شمخال

<hr> مترادف شمد : چادر، سرانداز، ملافه، ملحفه

مترادف شمد : چادر، سرانداز، ملافه، ملحفه

شمد

<hr> مترادف شمردن : آماردن، شماره کردن، محاسبه کردن، شمارش، محاسبه

مترادف شمردن : آماردن، شماره کردن، محاسبه کردن، شمارش، محاسبه

شمردن

شمردن و کنار گذاردن

شمردنی

<hr> مترادف شمرده : محسوب، واضح، شماره شده

مترادف شمرده : محسوب، واضح، شماره شده

شمرده

شمرده سخن گفتن

شمرده نشدنی

شمرده نشده

شمردهشمرده

<hr> مترادف شمس : خور، خورشید، شید، مهر، میترا، هور <hr> متضاد شمس : قمر <hr> برابر پارسی : خورشید

مترادف شمس : خور، خورشید، شید، مهر، میترا، هور متضاد شمس : قمر برابر پارسی : خورشید

شمس

<hr> برابر پارسی : خورشیدی

شمسی

شمسی و قمری

شمش

شمش زر یا سیم

<hr> مترادف شمشاد : شمشار، طبر، عنقر، کتم، مرزنگوش

مترادف شمشاد : شمشار، طبر، عنقر، کتم، مرزنگوش

شمشاد

<hr> مترادف شمشیر : تیغ، چاقو، حسام، خنجر، دشنه، زوبین، قمه، کارد، نیزه

مترادف شمشیر : تیغ، چاقو، حسام، خنجر، دشنه، زوبین، قمه، کارد، نیزه

شمشیر

شمشیر ابدار مصنوع تولدو

شمشیر بازی کردن

شمشیر بلند نظامی

شمشیر دودم

شمشیر دودمه

شمشیر زن

شمشیر منحنی

شمشیر نازک

شمشیر هلالی شکل

شمشیر پهن و دسته بلند

شمشیر کوتاه و پهن

شمشیر یک دمه

شمشیر یک لبهء برنده

شمشیرباز

شمشیربازی

شمشیربازی سواره در قرون وسطی

شمشیرساز

شمشیرماهی

شمشیری

<hr> مترادف شمع : چراغ، شماره، شماله، قندیل، موم، جرقه زا <hr> برابر پارسی : سپندار، شماله

مترادف شمع : چراغ، شماره، شماله، قندیل، موم، جرقه زا برابر پارسی : سپندار، شماله

واژه های حرف "ش" - مترادف و متضاد