مترادف و متضاد

<hr> مترادف مختوم : به پایان رسیده، مختومه، پایان یافته، ختم شده، سربه مهر، مقفل، مهرشده <hr> برابر پارسی : انجام، پایان یافته، سپری

مترادف مختوم : به پایان رسیده، مختومه، پایان یافته، ختم شده، سربه مهر، مقفل، مهرشده برابر پارسی : انجام، پایان یافته، سپری

مختوم

مختوم کننده

<hr> مترادف مختومه : ختم شده، به پایان رسیده، انجام شده، به فرجام رسیده <hr> متضاد مختومه : آغازشده

مترادف مختومه : ختم شده، به پایان رسیده، انجام شده، به فرجام رسیده متضاد مختومه : آغازشده

مختومه

<hr> مترادف مختومه شدن : خاتمه یافتن، بسته شدن، ختم شدن

مترادف مختومه شدن : خاتمه یافتن، بسته شدن، ختم شدن

مختومه شدن

<hr> مترادف مخدر : تخدیرکننده، کرخت کننده، مکیف ، روان گردان <hr> متضاد مخدر : مسکر <hr> برابر پارسی : آرامش بخش، افیونی، بَنگ

مترادف مخدر : تخدیرکننده، کرخت کننده، مکیف ، روان گردان متضاد مخدر : مسکر برابر پارسی : آرامش بخش، افیونی، بَنگ

مخدر

<hr> مترادف مخدرات : پرده نشینیان، مستوران، نسوان، بانوان، مخدره ها

مترادف مخدرات : پرده نشینیان، مستوران، نسوان، بانوان، مخدره ها

مخدرات

<hr> مترادف مخدره : بانو، پرده نشین، خاتون، خانم، مستور، مستوره، نهفته رو، تخدیرکننده

مترادف مخدره : بانو، پرده نشین، خاتون، خانم، مستور، مستوره، نهفته رو، تخدیرکننده

مخدره

<hr> مترادف مخده : بالش، پشتی، تکیه گاه، متکا، نازبالش <hr> برابر پارسی : ( مخّده ) پشتی، نازبالش | نازبالش

مترادف مخده : بالش، پشتی، تکیه گاه، متکا، نازبالش برابر پارسی : ( مخّده ) پشتی، نازبالش | نازبالش

مخده

<hr> مترادف مخدوش : خدشه دار، خراشیده، معیوب، دست خورده <hr> متضاد مخدوش : بی عیب، سالم <hr> برابر پارسی : دست خورده، خراشیده، دست کاری شده

مترادف مخدوش : خدشه دار، خراشیده، معیوب، دست خورده متضاد مخدوش : بی عیب، سالم برابر پارسی : دست خورده، خراشیده، دست کاری شده

مخدوش

<hr> مترادف مخدوش کردن : خدشه دار کردن، دست کاری کردن، خراشیدن

مترادف مخدوش کردن : خدشه دار کردن، دست کاری کردن، خراشیدن

مخدوش کردن

<hr> مترادف مخدوم : آقا، ارباب، خداوندگار، خواجه، سرور، فرمانروا، کارفرما <hr> متضاد مخدوم : خادم <hr> برابر پارسی : سرور، فرمانروا، خداوندگار

مترادف مخدوم : آقا، ارباب، خداوندگار، خواجه، سرور، فرمانروا، کارفرما متضاد مخدوم : خادم برابر پارسی : سرور، فرمانروا، خداوندگار

مخدوم

مخدوم بودن

<hr> مترادف مخذول : ریشه کن، منکوب، خوار، زبون، سرافکنده، سرشکسته، ذلیل

مترادف مخذول : ریشه کن، منکوب، خوار، زبون، سرافکنده، سرشکسته، ذلیل

مخذول

<hr> مترادف مخرب : بنیان کن، تخریب گر، ویران ساز، ویرانگر <hr> متضاد مخرب : آبادگر، بنیادساز، بنیادگر <hr> برابر پارسی : ویرانگر، تباهگر، ویران گر

