردن از

<hr> مترادف سود داشتن : سودمندبودن، مفید بودن ، پربهره بودن، سودآور بودن، استفاده کردن، سود بردن <hr> متضاد سود داشتن : مضر بودن، زیان کردن

مترادف سود داشتن : سودمندبودن، مفید بودن ، پربهره بودن، سودآور بودن، استفاده کردن، سود بردن متضاد سود داشتن : مضر بودن، زیان کردن

سود داشتن

سود سرمایه

سود سهام

سود ویژه

<hr> مترادف سود کردن : درآمد داشتن، عایدی داشتن، بهره یافتن، منفعت بردن، نفع بردن

مترادف سود کردن : درآمد داشتن، عایدی داشتن، بهره یافتن، منفعت بردن، نفع بردن

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد