<hr> مترادف متعجب شدن : شگفت زده شدن، حیرت کردن، متحیر شدن، تعجب کردن <hr> برابر پارسی : شگفت زده شدن

مترادف متعجب شدن : شگفت زده شدن، حیرت کردن، متحیر شدن، تعجب کردن برابر پارسی : شگفت زده شدن

متعجب شدن

متعجب و متحیر

<hr> مترادف متعجب کردن : شگفت زده کردن، حیرت زده کردن، به شگفت انداختن، متحیر کردن

مترادف متعجب کردن : شگفت زده کردن، حیرت زده کردن، به شگفت انداختن، متحیر کردن

متعجب کردن

<hr> مترادف متعجبانه : باتعجب، باشگفتی

مترادف متعجبانه : باتعجب، باشگفتی

متعجبانه

<hr> مترادف متعدد : گوناگون، متنوع، مختلف، بس، بسیار، بی شمار، عدیده، کثیر، وافر <hr> برابر پارسی : انبوه، بسیار، بیشمار، فراوان، پرشمار

مترادف متعدد : گوناگون، متنوع، مختلف، بس، بسیار، بی شمار، عدیده، کثیر، وافر برابر پارسی : انبوه، بسیار، بیشمار، فراوان، پرشمار

متعدد

<hr> مترادف متعدی : متجاسر، متجاوز، جفاپیشه، خاطی، ستمگر، ظالم، غیرلازم <hr> متضاد متعدی : لازم <hr> برابر پارسی : ستمگر، زورگو، آزاردهنده

مترادف متعدی : متجاسر، متجاوز، جفاپیشه، خاطی، ستمگر، ظالم، غیرلازم متضاد متعدی : لازم برابر پارسی : ستمگر، زورگو، آزاردهنده

متعدی

<hr> مترادف متعذر : پوزش خواه، عذرخواه، معذور، بهانه ساز، دشوار، سخت، صعب، محال

مترادف متعذر : پوزش خواه، عذرخواه، معذور، بهانه ساز، دشوار، سخت، صعب، محال

متعذر

<hr> مترادف متعذر شدن : عذر آوردن، معذور بودن، بهانه آوردن

مترادف متعذر شدن : عذر آوردن، معذور بودن، بهانه آوردن

متعذر شدن

<hr> مترادف متعرض : اعتراضگر، پاپی، مزاحم، متذکر، یادآور، متجاوز، متعدی <hr> برابر پارسی : پرخاشجو، ستیزگر

مترادف متعرض : اعتراضگر، پاپی، مزاحم، متذکر، یادآور، متجاوز، متعدی برابر پارسی : پرخاشجو، ستیزگر

متعرض

<hr> مترادف متعرض شدن : خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن، اعتراض کردن، انتقاد کردن، به نقدکشیدن، مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن <hr> برابر پارسی : آزار رساندن، تاخت کردن، پرخاش کردن

مترادف متعرض شدن : خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن، اعتراض کردن، انتقاد کردن، به نقدکشیدن، مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن برابر پارسی : آزار رساندن، تاخت کردن، پرخاش کردن

متعرض شدن

<hr> مترادف متعرضانه : تعرض آمیز، تعرض جویانه، اعتراض آمیز

مترادف متعرضانه : تعرض آمیز، تعرض جویانه، اعتراض آمیز

متعرضانه

<hr> مترادف متعزز : گرامی، عزیز، ارجمند، نادر، کمیاب، پربها، ارزشمند، قیمتی

مترادف متعزز : گرامی، عزیز، ارجمند، نادر، کمیاب، پربها، ارزشمند، قیمتی

متعزز

<hr> مترادف متعسر : دشوار، سخت، صعب، مشکل <hr> متضاد متعسر : سهل، میسر

مترادف متعسر : دشوار، سخت، صعب، مشکل متضاد متعسر : سهل، میسر

متعسر

<hr> مترادف متعسف : گمراه، منحرف، بیدادگر، ستمکار، ستمگر، ظالم <hr> متضاد متعسف : دادگر، عادل

مترادف متعسف : گمراه، منحرف، بیدادگر، ستمکار، ستمگر، ظالم متضاد متعسف : دادگر، عادل