مترادف مخرب : بنیان کن، تخریب گر، ویران ساز، ویرانگر متضاد مخرب : آبادگر، بنیادساز، بنیادگر برابر پارسی : ویرانگر، تباهگر، ویران گر

مخرب

مخرب تمدن

مخرب زندگی

<hr> مترادف مخرج : مقعد، دررو، خروجی، محل خروج ، واجگاه <hr> متضاد مخرج : مدخل <hr> برابر پارسی : سوراخ، گذرگاه، بخشیاب، برونگاه

مترادف مخرج : مقعد، دررو، خروجی، محل خروج ، واجگاه متضاد مخرج : مدخل برابر پارسی : سوراخ، گذرگاه، بخشیاب، برونگاه

مخرج

مخرج مشترک

<hr> مترادف مخروب : خراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه <hr> متضاد مخروب : آباد، معمور

مترادف مخروب : خراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه متضاد مخروب : آباد، معمور

مخروب

<hr> مترادف مخروبه : خرابه، ناآباد، ویران، خراب، ویرانه <hr> متضاد مخروبه : آباد، معمور <hr> برابر پارسی : ویرانه، ویران شده

مترادف مخروبه : خرابه، ناآباد، ویران، خراب، ویرانه متضاد مخروبه : آباد، معمور برابر پارسی : ویرانه، ویران شده

مخروبه

مخروبه کردن

<hr> مترادف مخروط : شکل هندسی مشابه کله قند، کله قندی، خراطی شده، تراشیده شده <hr> برابر پارسی : سروگونه، کله غندی، خراشیده

مترادف مخروط : شکل هندسی مشابه کله قند، کله قندی، خراطی شده، تراشیده شده برابر پارسی : سروگونه، کله غندی، خراشیده

مخروط

مخروط ناقص

مخروطی

مخروطی شدن

مخروطی شکل

مخروطی شکل کردن

<hr> مترادف مخزن : انبار، محفظه، باک، تانکر، خزانه، گنجینه، جایگاه، معدن <hr> برابر پارسی : انبار، انباشتگاه، اندوختگاه، گنجینه

مترادف مخزن : انبار، محفظه، باک، تانکر، خزانه، گنجینه، جایگاه، معدن برابر پارسی : انبار، انباشتگاه، اندوختگاه، گنجینه

مخزن

مخزن اب

مخزن سازی

مخزن مهمات

<hr> مترادف مخستان : نخلستان، نخل زار

مترادف مخستان : نخلستان، نخل زار

مخستان

<hr> برابر پارسی : ویژه، برگزیده، خودویژه

برابر پارسی : ویژه، برگزیده، خودویژه

مخصوص

مخصوص افسران و خواص

مخصوص ایام خوشحالی

مخصوص کار سنگین

مخصوص گرفتن و چیدن برگ

مخصوص یک اسب

<hr> برابر پارسی : به ویژه، به ویژه

برابر پارسی : به ویژه، به ویژه

مخصوصا

مخصوصا نام بردن

<hr> مترادف مخصوصمخصوص : خاص، ویژه، اختصاصی، انحصاری، باب، مختص، منحصر

مترادف مخصوصمخصوص : خاص، ویژه، اختصاصی، انحصاری، باب، مختص، منحصر

مخصوصمخصوص

<hr> مترادف مخطط : خطدار، خطخطی

مترادف مخطط : خطدار، خطخطی

مخطط

مخطط کردن

مخطط یا راه راه

<hr> مترادف مخفف : اختصاری، خلاصه، مخففه، کوتاه شده، سبکبار، بی تشدید، غیرمشدد <hr> برابر پارسی : کوتاه، کاسته، سبک، کاهیده

مترادف مخفف : اختصاری، خلاصه، مخففه، کوتاه شده، سبکبار، بی تشدید، غیرمشدد برابر پارسی : کوتاه، کاسته، سبک، کاهیده

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد