<hr> مترادف طناب افکندن : طناب انداختن، کمند افکندن، کمند انداختن

مترادف طناب افکندن : طناب انداختن، کمند افکندن، کمند انداختن

طناب افکندن

طناب انداختن

طناب باز

طناب باز کن

<hr> مترادف طناب بازی : بندبازی

مترادف طناب بازی : بندبازی

طناب بازی

طناب باف

طناب بندبازی

طناب بوکسل

طناب خفت دار

<hr> مترادف طناب خور : عمق، ژرفا

مترادف طناب خور : عمق، ژرفا

طناب خور

طناب دار

طناب رخت شویی

طناب زنگ

طناب سیمی

طناب سیمی ضخیم

طناب قرقره

طناب مخصوص صید بالن

طناب مخصوص کشیدن بادبان کشتی

طناب نازک

طناب و قرقره

طناب پرچم

طناب چوبه دار

طناب کشی

طناب کوتاه

طناب کوتاه برای کشیدن چیزی

طناب گشا

طناب یا رسن نجات غواص

طناببازی

طنابخور

طنابی شکل

<hr> مترادف طناز : دلفریب، عشوه ساز، افسونگر، دلربا، شیوه گر، عشوه گر، کرشمه گر، لوند، دل نشین، فریبنده، شوخ، پرناز، طنزگو <hr> برابر پارسی : دلربا، نازکننده

مترادف طناز : دلفریب، عشوه ساز، افسونگر، دلربا، شیوه گر، عشوه گر، کرشمه گر، لوند، دل نشین، فریبنده، شوخ، پرناز، طنزگو برابر پارسی : دلربا، نازکننده

طناز

<hr> مترادف طنازی : افسونگری، دلربایی، شیوه گری، عشوه گری، کرشمه، لوندی

مترادف طنازی : افسونگری، دلربایی، شیوه گری، عشوه گری، کرشمه، لوندی

طنازی

طنازی کردن

<hr> مترادف طنبور : تنبور، طنبوره، چغانه <hr> برابر پارسی : تنبور

مترادف طنبور : تنبور، طنبوره، چغانه برابر پارسی : تنبور

طنبور

<hr> مترادف طنبوری : تنبورزن، تنبورنواز

مترادف طنبوری : تنبورزن، تنبورنواز

طنبوری

<hr> مترادف طنبی : تالار، ایوان، اطاق بزرگ، شاه نشین

مترادف طنبی : تالار، ایوان، اطاق بزرگ، شاه نشین

طنبی

<hr> مترادف طنز : استهزا، فکاهه، فکاهی، مسخره، هزل ، ناز، طعنه، سرزنش، طعنه زدن، سرزنش کردن، افسوس کردن، مسخره کردن <hr> متضاد طنز : جد <hr> برابر پارسی : شوخی، ریشخند

مترادف طنز : استهزا، فکاهه، فکاهی، مسخره، هزل ، ناز، طعنه، سرزنش، طعنه زدن، سرزنش کردن، افسوس کردن، مسخره کردن متضاد طنز : جد برابر پارسی : شوخی، ریشخند

طنز

طنز گفتن

طنز گو

طنزآلود

طنزآمیز

<hr> مترادف طنزنویس : فکاهی نویس، طنزپرداز، فکاهه نویس

مترادف طنزنویس : فکاهی نویس، طنزپرداز، فکاهه نویس

طنزنویس

<hr> مترادف طنزکنان : طنازانه، نازکنان، کرشمه کنان، عشوه کنان

مترادف طنزکنان : طنازانه، نازکنان، کرشمه کنان، عشوه کنان

طنزکنان

<hr> مترادف طنطنه : تجمل، جاه وجلال، طمطراق، فروشکوه، کروفر، شوکت، جاه، آوازه، شهرت، صدای ساز، بانگ بربط، صدا، نوای رود

مترادف طنطنه : تجمل، جاه وجلال، طمطراق، فروشکوه، کروفر، شوکت، جاه، آوازه، شهرت، صدای ساز، بانگ بربط، صدا، نوای رود

طنطنه

<hr> مترادف طنین : انعکاس، بازتاب، پژواک، انعکاس صوت، آواز، آهنگ، صدا، نوا، زنگ، خوش آهنگی <hr> برابر پارسی : پژواک، واکنش سدا

مترادف طنین : انعکاس، بازتاب، پژواک، انعکاس صوت، آواز، آهنگ، صدا، نوا، زنگ، خوش آهنگی برابر پارسی : پژواک، واکنش سدا

طنین

<hr> مترادف طنین افتادن : صداپیچیدن، منعکس شدن، بازتاب یافتن

مترادف طنین افتادن : صداپیچیدن، منعکس شدن، بازتاب یافتن

طنین افتادن

<hr> مترادف طنین افکن : طنین انداز، پربازتاب

مترادف طنین افکن : طنین انداز، پربازتاب

طنین افکن

<hr> مترادف طنین افکندن : طنین انداختن، منعکس شدن، انعکاس یافتن، طنین افکن شدن، پیچیدن صدا

مترادف طنین افکندن : طنین انداختن، منعکس شدن، انعکاس یافتن، طنین افکن شدن، پیچیدن صدا

واژه های حرف "ط" - مترادف و متضاد