مترادف و متضاد

سکان هواپیما

سکان گیر

سکاندار

<hr> مترادف سکبا : آش، آش سرکه، زیربا، شوربا

مترادف سکبا : آش، آش سرکه، زیربا، شوربا

سکبا

<hr> مترادف سکته : ایست قلبی، مغزی ، فجاه، توقف، درنگ، سکوت، صمت، مکث، وقفه، آسیب، لطمه <hr> برابر پارسی : بازمان، دم ایستاد، درنگ

مترادف سکته : ایست قلبی، مغزی ، فجاه، توقف، درنگ، سکوت، صمت، مکث، وقفه، آسیب، لطمه برابر پارسی : بازمان، دم ایستاد، درنگ

سکته

سکته ء ناقص

سکته اور

سکته دار

سکته ناقص

سکته کردن

سکتهای

<hr> مترادف سکر : مستی، نشئه <hr> متضاد سکر : صحو، هشیاری

مترادف سکر : مستی، نشئه متضاد سکر : صحو، هشیاری

سکر

سکرآور

سکرات مرگ

<hr> مترادف سکس : جنس، امور جنسی، آلت زن و مرد <hr> برابر پارسی : آمیزش

مترادف سکس : جنس، امور جنسی، آلت زن و مرد برابر پارسی : آمیزش

سکس

<hr> مترادف سکسکه : فواق، هکه

مترادف سکسکه : فواق، هکه

سکسکه

سکسکه کردن

<hr> مترادف سکسی : شهوی، جاذبه جنسی، شهوت انگیز، الفیه، شلفیه، پورنو

مترادف سکسی : شهوی، جاذبه جنسی، شهوت انگیز، الفیه، شلفیه، پورنو

سکسی

<hr> مترادف سکنا : اتراق، اقامت، سکونت، ماوا، مسکن

مترادف سکنا : اتراق، اقامت، سکونت، ماوا، مسکن

سکنا

<hr> مترادف سکنا داشتن : اقامت داشتن، سکونت داشتن، ماوا داشتن

مترادف سکنا داشتن : اقامت داشتن، سکونت داشتن، ماوا داشتن

سکنا داشتن

<hr> مترادف سکنا گرفتن : مقیم شدن، اقامت کردن، مسکن کردن، منزل گرفتن، متوطن شدن، سکونت گزیدن

مترادف سکنا گرفتن : مقیم شدن، اقامت کردن، مسکن کردن، منزل گرفتن، متوطن شدن، سکونت گزیدن

سکنا گرفتن

<hr> مترادف سکنا گزیدن : منزل کردن، اقامت کردن، مقیم شدن، جای گرفتن، متوطن شدن، ماوا گزیدن، خانه کردن، سکونت کردن، سکونت گزیدن <hr> متضاد سکنا گزیدن : کوچیدن

مترادف سکنا گزیدن : منزل کردن، اقامت کردن، مقیم شدن، جای گرفتن، متوطن شدن، ماوا گزیدن، خانه کردن، سکونت کردن، سکونت گزیدن متضاد سکنا گزیدن : کوچیدن

سکنا گزیدن

<hr> مترادف سکنات : سکون ها، حالات، وضع ها، شیوه رفتار، نحوه برخورد

مترادف سکنات : سکون ها، حالات، وضع ها، شیوه رفتار، نحوه برخورد

سکنات

<hr> مترادف سکندری : لغزش پا

مترادف سکندری : لغزش پا

سکندری

<hr> مترادف سکندری خوردن : لغزیدن، سرنگون شدن

مترادف سکندری خوردن : لغزیدن، سرنگون شدن

سکندری خوردن

سکندری خورنده

<hr> مترادف سکنه : باشندگان، جمعیت، ساکنین، مقیمان، نفوس <hr> برابر پارسی : باشندگان

مترادف سکنه : باشندگان، جمعیت، ساکنین، مقیمان، نفوس برابر پارسی : باشندگان

سکنه

سکنه زمین

<hr> برابر پارسی : خانه

سکنی

سکنی کردن

سکنی گرفتن در

<hr> مترادف سکه : پول فلزی ، رواج، روایی، رونق، پررونق <hr> متضاد سکه : اسکناس، کساد <hr> برابر پارسی : مارِه | ( سکّه ) استیر

مترادف سکه : پول فلزی ، رواج، روایی، رونق، پررونق متضاد سکه : اسکناس، کساد برابر پارسی : مارِه | ( سکّه ) استیر

سکه

<hr> مترادف سکه زدن : ضرب کردن، رونق بخشیدن، پررونق کردن، کارشایان کردن

مترادف سکه زدن : ضرب کردن، رونق بخشیدن، پررونق کردن، کارشایان کردن

سکه زدن

سکه زر

سکه زنی

سکه سه پنی

سکه ضرب کردن

سکه طلا

سکه نقره چهار پنسی

سکه نیم پنی

سکه پنج سنتی

سکهنیم شیلینگی

<hr> مترادف سکو : بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه، پرشگاه، مصطبه <hr> برابر پارسی : ستاوند

مترادف سکو : بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه، پرشگاه، مصطبه برابر پارسی : ستاوند

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد