پیرنماکردن

پیره زن

<hr> مترادف پیرهن : پیراهن، جامه، قمیص

مترادف پیرهن : پیراهن، جامه، قمیص

پیرهن

<hr> مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی

مترادف پیرو : امت، تابع، سالک، صحابه، طرفدار، مرید، مقلد، هواخواه، هوادار، تعقیب، درپی

پیرو

پیرو افلاطون

پیرو توحید

پیرو حکمت سقراط

پیرو رسوم خاص

پیرو روایات و سنن

پیرو روش تحقیقی قرون وسطی

پیرو زردشت

پیرو سبک های باستانی

پیرو سنت قدیم

پیرو سنت ورسوم

پیرو شیعه

پیرو عقیده توماس مالتوس

پیرو فلسفه بدبینی

پیرو فلسفه عملی

پیرو متعصب

پیرو متعصب دین

پیرو محسوسات و لذات نفسانی

پیرو مد زودگذر

پیرو مذهب سنت

پیرو منطق استدلالی

پیرو هوای نفس و احساس

پیرو کلیسای ارتدکس

پیرو کلیسای اسقفی

پیروان

<hr> مترادف پیروز : برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق، خجسته، مبارک، میمون، بهره ور، بهره مند، برخوردار، متمتع <hr> متضاد پیروز : مقهور

مترادف پیروز : برنده، چیره، ظافر، غالب، فاتح، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، قهرمان، کامیاب، متغلب، مستولی، مظفر، منتصر، موفق، خجسته، مبارک، میمون، بهره ور، بهره مند، برخوردار، متمتع متضاد پیروز : مقهور

پیروز

پیروز شدن

پیروز شدن بر

<hr> مترادف پیروزمند : پیروزگار، غالب، فاتح، منتصر، فیروزمند، مظفر، منصور، کامیاب، مرادمند، موفق <hr> متضاد پیروزمند : مغلوب

مترادف پیروزمند : پیروزگار، غالب، فاتح، منتصر، فیروزمند، مظفر، منصور، کامیاب، مرادمند، موفق متضاد پیروزمند : مغلوب

پیروزمند

<hr> مترادف پیروزمندانه : ظفرمندانه، فاتحانه، فیروزمندانه

مترادف پیروزمندانه : ظفرمندانه، فاتحانه، فیروزمندانه

پیروزمندانه

پیروزهگون

<hr> مترادف پیروزی : توفیق، فوز، کامیابی، موفقیت، نجاح، چیرگی، ظفر، غلبه، فتح، فیروزی، نصرت <hr> متضاد پیروزی : شکست، ناکامی

مترادف پیروزی : توفیق، فوز، کامیابی، موفقیت، نجاح، چیرگی، ظفر، غلبه، فتح، فیروزی، نصرت متضاد پیروزی : شکست، ناکامی

پیروزی

پیروزی نامه

پیروزی یافتن بر

پیرومد

پیروکسین

<hr> مترادف پیروی : اطاعت، اقتدا، اقتفا، انقیاد، تاسی، تبعیت، تقلید، تمکین، دنباله روی، طاعت، فرمانبرداری، متابعت، متاسی، مطاوعت، هواخواهی <hr> متضاد پیروی : سرپیچی، تخلف

مترادف پیروی : اطاعت، اقتدا، اقتفا، انقیاد، تاسی، تبعیت، تقلید، تمکین، دنباله روی، طاعت، فرمانبرداری، متابعت، متاسی، مطاوعت، هواخواهی متضاد پیروی : سرپیچی، تخلف

واژه های حرف "پ" - مترادف و متضاد