مترادف و متضاد

<hr> مترادف ناپدید : باطن، پنهان، پوشیده، غیب، گم، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناپیدا، نهان، نهفته <hr> متضاد ناپدید : پدید

مترادف ناپدید : باطن، پنهان، پوشیده، غیب، گم، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناپیدا، نهان، نهفته متضاد ناپدید : پدید

ناپدید

ناپدید ساختن

ناپدید شدن

ناپدیدی

ناپرسیده

ناپرهیزکار

ناپرهیزکاری

<hr> مترادف ناپرهیزگار : غیرمتقی، فاسق، ناپارسا، ناپرهیزکار، ناخداترس <hr> متضاد ناپرهیزگار : پرهیزگار

مترادف ناپرهیزگار : غیرمتقی، فاسق، ناپارسا، ناپرهیزکار، ناخداترس متضاد ناپرهیزگار : پرهیزگار

ناپرهیزگار

ناپسری

<hr> مترادف ناپسند : بد، رکیک، زشت، سخیف، سوء، قبیح، کریه، مذموم، مستهجن، مکروه، ناخوشایند، نادلپذیر، ناشایسته، ناگوار، نامحمود، نامستحسن، نامطبوع، نامطلوب، نامعقول، نامقبول، ناموزون، نکوهیده <hr> متضاد ناپسند : مطلوب

مترادف ناپسند : بد، رکیک، زشت، سخیف، سوء، قبیح، کریه، مذموم، مستهجن، مکروه، ناخوشایند، نادلپذیر، ناشایسته، ناگوار، نامحمود، نامستحسن، نامطبوع، نامطلوب، نامعقول، نامقبول، ناموزون، نکوهیده متضاد ناپسند : مطلوب

ناپسند

ناپسند شمردن

ناپسندی

<hr> مترادف ناپسندیده : زشت، مذموم، مکروه، ناپسند، ناصواب، نامستحسن، نامعقول، نامقبول، نکوهیده <hr> متضاد ناپسندیده : پسندیده

مترادف ناپسندیده : زشت، مذموم، مکروه، ناپسند، ناصواب، نامستحسن، نامعقول، نامقبول، نکوهیده متضاد ناپسندیده : پسندیده

ناپسندیده

ناپشیمان

ناپلئون

ناپلئونی

ناپی ایند

<hr> مترادف ناپیدا : پنهان، غایب، گم، مختفی، مخفی، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناآشکار، ناپدید، نامرئی، نامشهود، نهان، نهفته <hr> متضاد ناپیدا : پیدا، ظاهر

مترادف ناپیدا : پنهان، غایب، گم، مختفی، مخفی، مستور، مفقودالاثر، مفقود، ناآشکار، ناپدید، نامرئی، نامشهود، نهان، نهفته متضاد ناپیدا : پیدا، ظاهر

ناپیدا

ناپیدا شدن

ناپیدایی

ناپیرو

ناپیروی

ناپیشه کار

ناپیمودنی

<hr> مترادف ناپیوسته : جدا، گسسته، منفصل، منقطع <hr> متضاد ناپیوسته : پیوسته

مترادف ناپیوسته : جدا، گسسته، منفصل، منقطع متضاد ناپیوسته : پیوسته

ناپیوسته

ناپیوستگی

<hr> مترادف ناچار : لابد، لاعلاج، مجبور، مضطر، ملزم، ناگزیر، ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، بی اختیار، بیچاره، عاجز <hr> متضاد ناچار : چاره دار

مترادف ناچار : لابد، لاعلاج، مجبور، مضطر، ملزم، ناگزیر، ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، بی اختیار، بیچاره، عاجز متضاد ناچار : چاره دار

ناچار

<hr> مترادف ناچاری : استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی

مترادف ناچاری : استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی

ناچاری

ناچرخه ای

ناچگال پذیر

<hr> مترادف ناچیز : اقل، اندک، بی ارزش، بی قدر، بی قابل، بی نتیجه، بیهوده، پشیز، جزئی، خفیف، فرومایه، قلیل، کم، محقر، مزجات، ناقابل <hr> متضاد ناچیز : بسیار

مترادف ناچیز : اقل، اندک، بی ارزش، بی قدر، بی قابل، بی نتیجه، بیهوده، پشیز، جزئی، خفیف، فرومایه، قلیل، کم، محقر، مزجات، ناقابل متضاد ناچیز : بسیار

ناچیز

ناچیز شماری

ناچیز شماری خود

ناچیز شمردن

ناچیز و بی قیمت

ناچیز پنداشتن

ناچیزی

<hr> مترادف ناژ : صنوبر، ناژو

مترادف ناژ : صنوبر، ناژو

ناژ

ناک

ناک اوت

ناک اوت کردن

ناکار

ناکارا

ناکارایی

ناکاری

ناکاستنی

<hr> مترادف ناکاشته : بایر، نامزروع <hr> متضاد ناکاشته : کاشته، مزروع

مترادف ناکاشته : بایر، نامزروع متضاد ناکاشته : کاشته، مزروع

واژه های حرف "ن" - مترادف و متضاد