پاسبان محلی

پاسبانان یک محل

<hr> مترادف پاسبانی : پاسداری، حراست، محافظت، نگهبانی، استحفاظ

مترادف پاسبانی : پاسداری، حراست، محافظت، نگهبانی، استحفاظ

پاسبانی

پاسبانی کردن

پاسبخش

پاستا

پاستوریزه کردن

<hr> مترادف پاسخ : پتواز، جواب، اجابت، استجابت، انعکاس، بازتاب، لبیک، اجر، پاداش، ثواب، جزا، عوض، مکافات <hr> متضاد پاسخ : پرسش، سؤال

مترادف پاسخ : پتواز، جواب، اجابت، استجابت، انعکاس، بازتاب، لبیک، اجر، پاداش، ثواب، جزا، عوض، مکافات متضاد پاسخ : پرسش، سؤال

پاسخ

پاسخ تند واماده

پاسخ دادن

پاسخ دار

پاسخ دفاعی

پاسخ دفاعی دادن

پاسخ دقاعی

پاسخ رد

پاسخ نه

پاسخگو

پاسخگویی

<hr> مترادف پاسدار : پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان

مترادف پاسدار : پاسبان، حارس، حافظ، قراول، کشیک، محافظ، مدافع، مراقب، مستحفظ، نگهبان

پاسدار

پاسدارخانه

<hr> مترادف پاسداری : پاس، پاسبانی، حراست، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداشت، نگهبانی، نگهداری، وقایت، یتاق، رعایت، ملاحظه، احترام، حرمت

مترادف پاسداری : پاس، پاسبانی، حراست، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداشت، نگهبانی، نگهداری، وقایت، یتاق، رعایت، ملاحظه، احترام، حرمت

پاسداری

پاسداری کردن

پاسنگین

پاسور

<hr> مترادف پاسوز : خاسر، زیانمند، اسیر، گرفتار، درگیر، شیفته، عاشق

مترادف پاسوز : خاسر، زیانمند، اسیر، گرفتار، درگیر، شیفته، عاشق

پاسوز

<hr> مترادف پاسپورت : پته، پروانه، تذکره، جوازعبور، روادید، گذرنامه، ویزا <hr> برابر پارسی : گذرنامه

مترادف پاسپورت : پته، پروانه، تذکره، جوازعبور، روادید، گذرنامه، ویزا برابر پارسی : گذرنامه

پاسپورت

<hr> مترادف پاسگاه : پست، برج دیده بانی، دیده بانگاه، قراولگاه

مترادف پاسگاه : پست، برج دیده بانی، دیده بانگاه، قراولگاه

پاسگاه

پاسگاه دور افتاده

پاسگاه یادکه موقتی

<hr> برابر پارسی : باغک، درگاهی، مهتابی

برابر پارسی : باغک، درگاهی، مهتابی

پاسیو

<hr> برابر پارسی : شاه

پاشا

پاشله

پاشله را شکار کردن

پاشنه

پاشنه بلند

پاشنه جوراب

پاشنه جوراب یا کفش

پاشنه خوابیده

پاشنه ساز

پاشنه پا

پاشنه پوش

پاشنه کش

پاشنه کش بکار بردن

پاشنه کش کفش

پاشنه کف

پاشنه گذاشتن

پاشیدن

<hr> مترادف پاشیده : پراکنده، فروریخته، متفرق، متلاشی <hr> متضاد پاشیده : منسجم

مترادف پاشیده : پراکنده، فروریخته، متفرق، متلاشی متضاد پاشیده : منسجم

واژه های حرف "پ" - مترادف و متضاد