متعسف

<hr> مترادف متعصب : خشک، خشک اندیش، فناتیک، قشری، قشری مسلک، غیرتمند، غیرتی، مدافع <hr> برابر پارسی : پی ورز، خشک سر، خشکمغز، ستیهنده، کوردل

مترادف متعصب : خشک، خشک اندیش، فناتیک، قشری، قشری مسلک، غیرتمند، غیرتی، مدافع برابر پارسی : پی ورز، خشک سر، خشکمغز، ستیهنده، کوردل

متعصب

متعصب و سرسخت

<hr> مترادف متعصبانه : آمیخته به تعصب، خشک اندیشانه، غیرتمندانه

مترادف متعصبانه : آمیخته به تعصب، خشک اندیشانه، غیرتمندانه

متعصبانه

<hr> مترادف متعظ : پندپذیر، موعظه پذیر، پندنیوش، حرف شنو، نصیحت شنو <hr> متضاد متعظ : پندناپذیر، غیرمتعظ

مترادف متعظ : پندپذیر، موعظه پذیر، پندنیوش، حرف شنو، نصیحت شنو متضاد متعظ : پندناپذیر، غیرمتعظ

متعظ

<hr> مترادف متعفن : بدبو، عفن، گندیده، گند <hr> متضاد متعفن : خوشبو، معطر <hr> برابر پارسی : گندیده، بدبو، بویناک

مترادف متعفن : بدبو، عفن، گندیده، گند متضاد متعفن : خوشبو، معطر برابر پارسی : گندیده، بدبو، بویناک

متعفن

<hr> مترادف متعفن شدن : بدبو شدن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن

مترادف متعفن شدن : بدبو شدن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن

متعفن شدن

متعقدات مذهبی

<hr> مترادف متعلق : متصل، مرتبط، منتسب، مربوط، خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش <hr> برابر پارسی : از آن، وابسته، پیوسته

مترادف متعلق : متصل، مرتبط، منتسب، مربوط، خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش برابر پارسی : از آن، وابسته، پیوسته

متعلق

متعلق باین

متعلق بدوره سابق

متعلق بعروس

متعلق بفرد

متعلق بما

متعلق بمن

متعلق به ارکاد

متعلق به شما

متعلق به ماوراء بحار

متعلق به ماوراء دریاها

متعلق به ملاک

متعلق به کنار دریا

متعلق بودن

<hr> مترادف متعلق شدن : پیوستن، وابسته شدن، متصل شدن، مرتبطشدن، مربوط شدن، منتسب شدن، انتساب یافتن، آویخته شدن، آویزان شدن

مترادف متعلق شدن : پیوستن، وابسته شدن، متصل شدن، مرتبطشدن، مربوط شدن، منتسب شدن، انتساب یافتن، آویخته شدن، آویزان شدن

متعلق شدن

<hr> مترادف متعلقات : توابع، ضمایم، لواحق، وابستگان، وابسته ها

مترادف متعلقات : توابع، ضمایم، لواحق، وابستگان، وابسته ها

متعلقات

متعلقات و اموال

<hr> مترادف متعلقان : وابستگان، خویشان، کسان، اقوام، متعلقین، اقارب

مترادف متعلقان : وابستگان، خویشان، کسان، اقوام، متعلقین، اقارب

متعلقان

<hr> مترادف متعلقه : زن، همسر، زوجه، خانم

مترادف متعلقه : زن، همسر، زوجه، خانم

متعلقه

<hr> مترادف متعلم : آموزنده، دانش آموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ <hr> متضاد متعلم : معلم <hr> برابر پارسی : شاگرد، آموزنده، ادب آموز

مترادف متعلم : آموزنده، دانش آموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ متضاد متعلم : معلم برابر پارسی : شاگرد، آموزنده، ادب آموز

متعلم

<hr> مترادف متعمدمتعهد : ذمه دار، ضامن، عهده دار، کفیل، ملزم

مترادف متعمدمتعهد : ذمه دار، ضامن، عهده دار، کفیل، ملزم

متعمدمتعهد

<hr> مترادف متعه : صیغه، نکاح موقت <hr> متضاد متعه : ازدواج

مترادف متعه : صیغه، نکاح موقت متضاد متعه : ازدواج

متعه

<hr> برابر پارسی : پایبند، پذیرنده، هم آوا

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد