مترادف و متضاد

لمس کردنی

<hr> مترادف لمعان : پرتو، تابش، درخشش، فروغ

مترادف لمعان : پرتو، تابش، درخشش، فروغ

لمعان

لمعه

لمی

لمیدن

لمیزرع

لنبر

لنت

<hr> مترادف لنج : غراب، کشتی، اعرج، چلاق، شل، لنگ، سدر، خرام، خرامش، لنجه

مترادف لنج : غراب، کشتی، اعرج، چلاق، شل، لنگ، سدر، خرام، خرامش، لنجه

لنج

<hr> مترادف لندش : شکایت، شکوه، غرغر، غرولند، نق نق

مترادف لندش : شکایت، شکوه، غرغر، غرولند، نق نق

لندش

لندلند

لندن

لندوک

<hr> مترادف لنف : آب، خلط، لمف

مترادف لنف : آب، خلط، لمف

لنف

لنف بر

لنفاوی

<hr> مترادف لنگ : ازار، فوطه، قطیفه | اعرج، چلاق، شل، ایست، درنگ، ماندن، وقفه | پا، پاچه، ران، عدل، لنگه، تک، طاق، فرد، زمان، گاه، وقت، هنگام

مترادف لنگ : ازار، فوطه، قطیفه | اعرج، چلاق، شل، ایست، درنگ، ماندن، وقفه | پا، پاچه، ران، عدل، لنگه، تک، طاق، فرد، زمان، گاه، وقت، هنگام

لنگ

لنگ بودن

لنگ شدن

لنگ لنگان راه رفتن

لنگ کردن

لنگان لنگان راه رفتن

<hr> مترادف لنگر : پاتوق، رباط، خانگاه، فواره، مطرحانی، ضریح

مترادف لنگر : پاتوق، رباط، خانگاه، فواره، مطرحانی، ضریح

لنگر

لنگر انداختن

لنگر سنگین کمر کشتی

لنگر پیدا کردن

لنگر کش

لنگر کشتی

لنگراندازی

<hr> مترادف لنگرگاه : اسکله، بارانداز، بستنگاه، بندر، بندرگاه

مترادف لنگرگاه : اسکله، بارانداز، بستنگاه، بندر، بندرگاه

لنگرگاه

لنگرگاه طبیعی

<hr> مترادف لنگه : عدل، نصف خروار، هاله، تا، تالی، طاق، عدیل <hr> متضاد لنگه : جفت

مترادف لنگه : عدل، نصف خروار، هاله، تا، تالی، طاق، عدیل متضاد لنگه : جفت

لنگه

لنگی

لنگی اسب و غیره

لنگی چرخ

لنگیدن

<hr> مترادف له : آبگز، فاسد، لهیده، پاشیده، خرد، شکسته، کوبیده، کوفته، مضمحل

مترادف له : آبگز، فاسد، لهیده، پاشیده، خرد، شکسته، کوبیده، کوفته، مضمحل

له

له سازی

له شدن

له شونده

له کردن

له کننده

لهات

لهاتی

<hr> مترادف لهب : زبانه، شرار، شرر، شعله، لهیب

مترادف لهب : زبانه، شرار، شرر، شعله، لهیب

لهب

<hr> مترادف لهجه : گویش، زبان، لسان، گفتار <hr> برابر پارسی : گویش، سرزبان

مترادف لهجه : گویش، زبان، لسان، گفتار برابر پارسی : گویش، سرزبان

واژه های حرف "ل" - مترادف و متضاد